dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۴۰۲ حوت

 Rebekka D from Pixabay

 

 

       سه شنبه ۱  حوت ۱۴۰۲
      آخر ماه آمد. اسناد برای گزارش نهائی حساب مالیات را ادامه دادم. شام به کورس رفتم و برگشتم و پس ماپو توفو  یعنی یکی از غذاهای چینی را پختم.  ۱

 

       چهار شنبه ۲  حوت ۱۴۰۲
     پرندگان آهنگ قشنگ میخواندند. بعد از تصمیمم که روزهای چهار شنبه و پنج شنبه را تعطیل بگیرم، زندگی ام شاید متوازن شود. از درس دری خیلی مفید و لذت بردم. تمرین سیاه‌مشق خوشنویسی دستم را راحت کرد. شکر. چون که کمی وقت داشتم، درباره لبلبو فروشی، مقالهٔ بلاگ را نوشتم. بسیار خوشحال شدم.  ۱

 

       پنج شنبه ۳  حوت ۱۴۰۲
     هوا گرم بود اما برای نان چاشت، با شوهرم آش پختیم و خوردیم. مزه‌اش میسو بود. ضمناً امروز فال دیروز را دیدم که می گفت: «اگر امروز (یعنی دیروز) وعده دادی، این در زندگی تو نقطه تحول کوچک خواهد شد.» آه. فهمیدم.  ۱

 

       جمعه ۴  حوت ۱۴۰۲
     هوا گرم بود اما شام باران بارید و هوا کمی بهتر شد. چون که آب بند زخیره در اوکیناوا روز به روز کمتر شد، امیدوارم که باران زیاد بالای این بند ببارد.  ۱

 

       شنبه ۵  حوت ۱۴۰۲
     بعد از اینکه کار خانگی دری را فرستادم، به بازار رفتم و برگشتم. دیگر برای گزارش نهائی حساب مالیات را ادامه دادم. کمی پیش رفتم اما هنوز تمام نشد. شکر.  ۱

 

       یک شنبه ۶  حوت ۱۴۰۲
     امروز هم ادامه دادم. برای کلاس خوشنویسی، وقت کافی نداشتم و خطم هم خوب نبود. آه.  ۱

 

       دو شنبه ۷  حوت ۱۴۰۲
     گزارش نهائی مالیات را تمام کردم و به اداره‌ٔ مالیات فرستادم. شکر. اسناد مالیات بر مصرف را هم تمام کردم و فرستادم. شکر. بعد از نان چاشت، خانه را پاک کردم و پس به بازار رفتم.  ۱

 

       سه شنبه ۸  حوت ۱۴۰۲
     کمی خنک خوردم. بدنم می لرزید. شاید ریزش کنم. شب برای کلاس خوشنویسی فردا، کاغذ را آبی رنگ کردم. بسیار خوب. تا فردا صبح منتظر هستم تا خشک شود. نوک انگشتانم هم آبی شدند.  ۱

 

       چهار شنبه ۹  حوت ۱۴۰۲
     صبح از خواب بیدار شدم، خبری که بازی‌کن بیس‌بال شوهی اوتانی هوم رن زد. بسیار خوب. بعداً خوشنویسی را تمرین کردم. بعد از نان چاشت،‌ درس دری داشتم. استادم به من گفت: احساس میکند که من مانند آدم کمپیوتر یا کتاب راهنما استم. آه. اگر همینطور معلوم شوم، این هم شاید یکی از صفاتم باشد. طبعا، منظورش بد نیست. منظورم هم این آدم نیست. بعد از ۱۰ بجه، دو عطسه زدم. شاید کسی غیبت مرا کند. کاش که یک عطسه (یعنی رمز خوب) میبود!  ۱

 

       پنج شنبه ۱۰  حوت ۱۴۰۲
     خبر آمد که بازیکن بیسبال شوهی اوتانی با یک دختر جاپانی ازدواج کرد! از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدم. مبارک باد!  ۱

 

       جمعه ۱۱  حوت ۱۴۰۲
     آیا از ناکام شدن می ترسم؟ شاید بلی. اما چاره ندارم. اگر این ترس را احساس نکنم، شاید وجود داشته باشد. سابق یک خانم از من ترجمهٔ همزمان ویدو را طلب کرده اما قبول نکردم. بعداً تکرار طلب کرد و بالآخره قبول کردم و در حضورش ترجمهٔ همزمان کردم و نشانش دادم. آن خانم بسیار مایوس شد. من خو برایش گفته بودم... چرا بعضی کسان تا واقعت را نشان ندهم سخنم را درک نمیکند؟  ۱

 

       شنبه ۱۲  حوت ۱۴۰۲
     چون که دیروز باران شدید بارید و هوا سردتر شد، در گلویم دانه ریزش مانده است. حالا بین باکتریا های ریزیش و سیستم دفاعی جنگ وجودم است.        ۱

 

       یک شنبه ۱۳  حوت ۱۴۰۲
     پریروز برنامه را دیدم که کازوکو واتانابی نویسندهٔ کتاب  «در جای که هست شدی، همانجا شگوفه کن»  او گفت همه چیز برای ما برکت خدا است. چون که در واقعه ۲/۲۶ پیش چشمانش پدرش کشته شد و بسیار وقت طول کشید تا به آن فکر خودش رسید.        ۱

 

       دو شنبه ۱۴  حوت ۱۴۰۲
      کارم بسیار زیاد وقت طول کشید.... اما شکر.        ۱

 

       سه شنبه ۱۵  حوت ۱۴۰۲
     پیش از جلسهٔ ظهر، صبح خانه را پاک کردم و پس به بازار رفتم. بعداً برای جلسه آمادگی گرفته و شرکت کردم. بعداً محتوای مجلس را ثبت کردم. امروز هم زیاد طول کشید اما شکر.        ۱

 

       چهار شنبه ۱۶  حوت ۱۴۰۲
     امروز هم جلسه ادامه داشت. بازهم ثبت کردم. مثل یک تیر گذشت.        ۱

 

       پنج شنبه ۱۷  حوت ۱۴۰۲
     امروز کمی آرامی یافتم. صبح را برای کارهای باقی ماندهٔ خانه  استفاده کردم. شکر.  دیگر در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. به دقت بیشتر نیاز داشتم.  پس شام درس دری داشتم. بسیار خوب گذشت. سپاسگزارم.۱

 

       جمعه ۱۸  حوت ۱۴۰۲
     همه روز کار را انجام دادم تا دو بجهٔ شنبه کار را تمام کردم. شکر.        ۱

 

       شنبه ۱۹  حوت ۱۴۰۲
     خواب آلود استم. کارهای خانه‌ را انجام دادم. شکر.        ۱

 

       یک شنبه ۲۰  حوت ۱۴۰۲
     چون که دیشب بهتر خوابیدم، امروز خوب استم. چون که در امتحان گذشته ناکام شدم، برای کلاس خوشنویسی، با دیدن سرمشق با دقت تمرین کردم. شکر.        ۱

 

       دو شنبه ۲۱  حوت ۱۴۰۲
     متوجه شدم که کمی چاق شدم. چون که تقریباً تمام هفتهٔ گذشته در خانه بودم، چاق شدم. میخواهم کمی حرکت کنم.        ۱

 

       سه شنبه ۲۲  حوت ۱۴۰۲
     بعد از ظهر درس انگلیسی آنلاین را دادم. شکر. ضمناً چون که امروز هوا خوب است، شاید که به کورس پیاده بروم.        ۱

 

       چهار شنبه ۲۳  حوت ۱۴۰۲
     صبح برای خوشنویسی تمرین کردم. بعد از ظهر درس دری داشتم. موضوعات گوناگون را صحبت کردیم. از محاوره بسیار لذت بردم. برایم درس راحتبخش است. از استادم ممنونم. شکر.        ۱

 

       پنج شنبه ۲۴  حوت ۱۴۰۲
     ز«هرچه زودتر بهتر» از گرفتن کار بسیار سپاسگزارم. اما چرا هر بار «هرچه زودتر بهتر» میگوید؟ احساس میکنم که نگرانیش را بالای من خالی میکند. و همیشه میگوید «تا پایان امروز » بسیار عجیب است.       ۱

 

       جمعه ۲۵  حوت ۱۴۰۲
     کار را تمام کردم. شکر. آرامی یافتم. از سال خورشیدی فقط چند روز باقی مانده است.  ۱

 

       شنبه و یکشنبه ۲۶ و ۲۷  حوت ۱۴۰۲
     چون که شوهرم به توکیو رفت تا در ماراتون شرکت کند، در  آخر این هفته تصمیم گرفتم که بیشتر و درازتر بخوابم. اما نه. چیزهای که باید میکردم زیاد بود. کار خانه، کار بررسی، مشق و غیره... آه. چون که برایم شنبه و یکشنبه روز های کار است یعنی تعطیل نیست، همیشه اینطور است. شکر.  ۱

 

       دو شنبه ۲۸  حوت ۱۴۰۲
     صبح چندین بار خوشنویسی را تمرین کردم. بعداً کار بررسی را انجام دادم. از هر دو بسیار لذت بردم. شکر.  ۱

 

       سه شنبه ۲۹  حوت ۱۴۰۲
     آخر روز سال شمسی بود. چند کار را انجام دادم. شکر.  ۱