dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۳۹۹ سنبله

cosmos

Image by shell_ghostcage from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه 

 

شنبه ۱ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز روز اول ماه سنبله بود. صبح یک تلفن آمد و گفت «الو، من فلانی از شرکت حمل و نقل یاماتو پشک سیاه استم. ببخشید، برای تان یک پارسل داریم. اما آدرستان کامل نیست. تمام آدرستان را بدهید؟» گفتم «بلی. تشکر.» خانم گفت «ممنونم. ببخشید، چون امروز بسیار مصروف استیم و طوفان آمده است، این پارسل فردا میرسد.» این پارسل شاید  از چاپخانه باشد. بعد از این تلفن، دانستم که بالای بحر جنوبی، یعنی نزدیک تایوان یک طوفان واقع شد. بهتر است که غذا را تهیه کنم. ا

 

یک‌شنبه ۲ سنبله  ۱۳۹۹
   دیروز همکار شوهرم پیش خانه ما آمد و دو دانهٔ ام و غیره را آورد. از او بسیار ممنونیم. امروز صبح یک دانهٔ ام کلان را بریدم. پنکیک را پخته کردم. بالای پنکیک مسکه کم و پنیر خام مالیدم و بالایش قطعه خوردی ام گذاشتم. خیلی بسیار خوش‌مزه بود. ا

 

دوشنبه ۳ سنبله  ۱۳۹۹
   چون اینکه از دیروز تا امروز طوفان نزدیک میشد، برنامه‌های تلویزیون ساتلایت قطع شد. امروز این طوفان آهسته آهسته دور شد. باد تند دور شد و باران شدید میبارید. دیگر درس دری داشتم. استادم چند نظر مفید داد. خوش گذشت. از هفت بجه در وبینار برای مترجم‌ها شرکت کردم. ا

 

سه شنبه ۴ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز کار ترجمه را کردم. قبل از ظهر به سوپرمارکت تنها رفتم. جلو آنجا یک پیرزن ناشناس به من گفت: خانم جان، این کراچی دستی را باز بگردان. گفتم: بلی. به چشم. در اوکیناوا بزرگترین، محترم ترین و عزیزترین مادر کلان ها (اوبا) استند. راستی، امروز روز سالگرد عروسی بود.  تمام ۱۷ سال چون باد گذشت. ا

 

چهار شنبه ۵ سنبله  ۱۳۹۹
   طوفان رفت اما هنوز هم باران شدید میبارید. دیشب مثل آخر دنیا رعدها و الماسک چندین بار زدند. تمام روز کار ترجمه را ادامه دادم. ا

 

پنج‌شنبه ۶ سنبله  ۱۳۹۹
   از صبح تا ظهر کار ترجمه را ادامه دادم و تمام کردم. بعد از ظهر مقالات بلاگ را ویراستم. وقت خیلی زیاد طول کشید. بیرون هوا هنوز هم بارانی بود. امشب خوش نویسی را مشق میکردم. میخواستم به آواز  کسی گوش بدهم.۱

 

جمعه ۷ سنبله  ۱۳۹۹
   قبل از ظهر کار ترجمه را دوباره نگاه کردم و پس به شرکت فردستادم. الحمدلله. از خانمی کتاب خانه تلفن آمد و گفت «صبح بخیر. اداره کتاب‌خانه مدتی محدود تصمیم فعالیت داوطلبانه گرفت. اگر فعالیت داوطلبانه باز آغاز کردیم، با شما ارتباط میگیرم.» گفتم «تشکر مینمایم.» چاره ندارم. اما چون وقت دارم، میتوانم چیزهای دیگر را کنم. در آینده چه کنم؟ا

 

شنبه ۸ سنبله  ۱۳۹۹
   دیروز شام برای پدرم و شوهرم دو نامه تبریکی سالگره نوشتم. امروز در بلاگ خود صحفه نو را ساختم. در آینده با نقشه افغانستان میخواهم این صحفه را توسعه بدهم. ا

 

یک‌شنبه ۹ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز هوا بسیار صاف و گرم بود. چون به اوکیناوا طوفان بزرگی می آید، به سوپرمارکت رفتم تا غذا بخرم. به گفته رادیو، این طوفان بزرگتر و تندتر از طوفان قبلی است. ا

 

دوشنبه ۱۰ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز طوفان نزدیک میشد. تمام کرکره ها را کشیدم. این طوفان شاید شدیدترین سرعت باد ۷۰ متر در ثانیه باشد. گفتند سرعت مانند این است که مسافر سوار ریل سریع شین کانسین کلکین ها را باز کند. بسیار تند است. دیگر درس دری داشتم. یک فکاهی را یاد داشتم تا به استادم بگویم. استاد چند فکاهی ها را خواند و توضیح داد. بسیار مفید بود. بخاطر توضیحش توانستم فرق بین زبان قلمی و عامیانه را، درست بفهمم. ا

 

سه شنبه ۱۱ سنبله  ۱۳۹۹
   دیشب طوفان بسیار شدید بود.  بار ها برق رفت و دوباره آمد. چون خواب بودم، متوجه قطع شدن برق نمیشدم اما وقتیکه دوباره میامد، چراغ روشن میشد. مثل روز بود. چشمهایم را خیره کرد. هربار از خواب بیدار میشدم، نمیدانستم که خواب استم یا بیدار. امروز صبح دیگر چند میل و یک نامه را نوشتم. نامه را دوباره نگاه میکنم و فردا میفرستم. ا

 

چهار شنبه ۱۲ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز سالگره ام بود. چند پیام و تحفه رسید. یک تحفهٔ معنوی و وعده برایم خاص بودند. بسیار خوشحال شدم. دو کار نو را گرفتم. الحمدلله. ا
 

 

پنج شنبه ۱۳ سنبله  ۱۳۹۹
   چون امروز هوا گرم بود،‌ رختهای زیاد را شستم و رختهای شسته شده گی را خشک کردم. کار نو را ترجمه کردم. شام به سوپرمارکت گردش کردم. خیلی راحت بودم. ا

 

جمعه ۱۴ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز خوشنویسی را مشق کردم. شام به آرایشگاه رفتم. چون این ماه سالگرد تولدم است، برایم تخفیف داد. نوک موهایم تونی زدم. این شکل برایم اولین بار بود. از ش خوشم آمد. ا

 

شنبه ۱۵ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز برای سالگره ام به کیک فروشی رفتیم. هفته گذشته برای سالگرد تولد شوهرم کیک سیب را خوردیم. هرسال این دو هفته مانند هفته های تجلیل بودند. راستی هر آخر هفته طوفان می آید. چاره ندارم. مثل همیشه از مردم اوکیناوا میآموزم. آنها طوفان را خوب میشناسند. ا

 

یک شنبه ۱۶ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز هفتم روز بود بعد از اینکه یوگا را آغاز کردم. چون  میخواهم حالت بدن خود را بفهمم، با اپ یوگا موبایل، هر صبح بدنم را نرم میکنم. آه چرا من این را پیشتر شروع نکرده بودم؟ میخواهم برای صحتم ادامه بدهم. ا

 

دوشنبه ۱۷ سنبله  ۱۳۹۹
   صبح کار ترجمه را دوباره دیدم و تقدیم کردم. الحمدلله. چند میل را نوشتم. بعد از ظهر درس دری داشتم. درس امروز مانند نسیم گذشت. بعد از درس، کار دیگر را ترجمه کردم. کمی سخت بود.‍۱ 

 

سه شنبه ۱۸ سنبله  ۱۳۹۹
   صبح کار ترجمه را ادامه دادم. بعد از ظهر نسیم دیگر آمد و رفت. خیلی خوشحال بودم. راستی نمیتوانم آینده را پیشبینی کنم؟ ا

 

چهار شنبه ۱۹ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز هوا اول ابر آلود و پس بارانی بود. دهم روز یوگا بود. الحمدلله. هر روز برای ۲۰ تا ۳۰ دقیقه یوگا میکنم. از صبح تا شام اسناد را ترجمه کردم و تمام کردم. امشب و فردا میخواهم دوباره نگاه کنم. ا

 

پنج شنبه ۲۰ سنبله  ۱۳۹۹
   صبح هوا صاف بود. اسناد ترجمه را دوباره دیدم و تقدیم کردم. اخیراً چیز های رنگارنگ را فکر کردم. اما نوبت اولویت را تصمیم گرفتم. مدتی میخواهم که در خوشنویسی پیشرفت کنم. این اولویت است. چیزهای دیگر را به صورت موجود میگذارم.ا

 

جمعه ۲۱ سنبله  ۱۳۹۹
   صبح بدنم سنگین بود. چون نیمشب از خواب بیدار شدم، درباره کارم فکر میکردم. دیروز نوشتم که از حالا ببعد برایم اولویت پیشرفت کردن در خوشنویسی است. اگر به ایران بروم تا خوشنویسی بآموزم، برای این خود را آماده میکنم. امکانات متنوع یک یک در فکرم خطور کردند. از این رو صبح خواب آلود بودم اما یوگا را آغاز کردم. و شاید بدنم را سبک تر کرد.  الحمدلله. اگر این را عادت کنم، ۱۰ سال بعد چطور میشوم؟ ا

 

شنبه ۲۲ سنبله  ۱۳۹۹
   هوا در اوکیناوا رفته رفته خزان میشود. هوا هنوز هم گرم است اما صدای پای خزان شنیده میشود. پرندگان هم کم کم برمیگردند. چون هوا خزانی و زمستانی در اوکیناوا گرم تر از مناطق دیگر است، موسم زمستان پرندگان آزاد زیاد میشنوم.  ا

 

یک شنبه ۲۳ سنبله  ۱۳۹۹
   چون مانده بودم، تصمیم گرفتم که امروز  وقت را به تنبلی بگذرانم. زیاد خوابیدم و چند کتاب را خواندم. شام کمی جور شدم.  ا

 

دو شنبه ۲۴ سنبله  ۱۳۹۹
   شام درس دری داشتم. بسیار مفید بود. چون تمام فکاهی ها را خواندیم، به کتاب دری برگشتیم. آموختن جملات سخت تر از پیش خوب است. میخواهم هر چه بیشتر کتاب دری را  بخوانم.  ا

 

سه شنبه ۲۵ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز کارهای ضروری را کردم. بعد از آن درس دیروز را تکرار کردم. بسیار مفید بود. شام یک شعر سعادی را حفظ کردم.۱
 
ر« بنی آدم اعضای یکدیگراند   که در آفرینش ز یک گوهراند
چو عضوی به درد آورد روزگار    دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی‌غمی   نشاید که نامت نهند آدمی» 
ا

 

چهار شنبه ۲۶ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز  یک نقشه افغانستان را جور کردم اما در وبسایت این خوب کار نکرد. نمیدانم چرا. چاره ندارم. بعد از ظهر به کتابخانه رفتم تا کار داوطلبانه کنم. آنجا یک خانم داوطلب را دیدم. به من گفت «چون امروز کار نداریم، من میروم. خدا حافظ.» گفتم «خدا حافظ.» چون اینکه برای این کار آمدم، یک ساعت کار کردم. مشتریان کم بودند. تمام کتابخانه مانند خواب بود.ا

 

پنج شنبه ۲۷ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز هوا بارانی بود. در عین اینکه یک کتاب در خصوص وب مارکتینگ میخواندم، در باره طرز تغییر بلاگم فکر کردم. چند نقطه بهبود دادنی را پیدا کردم.۱ا

 

جمعه ۲۸ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز هوا صاف بود. چون یک درخت در خانه مایل شد، با بیل در خاک یک حفره کندم و پس آنجا درخت را غرس کردم. چون این درخت متحرک نامیده میشود، شاید ریشه اش بالا بیاید. شام با یک خانم در لندن صحبت کردم. بسیار خوب بود.۱

 

شنبه ۲۹ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز بیستم روز یوگا بود. شاید یوگا برای صحتم خوب باشد. ظهر با شوهرم به شهر رفتم تا تحفه اش را بخرم. از ازدواج ما هر سال به یکدیگر تحفه را نه مخفی بلکه بطور روشن میدهیم. امروز برایش گیلاس و بوتل مشروب اوکیناوا را خریدم. او خیلی خوشحال بود. بعداً به آیسکریم فروشی اوکیناوا رفتیم. هر کدام ما آیسکریم ها را لیسیدیم و چشیدیم. چون هوا خیلی گرم بود، بسیار مزه دار بود.ا

 

یک شنبه ۳۰ سنبله  ۱۳۹۹
   امروز هوا ابر آلود بود. چند حرف را که استادم به من فرستاد مشق کردم. از مشق لذت بردم. میخواهم در حدود سال ۲۰۲۲ به ایران  بروم و آنجا تمرین کنم. چند بار قلم نی را بریدم. بار اول شکل نوک قلم را نتوانستم خوب ببرم، چند بار تکرار کردم و پس خیلی کوتاه شد. چون چند بار تکرار کردم و پس شیوهٔ بریدن را خوب فهمیدم.ا

 

دو شنبه ۳۱ سنبله  ۱۳۹۹
   هوا صاف بود. امروز یکی از رخصتی ها در جاپان بود. این روز  به بزرگسالان اظهار احترام میکنیم. دیگر درس دری داشتم. طرزهای تفکر در مورد موقعیت اجتماعی زن و مرد را شنیدم و آموختم.ا

 

دفتر خاطرات روزانه