This is a diary page. I am going to keep a diary in Dari day by day.
این صفحه دفتر خاطرات روزانه است. من روز به روز او را خواهم نوشت. ۱
تقویم هجری شمسی افغانستان
ه۱۳۹۸ میزان عقرب قوس جدی دلو حوت
ه۱۳۹۹ حمل ثور جوزا سرطان اسد سنبله
ه۱۳۹۹ میزان عقرب قوس جدی دلو حوت
ه۱۴۰۰ حمل ثور جوزا سرطان اسد سنبله
ه۱۴۰۰ میزان عقرب قوس جدی دلو حوت
ه۱۳۹۸ میزان عقرب قوس جدی دلو حوت
ه۱۳۹۹ حمل ثور جوزا سرطان اسد سنبله
ه۱۳۹۹ میزان عقرب قوس جدی دلو حوت
ه۱۴۰۰ حمل ثور جوزا سرطان اسد سنبله
ه۱۴۰۰ میزان عقرب قوس جدی دلو حوت
ه۱۴۰۲ حمل ثور جوزا سرطان اسد سنبله
ه۱۴۰۲ میزان عقرب قوس جدی دلو حوت
م۱۴۰۳ حمل ثور جوزا سرطان اسد سنبله
پنج شنبه ۱ سنبله ۱۴۰۳
صبح چون که آواز ساعت زنگی متوجه نشدم که شوهرم به من تلفن برآمد تا آواز را خاموش کنم. شکر. حساب میل را باز کردم و پس از یک مهمان دکانم پیام آمده بود. زمانیکه جواب را مینوشتم، شوهرم پیشم زبانش را نشدن میداد. آه. چه بچه است! پس کار خانه را انجام دادیم. گفت: «چرا تو چندین کار را تمام کردی اما من تنهای یک کار تمام نکردم!» «اتفاقا است (فرق ندارد)!» اما آن صحبت را تکرار میگفت. چرا؟ بعد از که به کورس رفت، من امروز هم اطاقها را پاک کردم. شکر. ۱ا
جمعه ۲ سنبله ۱۴۰۳
چون که تعطیل من فقط سه شد، درباره کار فکر کردم. بعد از ظهر از شرکت ترجمه کار نو آمد. شکر. بعداً چند نقطه را تمام کردم. شخصیت من را که عجله میکنم و پس بیتاب شدم میخواهم پاک کنم. شکر. ا
شنبه ۳ سنبله ۱۴۰۳
در خواب بودم که مردم زیاد رفتند و آمدند. شاید در یکی از کشورهای ناشناس بوده باشم. همه مردم دور و پیش من خارجان بودند. اما احساس ناسازگاری ندارم. شکر. امروز هوا بارانی بود. رعد غرید و الماسک زد. اما شکر. ا
یک شنبه ۴ سنبله ۱۴۰۳
چندین نقطه را تخیل کردم اما نمیتوانم بنویسم. وقت را نیاز دارم. امروز خوشنویسی را تمرین کردم. بیشتر از دو ساعت کشید. مثل پلک زدنی گذشت. بعداً کار ترجمه را دادم. شکر. ا
دو شنبه ۵ سنبله ۱۴۰۳
تعطیل من تمام شد. از امروز کار را دوباره آغاز کردم. چندین کار آمدند. بعد از ظهر درس دری داشتم. بسیار خوب گذشت. اولین بار فرق را بین دی وی دی و بلو رای فهمیدم. شکر. بعداً به کورس رفتم. در مدتی دو هفته، به شاگردان درس ندادم، تخصیص وقت را اشتباه کردم. بسیار ببخشش. بدلیل آن، نیمشب بیدار شدم. اما شکر. ا
سه شنبه ۶ سنبله ۱۴۰۳
هوای امروز آفتابی شد. نسیم پیش در آمد اما متوجه نشدم. بعد از نیم ساعت دنبالش کردم، با نسیم صحبت کردم. از ش خوشحال شدم. شکر. بعداً ترجمه را ادامه دادم. دیگر به کورس رفتم تا درس بدهم. بعد از نه بجه برگشتم. برای نان شب ماهی ها را بریدم. بسیار مزهدار بود. شکر. ا
چهار شنبه ۷ سنبله ۱۴۰۳
امروز هوا آفتابی بود. کار ترجمه را انجام دادم. کار دیگر را تمام کردم و پس به شرکت فرستادم. شکر. ا
پنج شنبه ۸ سنبله ۱۴۰۳
کار ترجمهٔ اول را تمام کردم. بعد از ظهر دوباره نگاه کردم. فردا هم آنرا میبینم. ضمناً متوجه شدم که من به ولایت ناگانو مناسبت دارم. آه. ضمناً کار ترجمهٔ دیگر را هم خواندم. فردا ترجمه میکنم. شکر. ا
جمعه ۹ سنبله ۱۴۰۳
کار ترجمه را دوباره دیدم و به شکرت فرستادم. شکر. بعد از ظهر، شوهرم گفت «سالروز ازدواج ما فراموش کردیم!» گفتم «آه، بلی. من سالروز را تماماً فراموش کرده بودم!!» گفت «اما روز سالگرهام را یاد داری» دیگر اسناد ترجمه نو را دیدم و کمی ترجمه کردم. پس به کورس رفتم. بعد از ده بجه برگشتیم. شکر. ا
شنبه ۱۰ سنبله ۱۴۰۳
خواب را دیدم که کسی که من او را میشناسم گفت، «پسرم یک وقت خواست که غذای ماهی را بخورد، پس خانمم کوشش کرده بود که آن را بپزد. و غیره» از خواب را بیدار شدم. شکر. امروز ترجمه را ادامه دادم. فردا آنرا دو باره میبینم. شکر. ا
یک شنبه ۱۱ سنبله ۱۴۰۳
خواب را دیدم. استاد خوشنویسی و یکی از شاگردان به جاپان ناگهان می آمدند و تعجب کرده بودم. بعداً بیدار شدم. اسناد ترجمه را دوباره نگاه کردم و شام بار دیگر دیدم و فرستادم. شکر. نگران سلامتیش استم. ا
۱
دو شنبه ۱۲ سنبله ۱۴۰۳
برای کار سه روز از فردا آمادگی گرفتم. شکر. ا
سه شنبه ۱۳ سنبله ۱۴۰۳
خواب را دیدم. «در خواب من بیشتر از ده سال جوان تر بودم. در ایستگاه ازابو جوروک بان، نه ازابو جووبان، بودم. با کسی که خوشش میآیم یکجا زینه را بالا کردیم، پس دیدم که او به زن بلند و زیبا به پیشانی اش بوسید! در عشق ناکام شدم. آه. پس در ایستگاه ازدحام بود. زمانیکه مترو می رفت، یکی از دوستان لیسهام را در میان قطار و قطار میگذشت و می رفت! لازم است که این مترو را متوقف کنم. پس در قطار بودم و با مهمانهای دیگر دکمه را چندین بار فشار دادم اما هنوز متوقف نمیکردیم. سینهام را بسیار تنگ شد» پس از خواب بیدار شدم. متوجه شدم که من رگ گردنم را بطور دکمه فشار دادم! آه. ا
چهار شنبه ۱۴ سنبله ۱۴۰۳
چند سال پیش بیس بال باز اوتانی شووهیی گفته بود: «میخواهم ماه سپتامبر سوزش بگذرم» شاید برای این ماه سپتامبر سوزش است. من هم. برایم این ماه سپتامبر سوزش است. آه. اما شکر. ا
۱
پنج شنبه ۱۵ سنبله ۱۴۰۳
چون که بسیار پریشان شدم، خسته شدم. اما کار خودش را خوب انجام دادم. فردا هم نوشتن اسناد کار را ادامه میدهم. شکر. گمان میکنم که این روزها دنیا غریب شد. ا
جمعه ۱۶ و شنبه ۱۷ سنبله ۱۴۰۳
چون که کار از سه شنبه تا پنجشنبه گذشته خصوصاً روانی برایم بسیار سنگین بود، امروز هم با دل سنگین آن کار را ادامه دادم. نمیدانم چه وقت تمام کنم... با کسان دیگر لازم است که همکاری کنیم اما فقط بی نظامی و گیچ شدن استند. اما شکر. ا
یک شنبه ۱۸ سنبله ۱۴۰۳
حال شما چطور است؟ چون که خبرت ندارم، گمان میکنم که حال شما خوب است. ضمنا دیروز و امروز هم خواستم که گریه کنم اما چاره ندارم. شکر. ا
تازه ترین ۱
از دو تا چهار شنبه ۱۹-۲۱ سنبله ۱۴۰۳
در این روز ها خشم، غضب، غم، اندوه تعجب و گیچ ... احساسات گوناگون به من آمدند و رفتند و دور من با دست با دست چرخیدند. آه. ضمناً هر روز درباره کسی گمان میکنم. شاید او چیزی که نمیخواهد به من بگوید دارد. مثلا بیماری...؟ نگرانش استم. ا