dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

سرطان ۱۴۰۰

f:id:aya_dari:20210621162328j:plain

Image by Mar Dais from Pixabay

دفتر خاطرات روزانه 

سه شنبه ۱ سرطان ۱۴۰۰
   دیشب از انجمن جواب آمد که مستقیم تماس بگیرید. شکر. از این رو، امروز پیام را مستقیم فرستادم. در اوکیناوا همه روز هوا بارانی بود.  ۱

 

چهار شنبه ۲  سرطان ۱۴۰۰
   چون انجمن جواب داد که تماس بگیرد. از این خاطر بعد از ظهر به ایران برای ثبت نام تلفن کردم. کارمند دبیرخانه مهربان بود. ثبت نام تمام شد و بعداً لازم است که به آنجا فیس را بفرستم. اما هنوز هم نمیدانم.  ۱

 

 پنج شنبه ۳  سرطان ۱۴۰۰
   دیشب تا ۱۱  بجه در کلاس آنلاین خوشنویسی شرکت کردم. برای کلاس آنلاین، واتس اپ را دانلود کردم. قلم و رنگ نشان دادم و نمونه را دیدم و تقلید کردم. صبح بعد از درس انگلیسی آنلاین، اسناد را ترجمه کردم. بعداً با کارمند یک بانک تیلفونی صحبت کردم و گفت: «نمیتوانیم به آنجا پول را ارسال کنیم.»  چاره ندارم. به اینستاگرام و واتساپ چند سوال و جواب یا پیام فرستادم و گرفتم. شام چند کار و یوگا کردم.  ۱

 

 جمعه ۴  سرطان ۱۴۰۰
   به بانک رفتم. یک کارمند بانک به خوشنویسی فارسی علاقمند بود و چند سوال را از من پرسید. پاسخ دادم. ولی به چند دلیل ارسال پول بین المللی را رد کرد. غمگین شدم. چاره ندارم. وقتیکه از بانک برآمدم، باران کمی میبارید. نزدیک تر به خانه ام، شدیدتر شد. چتری داشتم اما تر شدم. آه چطور به آنجا فیس را بفرستم؟  ۱

 

 شنبه ۵  سرطان ۱۴۰۰
   اسناد را ترجمه کردم. شب از هشت و نیم بجه در کلاس مشق خط آنلاین شرکت کردم. هر شاگرد به استاد خوشنویسی تمرینش را فرستاد و همه شاگردان دیدند. از نشان دادن یک تمرینم پیش همه خجالت کشیدم اما نشان دادم تا بهتر خط را بنویسم.    ۱

 

 یک شنبه ۶  سرطان ۱۴۰۰
   بعضی اوقات هوا بارانی و بعضی دیگر ابرآلود بود. اسناد را ترجمه کردم.  چون طریق دیگر را تهیه کردم و به انجمن نوشتم. پس جواب سخاوتمندانه را گرفتم. شکر. الحمدلله.    ۱

 

 دو شنبه ۷  سرطان ۱۴۰۰
   از پنج بجه صبح باران شدید میبارید. بعداً هر دو یا سه ساعت هوا تغییر کرد. از جاپانی به انگلیسی و برعکس اسناد را ترجمه کردم. دیگر درس دری داشتم. استادم لبخند زد. شاید چیزی خوب داشته بود. وقت خوش گذشت. درباره مهمان نوازی صحبت کردیم. در آینده میخواهم من هم مهمان نوازی کنم.    ۱

 

 سه شنبه ۸  سرطان ۱۴۰۰
   تقریباً همه روز رعد و برق‌ میزد. باران بسیار شدید میبارید. چون چند روز پیش کولر خراب شد، یک کارگر از شرکت دایکین به خانه آمد. او موزه پوشیده بود. بعد کولر را چیک کرد و گفت: «چون پیچ یک لوله‌کشی خیلی سست شده و از آن گاز بیرون برامده به این خاطر فقط هوا گرم به اطاق می آید.» فهمیدم. شاید از کوچ در ماه فبروری، گاز کم کم برامده. بعداً با کارمند شرکت کوچ تیلفونی صحبت کردم. دو یا سه ساعت بعد، این کارمند تماس گرفت و گفت: «ما و شرکت دایکین صحبت کردیم. و به هزینه خود ما، کارگر شرکت دایکین به خانه تان آمد و گاز را پر میکند.» شکر.    ۱

 

 چهار شنبه ۹ سرطان ۱۴۰۰
   هوا بارانی بود. موسم بارانی ادامه دارد. چون امروز شوهرم کار را ترک کرد، شب برایش «مهمانی مانده نباش» برقرار کردم. گفتم: «کار مدتی ۲۳ سال و سه ماه بسیار مانده نباشید.» «زنده باد.» شاید خوشحال بوده باشد. روزهای آینده را مشتاق است. از نه بجه درس خوشنویسی داشتم. زاویه ۶۰ کلید است.    ۱

 

 پنج شنبه ۱۰ سرطان ۱۴۰۰
   اسناد را ترجمه کردم. برای بلاگ، مقاله نوشتم. و یوگا کردم.۱

 

 جمعه ۱۱ سرطان ۱۴۰۰
   امروز پایان موسم بارانی در اوکیناوا اعلام شد. میگویند که آب در سد‌های اوکیناوا بیش از صد فی صد بود. عکس را دیدم که از سد آب زیاد لبریز میشود. چون امروز آخر روز نمایشگاه بود، میخواهم او موفق شده باشد  ۱

 

 شنبه ۱۲ سرطان ۱۴۰۰
   ملودی چایکوفسکی مرا بیدار کرد. این ملودی در سرم جریان شد. بسیار زیبا بود. از دیشب کنسرت ویولن شماره اثر ۳۵ را میشنیدم و نوازندگی ویولونیست پاتریشیا کوپاچینسکایا خیلی مقبول و ماهر بود. نوازندگی‌اش دلم را ربود. او اصلاً از کشور مولدوا است  ۱

 

 یک شنبه ۱۳ سرطان ۱۴۰۰
   صبح چند قلم نای را بریدم، بریدم و بازهم بریدم. چون دیشب استاد خط گفت از حرف سین تا ت زاویه ۶۳ بنویسید. به زاویه‌یاب  نیاز دارم. اسناد را ترجمه کردم.    ۱

 

 دو شنبه ۱۴ سرطان ۱۴۰۰
   درس آنلاین انگلیسی داشتم. بعداً اسناد را ترجمه و یوگا کردم. از تلویزیون آگاهی تجارتی با ملودی «لا لا لاند» شنیدم. شوهرم گفت: «حالا آن فیلم یادم میاید، بسیار خوب بود.» گفتم: «بلی. آن فیلم خوب ولی کمی غمگین بود. با کسی که از دل عشق میورزید نتوانست که یکجا زندگی کند. این دنیا است.» گفت: «پس از ما چیست؟» هیچ نگفتم.    ۱

 

 سه شنبه ۱۵ سرطان ۱۴۰۰
   صبح درس آنلاین داشتم. شاگرد به من گفت: «امروز من واکسن میزنم. اگر واکنشش مثلاً تب داشتم، فردا نمیتوانم در درس حاضر شوم.» گفتم: «بلی. در آن وقت، از شما اطلاع را نیاز ندارم.» گفت: «متشکرم.»  اسناد را ترجمه کردم. باد تند میوزید. لباس شسته شده‌گی مثل کوی نو بوری (پرچم ماهی کپور) در اهتزاز بود.    ۱

 

 چهار شنبه ۱۶ سرطان ۱۴۰۰
   امروز در جاپان جشن تاناباتا بود. فقط یک بار در سال ستاره اوریهیمه و ستاره هیکوبوشی باهم میپیوندند. ضمناً بعد از ظهر برای انتخابات شهر ناها به سوپرمارکت رفتم. ولی بعد از اینکه به جای انتخابات داخل شدم، نام کسی را که میخواستم بنویسم کاملاً فراموشم شد! آه! چه میکردم! در آن وقت چون چاره نداشتم، با ناامیدی فهرست کاندیدها را دیدم و نوشتم. از آنجا برآمدم  و دانستم که نام کسی دیگر را نوشته بودم! چه کردم!    ۱

 

 پنج شنبه ۱۷ سرطان ۱۴۰۰
   دیشب در درس خط حضور داشتم و استاد خط گفت: «نظرتان در مقابل کاغذ عمودی باشد.» آه! فهمیدم. از این خاطر شاگردان ایرانی تخته طراحی داشتند! یکی از معماها حل شد. شکر. از این رو  صبح تخته طراحی را فرمایش دادم. اسناد را ترجمه کردم.    ۱

 

 جمعه ۱۸ سرطان ۱۴۰۰
   چون از دو یا سه ماه پیش از بازو راست خیلی زیاد استفاده کردم،  بازو چپ و بن گردن چپ من درد میکنند. از این خاطر، تقریباً هر روز یوگا کردم اما بهتر نمیشود. امروز یک گفته‌ٔ همکار قدیمم یادم آمد. این است که «چون هر روز از دست راست زیاد استعمال میکنیم، بهتر است که با دست چپ کار کنید.» از این رو، از صبح با دست چپ ماوس را کنترل کردم. چند ساعت بعد، درد بازو چپ کمتر شد. این خیلی عجیب است.   ۱

 

 شنبه ۱۹ سرطان ۱۴۰۰
   زمانیکه از خواب بیدار شدم، سرم پر از حرف «ی» بود. دیروز چندین بار «ی» را نوشتم اما خوبش نیامد. در ۲۰ بار یک بار اتفاقاً خوب بود اما هر بار نه. ضمناً تقریباً هر هفته از منزل فوقانی یک صدا به گوشم میرسد. صدا منظم است و مانند اینکه شلاق زمین را بزند. امروز هم عین صدا به گوشم رسید و اخیراً معلوم شد. این ریسمان بازی است. بچه بالا در بالکن ریسمان بازی میکند! حل شد!   ۱

 

 یک شنبه ۲۰ سرطان ۱۴۰۰
   هوا ابر آلود بود. چون دیشب صنف مشق آنلاین داشتم،‌ محاورات فارسی آن را یک یک خواندم. ظهر، مثل دیروز عین صدا را شنیدم. ریسمان بازی میکند! تقریباً دو بجه ناگهان باران شدید آغاز شد. بلافاصله به بالکن رفتم تا لباس را به داخل بیاورم.   ۱

 

 دو شنبه ۲۱ سرطان ۱۴۰۰
   هوا بارانی بود. چند کار را کردم. بعد از ظهر درس دری داشتم. ریشش را تراشیده بود. امروز هم لبخند میزد. درس پلک زدنی گذشت. موضوعات گوناگون را صحبت کردیم. خیلی خوشحال استم. از او مثل همیشه ممنونم.   ۱

 

 سه شنبه ۲۲ سرطان ۱۴۰۰
   بعد از درس آنلاین، چای صبح را خوردم. وقتیکه ترجمه میکردم، یک تلفن از یک شرکت آمد. گفت: «از شما خواهش میکنم. کار عاجل است.»     ۱

 

 چهار شنبه ۲۳ سرطان ۱۴۰۰
   از شش بجه صبح درس آنلاین انگلیسی داشتم. بعداً اسناد را ترجمه کردم. بعد از نان چاشت، درس دیگر انگلیسی داشتم. بعد از آن، مشق را تمرین کردم. بعد از نان شب تقریباً نه بجه در درس مشق خط آنلاین شرکت کردم.   ۱

 

 

 پنج شنبه ۲۴ سرطان ۱۴۰۰
   از صبح تا ظهر اسناد را دوباره نگاه و به شرکت ترجمه تقدیم کردم. شکر. بعد از نان چاشت، اسناد دیگر را ترجمه کردم. بعداً به سوپرمارکت رفتم تا بادنجان سیاه بخرم. در آنجا پیش بند ۵۰۰ ین  را هم خریدم. اما خوش نبود. ارزان بی علت نیست، قیمت بی حکمت نیست! ۱

 

 جمعه ۲۵ سرطان ۱۴۰۰
   صبح درس آنلاین داشتم. کمی اسناد را ترجمه کردم.  راستی از دو هفته پیش چشم راستم بعضی اوقات تیره میشود. چون چشم‌ها خیلی مهم استند، پیش داکتر رفتم. سه ساعت دربرگرفت. بخیر گذشت.  ۱

 

 

 شنبه ۲۶ سرطان ۱۴۰۰
   هوا گرم و آفتابی بود. همین تابستان است. امروز جمله‌های دری را خواندم. بعد از یوگا خط را مشق کردم. چون خط من خوب نیست، اولاً میخواهم تمام سرمشق را تقلید کنم. خود را خالی کرده و تقلید میکنم. ولی بیشتر میخواهم خود را خالی کنم و خودم را پیدا کنم.  ۱

 

 

 یک شنبه ۲۷ سرطان ۱۴۰۰
    دیشب از نه بجه تا تقریباً پنجده کم ۱۱ بجه در صنف آنلاین خطاطی شرکت کردم و شوهرم بدون اینکه شکایت کند بر عکس مرا تشویق کرد و خوابید. صبح وقتیکه از خواب بیدار شدم، او برای دویدن بیرون رفته،  از دل سخاوتمندانه‌اش سپاسگزاری کردم. بعد از چای صبح یکجا رختهای شسته شده‌گی را خشک میکردیم، دیدم که او با پاهای برهنه بین بالکن و اطاق رفت و آمد! گفتم: «چرا با پاهای برهنهت در بالکن میروی؟» گفت: «چون با پاهای برهنه راحت استم!» گفتم: «اگر با پاهای برهنه به بالکن میخواهی بروی، لطفاً قبل از اینکه داخل میشوی، پاهایت را پاک کنی.» گفت: «هاهاها!»   این اول بارش نیست. چندین بار کرده. گفتم: «اگر در خانه مادرت عین چیز را بتوانی کنی، به شما هیچ نمیگویم. اگر نه، میخواهم در بالکن چپلک را بپوشی.» گفت: «بسیار ببخشید. مواظب میباشم.»  ۱

 

 دو شنبه ۲۸ سرطان ۱۴۰۰
    صبح درس آنلاین انگلیسی داشتم. بعد از چای صبح  خانه را پاک کردم. بعد از نان چاشت،زمانیکه اسناد را ترجمه میکردم، از استاد تلفن آمد. واو! خوشحالم. درس دری داشتم. چند نقطه را که خوب نفهمیدم واضح و حل شد. شکر. وقت مثل برق گذشت. بعد از درس به پستخانه رفتم و یوگا کردم.   ۱

 

 سه شنبه ۲۹ سرطان ۱۴۰۰
    چون طوفان به اوکیناوا میاید، باران شدید میبارید. بعد از ظهر  خبر را شنیدیم که یکی از آهنگسازان مراسم افتتاح المپیاد و پارالمپیاد بخاطر رسوائی یک گناه چندین سال قبل‌اش استعفا داد. شوهرم گفت: «این مرد اشتباه کرد اما ما باید همیشه درست، صادق و عادل باشیم!» گفتم: «نمیدانم. چون در هرکس یا کشور چیزهای درست و عادلانه مختلف استند، مثلاً جاپان درست خود را دارد، و افغانستان، ایران، امریکا، چین، کوریا و غیره درست خودشان را دارند. نمیدانم که قضاوت من همیشه «درست و عادلانه» است یا نه. » گفت: «آه. صحبت با روشنفکر مشکل است.» این عین سخن قهرمان فیلم «مرد بودن سخت است (اوتوکو وا تسورای یو)» بود.      ۱

 

 
 چهار شنبه ۳۰ سرطان ۱۴۰۰
   همه روز باران شدید میبارید. چون اینکه باران نه تنها عمودی بلکه افقی هم میبارید، مردم بدون چتری پیاده میرفتند. باد تند چتری را فوراً پشت و رو میکند. از این رو روزهای بارانی بعضی اوقات مردم اوکیناوا چتری را استعمال نمیکنند و فقط تر شده میروند.       ۱

 

 

پنج شنبه ۳۱ سرطان ۱۴۰۰
  باران شدیدتر از دیروز میبارید.  بیرون باران شدید مانند برف سفید بود.  چون دیروز اینستاگرام را ندیدم، به کلاس خوشنویسی رفتم اما بعد از آن تعطیل درس را متوجه شدم. آه. از دو روز پیش تا حالا چیزهای گوناگون بخوبی نمیگذرد. همچون وقت آرامی یافتن بهتر است. ۱  ۱

دفتر خاطرات روزانه