dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

جدی ۱۴۰۱

Image by Yinan Chen from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه

 

   پنج شنبه ۱ جدی ۱۴۰۱
 ماه جدی آغاز شد. اما مصروف بودم. پیش داکتر دندان و به سوپرمارکت رفتن، برای درسهای کورس پیش خواندن، یک کلاس آنلاین داشتن، پیش درس ادامه دادن، درسهای کورس را دادن... اما یک کار دیگر داشتم. خوب. باد تند میوزید. خنک خوردم. تخیل کردم که آنجا که هنوز هم نمیتوانم بروم، چقدر گرم باشد.             ۱

 

   جمعه ۲ جدی ۱۴۰۱
  هوا بسیار سرد بود. باد تند میوزید. صبح یک کار را به شرکت ترجمه فرستادم. بعداً بیرون رفتم. دیدم یک خانم بالا پوش پوستین پوشده راه می رفت. دیگران جاکت پر پوشیده بودند. شب، پس از مدتهای دراز، موسیقی جاز را شنیدم. بسیار زیبا است. موسیقی را که گذشته تکرار شنیده بودم، با خاطرهٔ نو تجدید میکنم تا احساسات فعلی‌ام را از یاد نبرم.             ۱

 

   شنبه ۳ جدی ۱۴۰۱
  تا هشت و نیم بجه خوابیدم. شکر. بسیار خوشحال شدم. بعداً چند کار را انجام و کار خانگی دری را ادامه دادم و به استادم فرستادم. شکر. بعداً اسناد ترجمه شده را دوباره نگاه و اصلاح کردم. شکر.             ۱

 

   یک شنبه ۴ جدی ۱۴۰۱
  اسناد ترجمه شده را دیدم و اصلاح کردم. تا آخر امسال خواستم این اصلاح را تمام کنم. از دیروز یک کتاب را میخوانم و گفت «انسان بدن، دل و روح دارد. بنده بدن و دل نشوید. لازم است که با اراده آنها را کنترل کنید.»              ۱

 

   دو شنبه ۵ جدی ۱۴۰۱
  از امروز در کورس شوهرم سمستر زمستانی آغاز شد. زمانی که در خانه نان شب را میخورد، من در کورس شاگردان را میبینم. امشب واقعه که انتظارش را نداشتم، واقع شد. بهر حال حل شد. شکر. بعد از برگشت، در صندوق پست نامه را پیدا کردم. دلم را به آرامی و با ملایمت پیچید. شکر.              ۱

 

   سه شنبه ۶ جدی ۱۴۰۱
  شکر، شکر، شکر. از لطفش خیلی ممنونم. ضمناً اخیراً بتدریج فهمیدم. این درست نیست که اگر چیز را میگرفتم، ویا اگر من همآن میبودم، خوشحال میشدم. این غلط است.  حتی حالا که بدون این و آن استم، هم اکنون از حالت هم اکنون خوشحالم.  ۱

 

   چهار شنبه ۷ جدی ۱۴۰۱
  هوا کمی گرم بود. کسی گفت در کتاب که روز گذشته خوانده بودم: نگو که مصروف استم. چون شکل کلمه «مصروف،» در جاپانی در کنار کلمه «دل»، کلمه «از دست دادن» تحریر میشود. آه. درست است. ۱

 

   پنج شنبه ۸ جدی ۱۴۰۱
  صبح متوجه شدم که برگ بته در اطاق ریخته بود. ضمناً چند کار را انجام دادم. بعد از ظهر، آخرین درس دری امسال را داشتم. از داستان کوتاه لذت بردم. از استادم بسیار تشکر مینمایم. ۱
 
جمعه و شنبه ۹ و ۱۰  جدی ۱۴۰۱
 با شوهرم از اوکیناوا به خانه‌ای خشویم در چیبا رفتم. هوای چیبا گرم تر از اوکیناوا بود. فهمیدم که کلید هوا رطوبت و باد بود.  ۱
           
یک شنبه ۱۱ جدی ۱۴۰۱
سال نو مبارک باد! صبح از خانه‌ای خشویم به خانه‌ای پدر و مادرم رفتیم. حد اقل در بارهٔ زندگی‌ خودم، ضرب المثل «هرچه بکاری، همان را درو میکنی» صدق میکند. اگر چیزی بد میکنم، نتیجه‌اش هم بد میشود. چیزی خوب میکنم،  نتیجه‌اش هم خوب میشود. فکر میکنم که دنیا یا تقدیر نه بلکه کوشش‌ یا  شجاعت‌ام زندگی‌ام بسازد. ۱
         
دو شنبه ۱۲ جدی ۱۴۰۱
امروز برادرم و خانمش به خانه آمدند، پس یک دیگر به پدر و مادر، شوهر و من سال نو را تبریک گفتند. نان چاشت را یکجا خوردیم.۱

 

سه شنبه و چهار شنبه ۱۳ و ۱۴  جدی ۱۴۰۱
 شب سه شنبه از توکیو برگشتیم. چهار شنبه چند کار باقی‌مانده را انجام دادم. روز مثل برق گذشت.              ۱

 

پنج شنبه ۱۵  جدی ۱۴۰۱
 کار را انجام دادم. بعداً استراحت کردم. شب در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. چون که دیشب وقت کلاسش را غلط فهمیده بودم، استاد را انتظار گذاشتم، ازش معذرت خواستم.   ۱

 

جمعه ۱۶  جدی ۱۴۰۱
 چند روز پیش،‌ یعنی روز بعد از برگشت، چون که دست‌هایم بسیار اکزما و خارش داشت، پیش داکتر جلدی رفته بودم. حالا بهتر شد. شکر. بعد از ظهر،‌ چند کار را انجام دادم. شب به یک خانم کاراته میل را فرستادم تا در کلاس کاراته شرکت کنم. امسال به عوض داکتر سوزن، میخواهم بدنم را حرکت دهم. ارزانتر و هم بهتر است.۱

 

شنبه ۱۷  جدی ۱۴۰۱
 صبح خانه را پاک کردم پس لباس‌ها را شستم. کار خانگی دری را تهیه کردم. بعداً کار را انجام دادم.۱

 

یک شنبه ۱۸  جدی ۱۴۰۱
 امروز هم لباس‌ها را شستم. بعداً خوشنویسی را تمرین کردم. بعد از ظهر کار را انجام دادم و پس یوگا کردم. تصمیم گرفتم که امسال را سال چالش کنم. شب در کلاس خوشنویسی شرکت کردم.۱

 

دو شنبه ۱۹  جدی ۱۴۰۱
 صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت. بعداً برای درس‌های فردا، اسناد را خواندم و تهیه کردم. پس کار دیگر که دلم را می تراشد و گمان میبرم که چیزی را از دست میدهم ادامه دادم. آه. از این کار ممنونم اما چه کنم؟ یک جواب دارم. ۱

 

سه شنبه ۲۰  جدی ۱۴۰۱
 بعد از ظهر درس انگلیسی داشتم. بعداً خانه را پاک کردم. چند روز پیش به شوهرم گفتم «از اول فکر میکردم که اینجا دائم نمیمانم. اما نمیدانم کجا بروم. من مثل دیگر خانم‌ها که  جایم پهلوی شوهرم باشد نیستم...» گفت «بلی. فهمیدم.» آه. جدی فکر نمیکند.  چون که دو شاگرد کورس شوهرم مریض استند، امشب به کورس نرفتم. هنوز هم جواب معلم کاراته را منتظر بودم، معلم نه بلکه به جای کاراته میل فرستادم و فوراً جواب را گرفتم. و در کلاس کاراته پنج شنبه شرکت خواهم کرد. ۱

 

چهار شنبه ۲۱  جدی ۱۴۰۱
 بعد از کار صبح، قهوه نوشیدم. از دو بجه، اولین درس دری امسال را داشتم. گمان کردم که استادم کمی غمگین بود. من پریشان شدم. بعداً به سوپرمارکت رفتم. در راه برگشت، به آسمان آبی، ابر گلابی رنگ را دیدم. رنگ گلابی روشنی غروب آفتاب بود. آتشم کوچکتر از پیش شد، اما هنوز هم میسوزد. نمیدانم این آتش دو باره بزرگتر می شود یا نه. یگانه چیز را میفهمم که این آتش هرگز خاموش نمیشود اما نمیدانم چطور بگویم.     ۱

 

پنج شنبه ۲۲  جدی ۱۴۰۱
 چون که دیشب یک دفترچه فروخته شد (شکر!)، صبح با مشخصات و زیر پیاله کاغذی دکانم، فرستادمش. بعداً کار را انجام دادم و شام به شرکت ترجمه فرستادم. شب به کلاس کاراته رفتم. ازش لذت بردم. معلم خانم با شاگردان بسیار مهربانی کرد. تمرینش زیاد بود اما برای بدنم خیلی خوب بود. بلی. میخواهم این تمرین را ادامه میدهم.     ۱

 

جمعه ۲۳  جدی ۱۴۰۱
 تا اکنون اغلب کارهایم ترجمه نه بلکه تزءین بود. این درست است؟ خواستم که ترجمه کنم؟ این وضع را میخواهم تغییر بدهم. میخواهم که نسبت ترجمه بر درس انگلیسی بر تزءین ۵ بر ۴ بر ۱ باشد. چاره‌اش را فکر میکنم.     ۱

 

شنبه ۲۴  جدی ۱۴۰۱
 صبح کار خانگی دری را تهیه کردم و به استادم فرستادم. شکر. بعداً برای درس، اسناد انگلیسی را خواندم. شب برای امتحان خوشنویسی آینده خط گذشته را چند بار تمرین کردم. حروف دایره را نمیتوانم زیبا بنویسم.     ۱

 

یک شنبه ۲۵  جدی ۱۴۰۱
 باران می بارید. بعد از چند کار و تمرین خوشنویسی، یک کتاب را تا آخر خواندم. ان کتاب بسیار خوب بود. روزهای عادی در دلم عمیقاً ماندند.     ۱(ادامه دارد)

 

دو شنبه ۲۶  جدی ۱۴۰۱
 کار تزئین را ادامه دادم و به شرکت فرستادمش. شکر. بعداً به سوپرمارکت رفتم و برگشتم. رفت و آمد، فقط ۲۰ دقیقه دربرگرفت.  بعد از ظهر، خانه را پاک کردم.     ۱(ادامه دارد)

 

سه شنبه ۲۷  جدی ۱۴۰۱
 بعد از کار چیک صبح، خوشنویسی را تمرین کردم. بعد از نان چاشت، کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعداً به کورس رفتم تا نه بجه به شاگردان انگلیسی درس دادم. شکر.     ۱(ادامه دارد)

 

چهار شنبه ۲۸  جدی ۱۴۰۱
  بعد از دو تا کار صبح، شعر را دو باره از یاد کردم. «من لالهٔ آزادم خود رویم و خود بویم...» شعر زیبا و قوی است. میخواهم آنطور باشم. بعد از ظهر درس دری داشتم. از درس و صحبت با استادم لذت بردم. شکر. بعد از نان شب، برای امتحان خوشنویسی چندین بار تمرین کردم.     ۱

 

پنج شنبه ۲۹  جدی ۱۴۰۱
  از صبح تا شام کار تزئین را انجام دادم. شاید بیش از دو صد فایل مانده بود. از شش و نیم تا هشت  بجه به کاراته رفتم. این بار با پایم طرز دفاع از خود را آموختم.     ۱

 

جمعه ۳۰  جدی ۱۴۰۱
  گفتم  «کاش که من کاشی کار میبودم! در زندگی دیگر میخواهم که خوشنویسی را یاد بگیرم و ویرانه‌ها در افغانستان و غیره را ترمیم کنم» شوهرم گفت «اگر میخواهی، از اکنون کاشی کار شو.» گفتم بلی. اگر شوم، من به آنجا میروم.     ۱(ادامه دارد)