dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۴۰۲ قوس

 

دفتر خاطرات روزانه

چهار شنبه ۱  قوس ۱۴۰۲
         چون که دوا خوردم، بسیار خواب آلود استم. گرچه داروساز گفت که دوا جزء ترکیبی خواب‌آور ندارد، اما نسخه میگوید که بعد از خوردن این دوا، بعضی مردم خواب‌آلود میشود! چه است! ضمناً از دیدن و صحبت کردن امروز بسیار خوشحالم.۱

   پنج شنبه ۲  قوس ۱۴۰۲
         چون که دیشب پیش از خواب، دوا را که ترکیبی خواب‌آور دارد خوردم، امروز صبح حالم خوب است! واو! هوا هم آفتابی و صاف است. ازش بسیار خوشحالم. ترجمهٔ دری را در کمپیوتر نوشتم. شکر.۱

 

   جمعه ۳  قوس ۱۴۰۲
         برنامه تلویزیون را در باره ازبکستان  دیدم. دو محصل ازبکی مقیم جاپان بودند. یکی از آنها موقتاً به ازبکستان برگشت و آنجا با خانم ازبکی ازدواج کرد. گفت: چون که مادرم مرا عمیق می شناسد، انتخاب عروس را در اختیار مادرم گذاشتم. از روز اول ازدواج عروس را تا ابد صد فیصد دوستش دارم.» چقدر پاک است!  ۱

 

    شنبه ۴  قوس ۱۴۰۲
         غیر از کار آنلاین و کورس، کار بررسی بعد از دو هفته آمد و نیمش را انجام دادم. شکر.۱

 

    یک شنبه ۵  قوس ۱۴۰۲
         کار بررسی را ادامه دادم. چند روز پیش در یک مجلس آنلاین دربارهٔ فلسطین شرکت کردم. آن برایم مهم بود. مثل اینکه ویکتور فرانکل گفته «از زندگی نپرس بلکه زندگی از تو می پرسد.» این کلمه پر از معنی است. ۱

 

    دو شنبه ۶  قوس ۱۴۰۲
         صبح چند کار را انجام دادم. دلم آرام شد. بعد از ظهر با کسی صحبت کردم. دلم را خالی کردم. از شنیدن جوابش خوشحال شدم. ۱

 

    سه شنبه ۷  قوس ۱۴۰۲
         مصروف استم اما میخواهم با دل آرام کار کنم. ۱

 

    چهار شنبه ۸  قوس ۱۴۰۲
         چندین کار را انجام دادم. شکر. ۱

 

    پنج شنبه ۹  قوس ۱۴۰۲
         از آمدن کار خوشحالم اما دو سه کار در یک وقت آمدند. اگر  قبول نکنم، شاید دیگر نیاید. از اول فکر میدانستم که این کار آسان نیست.   ۱

 

    جمعه ۱۰  قوس ۱۴۰۲
         با کوشش کار بررسی را تمام کردم و فرستادم. شکر. اما کار بررسی نو هم آمده بود. کار ترجمه ماهانه هم آمد. شکر. بهر حال یک یک انجام میدهم.   ۱

 

    شنبه ۱۱  قوس ۱۴۰۲
         هوا ابرآلود بود. خنک خوردم. از دیشب زمانیکه خوابیدم، سرفه کردم. گمان کردم که این نفس تنگی است. بعداً کمپل را روی سینه‌ام کشیدم، حالم بهتر شد. بعد از بیدار شدم، بعضی اوقات سرفه کردم پس  برای گلو و سینه ام شیرینی را خوردم. شکر.   ۱

 

    یک شنبه ۱۲  قوس ۱۴۰۲
         چون که شوهرم در ناها ماراتون شرکت کرد، مثل یک شاه بود اما چاره ندارم. در سال های گذشتهٔ این ماراتون بهترین نتیجه‌اش بود. مانده نباشی. قبل و بعد از این ماراتون، کار و تمرین خط را انجام دادم.  شکر. شب باران شدید بارید.   ۱

 

    دو شنبه ۱۳  قوس ۱۴۰۲
         باران ادامه داشت.  هوا سرد شد. بارانُ چرک دلم را می شوید. هنوز هم باران میبارد.   ۱

 

    سه شنبه ۱۴  قوس ۱۴۰۲
         هوا آفتابی بود. آفتاب به من لبخند میزند. باد میوزد اما زمزمه اش را نمی شنوم.   ۱

 

    چهار شنبه ۱۵  قوس ۱۴۰۲
         هوا سرد شد. باران بارید. کار را ادامه دادم.   ۱

 

    پنج شنبه ۱۶  قوس ۱۴۰۲
         شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست  صلای سر خوشی ای صوفیان وقت پرست
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود  بین که جام زجاجی چه طرفه اش بشکست
مقام عیش میسر نمیشود بی رنج   بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش  که نیستی است سرانجام هر کمال که هست  ۱

 

    جمعه ۱۷  قوس ۱۴۰۲
         پرنتر خراب شد. پیامش گفت «خرابی سرپرنتر را کشف کرد پس از شرکت کانون بپرس.» تنفر به شرکت پرنتر بیشتر شد. پس در انترنت راه حل را پالیدم. گفت: «اگر میخواهید سر پرنتر پاک کنید، لطفاً با آب پاک بشویید.» ویدیو را هم دیدم. ضمناً دیدم که سر پرنتر خراب است اما از اسکن هم نمیتوانم استفاد کنم؟ چرا چرا چرا؟  ۱

 

    شنبه ۱۸  قوس ۱۴۰۲
         هوا آفتابی و بسیار گرم بود. چون که خانه را پاک کردم، دو بار لباسم را عوض کردم. اسکن هنوز هم خراب است. باید سر پرنتر را بشویم یا پرنتر نو بخرم؟ تا جالی سرش را پاک کنم،‌ باید با چیز مثل پیچکاری فشار بشویم. پرنتر همیشه مرا  بسیار خسته میکند.   ۱

 

    یک شنبه ۱۹  قوس ۱۴۰۲
         چند بار به دکان رفتم تا عکس خوشنویسی ها را چاپ کنم. اما اجازه ندارم که اسناد کار را در بیرون چاپ کنم، شب سر پرنتر را میشویم.   ۱

 

    دو شنبه ۲۰  قوس ۱۴۰۲
         بعد از شستن و خشک کردن سر پرنتر، دوباره پرنتر را روشن کردم اما هنوز هم خراب بود. آه. غمگین شدم. تصمیم گرفتم که در این هفته پرنتر نو بخرم.   ۱

 

    سه شنبه ۲۱  قوس ۱۴۰۲
         بعد از کورس، به دکان رفتم تا پرنتر را پیش از خریدن ببینم.   ۱

 

    چهار شنبه ۲۲  قوس ۱۴۰۲
          صبح بالاخره پرنتر را فرمایش دادم. ضمناً به یک چیز متوجه شدم. در این سال‌ها، شوهرم به کسی و من میل میفرستد و او به ما جواب میدهد. اما هر بار که من به او و شوهرم میل میفرستم، هیچ جواب نمیدهد. تا حالا این چند بار واقع شد. فکر میکردم که این قصدش نبود اما اکنون گمان میکنم که این قصدش است. او به من پیام بی اعتنا را میفرستد. چاره ندارم اما غمگین شدم. ضمناً بعد از ظهر با کسی دلسوز چیزهای دیگر را صحبت کردم و دلم آرامتر شد. از گوش دادنش به گفتنی ام خیلی ممنونم.   ۱

 

    پنج شنبه ۲۳  قوس ۱۴۰۲
          به آرایشگاه رفتم. بسیار خوب. دیگر کسی که دیروز نوشتم میل نو را فرستادم. طبعاً هنوز جواب نآمد. متوجه شدم که من فکر میکردم که آدم به آدم باید جواب بدهد. اما نه. نیاز ندارد. آن فکرم را دور میاندازم. این هم شاید آزمایش یا امتحان خدا است تا کسی را که بی ادب است یا مرا آزار میدهد، ببخشم.   ۱

 

    جمعه ۲۴  قوس ۱۴۰۲
          تا امروز بعضی شاگردان کامیاب شدند. بسیار خوب است. کوشش شان نتیجه خوب داد. مبارک باد. شاگردان دیگر برای امتحان های آینده کوشش میکنند.   ۱

 

     شنبه ۲۵  قوس ۱۴۰۲
          هوا اول ابرآلود و پس بارانی بود. چون احمقانه پرینتر نو را آنلاین فرمایش دادم، هنوز نرسیده. باوجود این که در نزدیکی فروشگاهٔ پرینتر وجود دارد، از ویبسایت خریدم، از دکان اوساکا پرینتر فرستاده شد.   ۱

 

     یک شنبه ۲۶  قوس ۱۴۰۲
          برای کلاس خوشنویسی،‌این متن را تمرین کردم پس نوشتم. متن فارسی از حافظ برایم بسیار سخت است. هر بار نمیدانم که دقیق می فهمم یا نه.۱
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم  هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم....   ۱بب

 

     دو شنبه ۲۷  قوس ۱۴۰۲
          بالاخره پرینتر رسید. شکر. برای احوال‌پرسی، کارت های سال جدید را چاپ کردم. وقت زیاد صرف کردم اما خوبتر  از  فقط انتظار بود.۱

 

     سه شنبه ۲۸  قوس ۱۴۰۲
          برای کلاس آنلاین اسناد را خواندم و ترجمه کردم. خوب.۱

 

     چهار شنبه ۲۹  قوس ۱۴۰۲
          هوا بارانی است. بعد از ظهر درس دری داشتم. بسیار خوب گذشت و از سخن ها لذت بردم. بعداً در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. درباره حرف الف درس داد. فرق بین سرمشق و خط من را فهمیدم. سپاسگزارم.  شب برنامهٔ تلویزیون کارگردان فیلم محسن مخملباف را دیدم. این برنامه سال های پیش بود زمانیکه «سفر قندهار» را ساخت. گریان کرده گفت: «دنیا چه میکند؟ در افغانستان کودکان زیاد دنبال پدر و مادر شان میگردند اما هیچ کس آنها را در آغوش نمیگیرد چونکه پدر و مادرشان مرده اند. ما چه میکنیم؟ اگر بعوص بمب ها کتب میانداختند، در افغانستان حالا چه میبود؟ و اگر مین نه بلکه گندم میکاشتند، اکنون چه میبود؟» از آن وقت، سال های زیاد گذشت. میدانم که در جهان بعضی مردم دلسوز بودند و  استند. پس من چه باید کنم؟ ۱