dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۳۹۸ حوت

cherry-blossoms

Image by shell_ghostcage from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه

 

پنج شنبه ۱ حوت ۱۳۹۸
  امروز صبح کار نو را ترجمه کردم. چاشت ۳ کار نو را گرفتم. الحمدلله. شام تلفن از کسی که صدای قشنگ دارد گرفتم. امشب به درس گل آرائی رفتم. جمال غنچه را برای اولین بار ملتفت شدم. غنچه قبل ازاینکه گل کند  مانند مهر است...۱

 

جمعه ۲ حوت ۱۳۹۸
  امروز هم کار ترجمه کردم. چند روز پیش آهنگ قشنگ را گرفتم. بعد از چاشت، شعر این آهنگ را از دری به جاپانی ترجمه کردم. در این جهان فقط با طرز تفکر یک چیز درست برعکس میشود.همه چیز دارای جنبه های خوب و بد استند. کدام جنبه را میتوانم انتخاب کنم و ببینم.۱

 

شنبه ۳ حوت ۱۳۹۸
  امروز شوهرم به کیوشو رفت. اصلاً قرار بود که به مسابقهٔ مارتون شرکت کند اما این مسابقه متوقف شد تا از گسترش ریزش کرونا جلوگیری شود. او این فرصت را غنیمت شمرد، به آنجا رفت. من در خانه کار ترجمه را کردم. فردا میخواهم صورت حساب را کامل کنم. إن شاء الله.۱

 

یک شنبه ۴ حوت ۱۳۹۸
  چون شوهرم هنوز در خانه نبود، از خواب دیر بیدار شدم. بعد از آنکه شاور گرفتم، چای صبخ را خوردم. الحمدلله. ناگهانی به یک فکر افتادم که میخواهم به بانک اهدا کنندگان مغزاستخوان ثبت نام کنم. این چون اولاد ندارم و میخواهم  کسی را که مغز استخوان من را ضرورت دارد کمک کنم. امشب به شوهرم میگویم.۱

 

دوشنبه ۵ حوت ۱۳۹۸
  چون دیشب شوهرم به خانه دیر برگشت، امروز صبح درباره ثبت نام کردن به بانک اهدا کنندگان مغز استخوان حرف زدیم. او با آن فکر مخالف نبود حتی احترام هم کرد. گفت: وقتیکه شما به آن بانک ثبت کنید، میخواهم با شما بروم و من هم ثبت نام کنم...۱

 

سه شنبه ۶ حوت ۱۳۹۸
  دیروز بعد از ظهر موتر پیش خانه را نتوانستیم چالان کنیم. چند بار سعی کردیم اما ناکام شدیم. پس شوهرم به شرکت بیمه تلفن کرد و وضع را توضیح داد. گفتیم: الحمدلله. راستی شکر که در جای دیگر دور نبودیم!  بعد از حدود یک ساعت یک تخنیکر آمد و یک خرابی در بطری را پیدا کرد. به ما گفت: یک خرابی  دارد. باید این بطری را تبدیل کنید. به شرکت موتر یا غیره تلفن کنید. برای من این مهندس مانند سوپرمن بود. مطابق دستورش، شوهرم از شرکت وقت گرفت. به من گفت: چون در تمام هفته درس دری برای تان بهترین وقت است، شما آن را لذت کنید. سپس با موتر به آن شرکت رفت.۱

 

چهار شنبه ۷ حوت ۱۳۹۸
  صبح ۴ سند ترجمه را دوباره نگاه کردم. پیش نویس یک نامه را ادامه دادم. قبل از ظهر به بانک اهدا کنندگان مغزاستخوان در مرکز شهر ناها رفتم. آنجا با شوهرم ثبت نام کردم. بعد از آن تنها به سوپر مارکت رفتم تا سبزیجات، گوشت مرغ و گاو، و نان را بخرم. باران کم میبارید. به خانه برگشتم. بار دیگر آن  اسناد را نگاه کردم و فرستادم. الحمدلله. پس نامه را پاک نویس یعنی بازنویس کردم. نوشتن نامه را خوش دارم زیرا دلم را باز کنم. در افغانستان مردم نامه زیاد مینویسند؟۱

 

پنج شنبه ۸ حوت ۱۳۹۸
 الحمدلله! بالاخره، صورت حساب را تمام و تقدیم کردم! نه کامپیوتر بلکه موبایل را استعمال کردم. یا رب... نمی‌دانم چرا سیستم مالیات بر عایدات در جاپان مشکل است.  فردا میخواهم آمدگی درس دری را بگیرم.۱

 

جمعه ۹ حوت ۱۳۹۸
 دیشب کار ترجمه نو را گرفتم. این بار یازده کار است اما هر کار کم است. صبح چند ساعت ترجمه کردم. راستی سال به سال چله ام بزرگ‌تر از انگشتم میشود. ازین خاطر در خانه همیشه انگشتر را میکشم و آن را روی ظرف خلال دندان‌ نهنگ شکل میگذارم. دقیقتر، به دم نهنگ آن را میآویزم. بعضی اوقات این انگشتر کم میماند بیافتد...۱

 

شنبه ۱۰ حوت ۱۳۹۸
 چون دیشب کمی خسته شده بودم، برای هشت و نیم ساعت خوابیدم. امروز هوا در اوکیناوا گرم و مانند تابستان بود. چون با یک مرد وعده داشتیم، به قلعه کهنه رفتیم. این مرد، شوهرم و من در آثار قلعه گردش کردیم. بخش این قلعه آثار جنگ است. نامش صخره مایدا یا قُله هک‌سا بود. اینجا مردم خیلی زیاد جان سپرده اند. جنگ دیگر هرگز رخ نخواهد داد.۱

 

یک شنبه ۱۱ حوت ۱۳۹۸
 چون دیشب هم کمی مانده شده بودم، برای ده ساعت خوابیدم. بعد از ظهر باران آرام میبارید. هوا سردتر از دیروز بود. نسیم به گوش من زمزمه کرد. چه زمزمه کرد؟ نمیدانم. فقط احساس کردم.۱

 

دوشنبه ۱۲ حوت ۱۳۹۸
 صبح در حالی که اخبار انگلیسی را میشنیدم، چند پیراهن شوهرم را اتو کردم. امروز پرنده‌ها آواز میخواندند. خواندن شان خیلی مقبول بود.  راستی در حدود یک ماه پیش تمرین تلفظ انگلیسی را باز آغاز کردم. چون بیش از نه ماه هیچ تمرین نمیکنم، عضله ضعیف شد. برای این یک ماه آهسته آهسته ماهیچهٔ دهان را اعاده میکردم. الحمدلله. تا آن ماهیچه را حفظ کنم، تمرین هر روز برایم شاید مهم باشد. و یا زندگی کردن در محیط انگلیسی زبان  بهتر است...؟  (ادامه دارد)۱

 

سه شنبه ۱۳ حوت ۱۳۹۸
 دیروز دو کار ترجمه را تقدیم و یک سند را ترجمه کردم. امروز صبح و بعد از ظهر چهار سند را از زبان جاپانی به انگلیسی ترجمه کردم. از این رو، چهار کار دیگر باقی میماند. در حالیکه ترجمه میکنم، خوش بو جاپانی را دم میکنم. احساس خوش میکنم. در بارهٔ بو، زمانیکه یک بار هر هفته به قدس شرقی میرفتم، خوش بو صمغ کندر معلق در کوچه به یادم  آمد.۱

 

چهار شنبه ۱۴ حوت ۱۳۹۸
 امروز سه کار را ترجمه کردم. کار نو هم را گرفتم. الحمدلله.۱
آه فکر میکنم که به ویژه حالا وقت خاص را زندگی میکنم. تا حال با یک کسی که برایم آینه یا مانند دوگانگی است زندگی کرده ام و هیچ خلاف تفکر و گفتگو نداشته ام. تا حال این خوب بود. اما بعد از دیدن کسی که با من فرق دارد، تنوع تفکر یا نظر به من تهیج زیاد میدهد. بدون اصطکاک آرام است اما هیچ چیز حاصل نمیشود. اگر اصطکاک داشته باشم، بعضی اوقات گفتگو دارم، اما روح ما یکدیگر را شاید صیقل بدهم...
۱

 

پنج شنبه ۱۵ حوت ۱۳۹۸
 دیروز شام پیغام قشنگ را گرفتم. دلم با عطر شیرین پر شد. امروز از شرکت چاپ کارت ویزیت نوم را گرفتم. این کارت برایم ویژه است. بعلاوه از اداره پارالمپیاد یک پیشنهاد را گرفتم تا در ده‌ٔ ورزشکاران با زبان‌های جاپانی، انگلیسی، عربی، و دری داوطلبانه کار کنم. الحمدلله. این پیشنهاد را قبول کردم. تا ماه اگست میخواهم تمرین کنم. (ادامه دارد)۱

 

جمعه ۱۶ حوت ۱۳۹۸
 قبل از ظهر به شرکت ترجمه هشت سند را تقدیم کردم. ظهر به خانه یک دوات را که فرمایش داده بودم رسید. با این رنگ و یک قلم نی که از استادم گرفتم خطوط پارسی را تمرین کردم. رنگ آبی مقبول بود. آه میخواهم که خطوط را بهتر بنویسم.۱

 

شنبه ۱۷ حوت ۱۳۹۸
 صبح برای کار خانگی یک متن را از زبان جاپانی به دری ترجمه کردم. ظهر بیرون رفتم. بعد از اینکه بببگشتم، کار نو را ترجمه کردم. یک طفل همسایه گریه میکرد. بعض اوقات میگویند که کار طفل گریه کردن است. این کلام صحیح است. پدرش و مادرش مانده نباشید... ۱

 

یک شنبه ۱۸ حوت ۱۳۹۸
 امروز راحت بودم. از طرف دیگر، بیرون معماران کار میکردند. مانده نباشید. معمولاً برای آنها فقط یک روز در هفته، یعنی روز یک شنبه، رخصتی است. اما چون تنها سه هفته به آخر سال مالی مانده، معماران مصروف استند، چون کار ناوقت شده. از زحمت شان بسیار تشکر.۱

 

دوشنبه ۱۹ حوت ۱۳۹۸
 صبح کار ترجمه را دوباره نگاه و تقدیم کردم. الحمدلله. ظهر آب گلدان‌ها را تبدیل کردم. بعضی گل‌ها برای سه هفته زنده استند. سپس کار فوری نو را ترجمه کردم. امروز زمزمهٔ درخت‌ها زیاد میشنیدم. چه میگفتند؟۱

 

سه شنبه ۲۰ حوت ۱۳۹۸
 نیمشب مثل آبشار باران شدید میبارید. فقط ده روز به نوروز مانده است. در تقویم هجری شمسی افغانستان سال نو ۱۳۹۹ آخر قرن است. (دقیق تر سال ۱۴۰۰ آخر قرن است، ببخشید.) ۱

 

چهارشنبه ۲۱ حوت ۱۳۹۸
 صبح یک تلفن از کسی دارای آواز خوب است، گرفتم. پشنهاد پنج کار نو قبول شد. الحمدلله. امروز باد تند میوزید. گویا هوا ناله میکرد.۱

 

پنج شنبه ۲۲ حوت ۱۳۹۸
 دیشب یک کتاب را خواندم. امروز هوا سردتر از دیروز بود. در خانه سه کار ترجمه را کردم. امشب میخواهم گراتان را بپزم. باید بعد به یک دکان بروم و شیر بخرم.۱

 

جمعه ۲۳ حوت ۱۳۹۸
 امروز دو کار باقی مانده را ترجمه کردم. اما سند پنجم (پی دی اف) خود بخود حفظ نشد و (متوقف) فلج شد. تمام ترجمهٔ پنجم را از دست دادم. آه. از آن واقعیت مأیوس شدم. اما در حالی  دو باره ترجمه کردم که هنوز در زهنم تازه بود.۱

 

شنبه ۲۴ حوت ۱۳۹۸
 امروز به سینما رفتیم تا فلم «پارازیت» را بیبینم. این فلم بهتیرن جایزه آکادمی اسکار را گرفت. بعد از دیدن این فلم، یک انحراف این عالم سرمایه‌داری را مجدداً فکر کردم. در کودکی من سرمایه‌داری یک سیستم بود که کار سخت پرداخت میکرد. در بعضی اوقات این راست است اما همیشه راست نیست. فکر میکنم که انسان‌ها پیش خداوند برابر استند. اما یک دیوار مطلق که مردم زیاد را عقب میراند موجود است. نمیدانم سرمایه‌داری برای ما سیستم بهتر است یا نه.۱

 

یک شنبه ۲۵ حوت ۱۳۹۸
 امروز در یک دکان بنام فامیلی مارت، بهترین ساجق را پیدا کردم. چون این ساجق نرم است، برای ساختن پوقانه بهترین ساجق است. قیمتش ۱۰ ین یعنی تقریباً ۰.۱ (صفر اعشاریه یک) دالر است. مزه اش کوکا کولا است. در موتر با شوهرم سرپوقانه ساجق مسابقه دادیم.(ادامه دارد)۱

 

دو شنبه ۲۶ حوت ۱۳۹۸
 امروز پنج کار ترجمه را دوباره نگاه و تقدیم کردم. یک کیک (کاستیلا) خورد را خوردم که پدرم برایم بحیث جواب تحفهٔ روز ولنتاین فرستاد. مزه‌دار بود. طعمش شگوفهٔ گیلاس است. بهار را چشیدم. زمانیکه خسرم زنده بود، به او هم هر سال یک شیرینی را تحفه میدادم. اما سال گذشته از دنیا رفت، دلتنگ شدم. نمیدانم که چند بار دیگر به پدرم تحفه داده میتوانم؟ ۱
امشب مثل همیشه درس دری داشتم. خوش گذشت. با استادم چیزهای گونا گون را صحبت کردم. خصوصاً، آهنگ «بشنو از نی چون حکایت می کند» و غیره را  تشریح کرد. شعر این آهنگ از مثنوی معنوی، اثر شاعر بزرگ مولانا جلال الدین محمد بلخی است. آهنگ‌ها خیلی زیبا استند.
۱

 

سه شنبه ۲۷ حوت ۱۳۹۸
 امروز یک نامه را نوشتم و فرستادم. بعد از ظهر  از کسی که دارای آواز مهربان است یک تلفن را گرفتم و حرف زدم. نان چاشت را پختم و خوردم. سپس کار ترجمه نو را کردم. این اسناد از زبان انگلیسی به جاپانی بودند. بعد از ترجمه بیرون رفتم تا توفو (پنیر سویا)، سبزیجات و گوشت بخرم. امشب «مابو دوفو» یعنی یک غذای چینی تند را پختم. مزه‌دار بود. الحمدلله.۱

 

چهار شنبه ۲۸ حوت ۱۳۹۸
 امروز  هوا در اوکینوا سرد است. با وجود اینکه درجه حرارت بیش از ۲۰ بود، اما کمپل را ضرورت داشتم. تقریباً هر روز ابرآلود است. با شنیدن آواز پرنده‌گان، بهار را انتظار دارم.۱

 

 
پنج شنبه ۲۹ حوت ۱۳۹۸
م«میتوانی تجلیل کنی؟ امشب میتوانی مرا ببوسی؟» این یکی از مشهورترین آهنگ‌های جاپان است. و از بیرون این آهنگ را شنیدم.  چون معماران در عین کار آهنگ میشنوند، بعضی اوقات به آهنگ‌ها گوش میدهم. صبح کار ترجمه شده را دوباره نگاه کردم و به شرکت فرستادم. فردا نوروز است!.(ادامه دارد)۱

 

 دفتر خاطرات روزانه