dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

دلو ۱۴۰۰

f:id:aya_dari:20220121193014j:plain

Image by jhenning from Pixabay Pixabay

دفتر خاطرات روزانه 

جمعه ۱ دلو ۱۴۰۰
  صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. شکر. بعداً یک نامه را به شرکت ترجمه فرستادم. بعد از برگشت از پوسته خانه، اسناد ترجمه را دوباره نگاه کردم. شام سه سند را از انگلیسی به جاپانی ترجمه کردم. شکر. آه مانند ریگ از دست هایم وقت ریخت.۱

۱

 

شنبه ۲ دلو ۱۴۰۰
  صبح ترجمه را ادامه دادم. بعد از نان چاشت، برای کلاس خوشنویسی امشب مشق را تمرین کردم. بعداً پیش داکتر سوزن رفتم. حالت بازوی چپم بهتر شد. شکر. بعد از برگشت، به یک پیغام متوجه شدم که با توجه به پایان میان سمستر این هفته کلاس تشکیل نمیشه... آه. چاره ندارم. مردم آنجا از پیش برنامه نمیریزند؟ هر بار نمیدانم که کلاس امروز تشکیل میشود یا نه. سیستم های بین آنجا و اینجا فرق میکنند. از آن دلسرد شدم.   ۱

 

یک شنبه ۳ دلو ۱۴۰۰
  از دیشب تا ظهر باران می بارید. بعد از چای صبح خانه را پاک کردم و پس اسناد ترجمه را نگاه کردم. بعد از نان چاشت، برای خریدن تحفه با شوهرم به دکان گلفروشی رفتیم. دکان گلفروشی اول بتهٔ خواستش را نداشت. دکان دوم در بازار بزرگ هم نداشت. به دکان سوم، این دکان داشت. در حقیقت دکان نیست بلکه باغ نباتات است. بالاخره بته دو متره را که نامش استرلیتزیا سفید است، خریدم. آن را در کورسش گذاشتیم.   ۱

 

دو شنبه ۴ دلو ۱۴۰۰
  صبح اسناد را دوباره دیدم و به شرکت ترجمه فرستادم. شکر. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. با استادم قصهٔ «اگر» «مگر» را صحبت کردم. از داستان کوتاهٔ نو گرچه سخت است لذت بردم. حالا ترجمه قصه این و آن داستانها را در کمپیوتر مینویسم، از استادم خواهش کردم که اگر من اول به دنیای آخر بروم، این کتاب ترجمه را به دنیا نشر کند. اگر نه، هر شب من به خوابش میایم. خندیدیم. در طول درس استاد لب زیرش را چند بار جوید. در درس آینده میخواهم به قصه هایش بیشتر گوش بدهم.   ۱

 

سه شنبه ۵ دلو ۱۴۰۰
  چون که چند سال پیش انگشتر ازدواجم از دستم افتاده بود، آن را در خانه گذاشتم و انگشتر را که دو سال پیش در کابل خریده بودم  میپوشم.  این انگشتر را کم و بیش میتوانم فراخ و تنگ کنم،  در انگشت بزرگ یا میانه یا حلقه میتوانم بپوشم. صنعتگر این انگشتر حالا کجا است؟ جور است؟ صبح و شب کلاس آنلاین داشتم. برای درس فردا شاگرد نو اسناد را ترجمه کردم.   ۱

 

چهار شنبه ۶ دلو ۱۴۰۰
  از زمانیکه به این خانه کوچ کردیم، ظرف شویی خیلی کثیف بود. با هر نوع مایع نتوانستم صیقل و پاکش کنم. صبح با یک اسفنج و آب ظرف شویی را شستم، بالاخره این بار بسیار قشنگ شد. شکر! قبل از ظهر درس آنلاین داشتم. به شرکت ترجمه چند میل را فرستادم.   ۱

 

پنج شنبه ۷ دلو ۱۴۰۰
  از صبح تا ۱۱ و نیم بجه اسناد را چیک و دیزاین کردم و پس به شرکت ترجمه فرستادم. بعد از نان چاشت زودتر از دیگر روزها، درس آنلاین داشتم. شب برنج اکتوپوس پختم. بسیار مزه‌دار بود. اما زمانیکه آماده شد، فراموش کردم که آتش را خاموش کنم. بعد از خوردن، به آشپزخانه رفتم، متوجه شدم که آتش هنوز روشن است!! خوشبختانه چیزی نسوخته بود و بی خطر گذشت. الحمدلله.   ۱

 

جمعه ۸ دلو ۱۴۰۰
  شاید باران ببارد اما هنوز آغاز نشده. از صبح کمی سردرد بودم اما تقریباً شام بهتر شد. امشب از سازمان مردم نهاد یک پیغام را گرفتم. تا حالا تقریباً ۱۴ سال با یک دختر مصری تبادلهٔ نامه میکرد‌م. چون که در سال گذشته، او به سن بلوغ رسید، این مبادله تمام شد. و از اکنون با یک طفل نو تبادله آغاز میکنم. در نامه عکسش هم بود و این بار یک بچه سودانی است.   ۱

 

شنبه ۹ دلو ۱۴۰۰
  صبح تا تقریباً سه و نیم بجه کار کردم. بعداً شاگرد نو پیغام را فرستاد و روز درس آینده را تعیین کردیم. شکر. بعداً  برای کلاس خوشنویسی آنلاین امشب تمرین کردم. زماینکه عکس تمرینم را میفرستادم، متوجه شدم که پیغام جدید آمده بود. گفت: کلاس امروز استثنائی فردا برگزار میشود... آه. دو باره است مانند آشناپنداری یعنی دژاوو است. من این واقعه را قبلا دیده بودم.   ۱

 

یک شنبه ۱۰ دلو ۱۴۰۰
  چون اخبارُ هوا را ابرآلود و بارانی پیشگوئی کرده بود، رختهای شسته شده‌گی را در اطاق خشک کردم. بعداً اسناد چیک شده را دوباره نگاه کردم و فرستادم. شکر. بعد از نان چاشت سبک، خوشنویسی را دوباره تمرین کردم. بلی! این بار بهتر نوشتم. خوشحال شدم.   ۱

 

دو شنبه ۱۱ دلو ۱۴۰۰
  صبح خانه را پاک کردم. پس کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعدا از نان چاشت، درس دری داشتم. با استادم در بارهٔ راه تجدید نظر صحبت کردم. بعداً از پشتش داستان کوتاه را خواندم. از آن بسیار لذت بردم.  ۱

 

سه شنبه ۱۲ دلو ۱۴۰۰
  تیز، تیزتر، تیزترین باشد. در درس خوشنویسی دیشب، استاد گفت که لازم است که قلم ها را تیزتر کنم. آه. صبح چند بار قلم را بریدم بهتر شد اما کامل نبود. دوباره باید ببرم. صبح و شام برای درس‌های آنلاین اسناد انگلیسی را خواندم و ترجمه کردم. خوب. بعداً یوگا کردم و داستان کوتاه دری را در کمپیوتر نوشتم.   ۱

 

چهار شنبه ۱۳ دلو ۱۴۰۰
  صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعداً اسناد ترجمه را دوباره چیک کردم.   ۱

 

پنج شنبه ۱۴ دلو ۱۴۰۰
  باران شدید بارید. هوا را کمی سرد احساس کردم. صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم و بعد از ظهر آن ترجمه را دوباره اصلاح کردم و سر از نو نوشتم.   ۱

 

جمعه ۱۵ دلو ۱۴۰۰
   امروز هم طیاره های مسافربری و جنگی پرواز کردند. اینجا و دیگر جاهای جهان تحولات غمگینی دارد.    ۱

 

شنبه ۱۶ دلو ۱۴۰۰
  اسکنر، اسکنر، اسکنر!!! چه روزی بود. صبح تقریباً دو ساعت برای جور کردن اسکنر تلاش زیاد کردم. اما مؤفق نشدم. در زندگیم چند ساعت برای اسکنر، پرنتر و غیره تلاش کردم و خواهم کرد!؟ آه. به ماشین‌های الکترونی اسباب‌ها مغلق را نمیخواهم. تنها کارهای ساده، مثل چاپ و اسکن را کافی است. بعد از نان چاشت، برای روز ولنتاین به پدرم چاکلیتی را آنلاین خریدم و فرستادم.    ۱

 

یک شنبه ۱۷ دلو ۱۴۰۰
  دیشب در کلاس آنلاین خوشنویسی شرکت کردم اما چون تعداد شاگرد زیاد بود، کلاس درازتر شد و چون که شب ناوقت شد، من پنهانی برآمدم. صبح ادامهٔ ویدیو را دیدم و فهمیدم. قبل از ظهر با شوهرم به سوپرمارکت رفتم تا برنج و پیاز و غیره را بخریم. بعد از نان چاشت، به کیک فروشی رفتیم. برای روز ولنتاین آینده برای شوهرم کیک‌ها را خریدم. بعد از برگشت،‌ ادامهٔ قصه های پنجابی را خواندم. از شان بسیار لذت بردم. اساساً چیز بد کردند، سزا دیدند. از طرف دیگر، چیز خوب کردند، پاداش گرفتند. داستانهای کوتاه انتقامی زیاد بودند.        ۱

 

دو شنبه ۱۸ دلو ۱۴۰۰
  صبح خانه را پاک کردم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. درباره شستن جاکت در هفته را گپ زدیم. ادامه داستان کوتاه را خواندیم.  بسیار خوشحال شدم.        ۱

 

سه شنبه ۱۹ دلو ۱۴۰۰
  چون که دیروز شوهرم براب صبح کیک و نان‌های چاشت و شب شیرینی جاپانی را یک یک خورد، امروز صبح گفتم «دیروز هر غذا شیرین خوردید!» تکان خورد و گفت «راستی، فراموشم شده. اگر بیمار شَکر شده باشم، چه کنم!؟» اما بعد از نان چاشت امروز هم شیرینی جاپانی را خورد. نمیدانم که چرا چاق نمیشود. ضمناً طول روز اسناد ترجمه شده را دوباره نگاه کردم و سر از نو نوشتم. از نه بجهٔ شب درس انگلیسی داشتم.        ۱

 

چهار شنبه ۲۰ دلو ۱۴۰۰
  یک خواب را دیدم که با کسان ناشناس در بنای سنگی بودم و پس به طور گروهی تقریباً ده تن به بنای دیگر پنهانی رفتیم. در این خواب خودم را پنهان کردم. از چه؟ از کی؟ نمیدانم. صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعداً کار دیروز را ادامه دادم. شب کلاس خوشنویسی داشتم. «از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح   بوی زلف تو همان مونس جانست که بود.»        ۱

 

پنج شنبه ۲۱ دلو ۱۴۰۰
  چون که کلاس خوشنویسی دیشب بسیار مفید بود، صبح با زاویه ۶۳.۵ چند بار نوشتم. بهتر شد! از این بعد همچنین تمرین میکنم. بعد از نان چاشت، به سوپرمارکت رفتم. زمانیکه از آنجا برمیگشتم، صدای بلند را شنیدم. بالای مردم و موترها یک طیاره اوسپری پرواز میکرد.      ۱

 

جمعه ۲۲ دلو ۱۴۰۰
  صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعد از نان چاشت داستان کوتاه را کمی ترجمه کردم. برای تمرین خوشنویسی بعد از ده‌ها سال توابع مثلثاتی به خاطر آوردم تا زاویه ۶۳.۵ مثلث را حساب کنم.      ۱

 

شنبه ۲۳ دلو ۱۴۰۰
  هوا کمی گرم شد. همیشه هوای بیرون گرمتر از اطاق است. برای کلاس آنلاین خوشنویسی چند بار تمرین کردم. بعد از دانستن زاویه ۶۳.۵، نور پیشرفت را کمی میبینم. شکر. بعداً یوگا کردم.      ۱

 

یک شنبه ۲۴ دلو ۱۴۰۰
  چون دیشب هم کلاس آنلاین خوشنویسی به امشب تعویق شد، قصه‌های فارسی قدیمی را خواندم. دیشب یک خواب را دیدم که در کشتی سوار شدم و از بحر یک پری آبی آمد و مرا کشیده و به آب عمیق غوطه کرد. و پس در آب با پری پیچیده شدم. این منظره را مانند سینما دیدم. خواب بسیار عجیب بود. صبح  خانه را پاک کردم. و با شرکت ترجمه چند میل را گرفتم و جواب دادم. تلخ بود.      ۱

 

دو شنبه ۲۵ دلو ۱۴۰۰
  صبح کار چیک و سر از نوشتن را ادامه دادم. قبل از ظهر کارهای نو را گرفتم. شکر. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. استاد و من  منتظر یکدیگر بودیم. نمیدانم چر اما ازش بسیار ببخشید. زمانیکه داستان کوتاه را میخواندیم، استاد به من کلمات جاپانی نو را آموخت. آه. چه طالع مند استم. خوشحال استم.      ۱(ادامه دارد)

 

سه شنبه ۲۶ دلو ۱۴۰۰
  چون دیروز دو کار را گرفتم، کار را یک یک انجام دادم. خوب. نزدیک خانه‌ام، ادارهٔ کاریابی وجود دارد. غیر از شنبه و یک شنبه، هر روز یک یا دو مرد پیش اداره، کارجویان را منتظر استند. نمیدانم چه میکنند. از کلکین همیشه به آنها میگویم که مانده نباشید. طبعاً صدایم به گوشهایشان نمیرسد.      ۱

 

چهار شنبه ۲۷ دلو ۱۴۰۰
  از صبح تا شب چند کار را کردم و پس به شرکت ترجمه و شاگردها میل‌ها را فرستادم. چند روز پیش زمانیکه داستان های کوتاه فارسی را دیدم، شاهنامهٔ ساده را به جاپانی خواندم. در شاهنامه سیمرغ، پرنده‌ٔ خیالی، ظهور کرد. از آن وقت، سیمرغ را تخیل میکنم.      ۱

 

پنج شنبه ۲۸ دلو ۱۴۰۰
  این هفته هم وقت بسیار زود تیر شد. از صبح تا شب دو کار را کردم و یکی از آنها فرستادم. شکر. یک دیگر را فردا دوباره نگاه میکنم. ضمناً میگویند که هوا در اوکیناوا مانند دل زنان است. بلی. هوا امروز بارانی و ابرآلود بود. مثل دل من بود. نعمت‌ها را یک یک شُمار میکنم اما دلم مانند باد یا ابر یا باران تغییر یافته است. هر کس کم یا بیش همین قِسِم دارد؟      ۱

 

جمعه ۲۹ دلو ۱۴۰۰
  صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعداً اسناد را دوباره دیدم و فرستادم. شکر. بعد از نان چاشت، یک فیلم یادم آمد. فیام داکتر ژیواگو غمگین اما  عشقی بود. از دیشب در سرم موسیقی بولرو روان است.  ۱

 

شنبه ۳۰ دلو ۱۴۰۰
  صبح خانه را پاک و پس اسناد را ترجمه کردم. بعد از نان چاشت کار دیگر را کردم. پس پیش داکتر سوزن رفتم. بعد از برگشت، کار را ادامه دادم و برای کلاس خوشنویسی تمرین کردم. بعد از هفت بجه، پیام رسید. کلاس امشب هم به فردا تعویق افتاد. چاره ندارم. به هر صورت، بهتر است که شکرگذار باشم.  ۱

 

دفتر خاطرات روزانه