dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

قوس ۱۳۹۸

winter

Image by Pezibear from Pixabay

دفتر خاطرات روزانه  

 

 

  جمعه ۱ قوس ۱۳۹۸
امروز هم در طول روز باران می‌بارید و من اسناد حقوق بشر را ترجمه میکردم. وقتیکه کار ترجمه زیاد میباشد،  مقدار هر روز را تعیین میکنم. بعد از تکمیل حصهٔ امروز، چون مانده شدم نیم ساعت خوابیدم. کلکین‌ها را باز گذاشته به صدای باران گوش دادم.۱

 

  شنبه ۲ قوس ۱۳۹۸
چون دیشب من خیلی خسته بودم، در ده و نیم بجه به خواب رفتم. امروز صبح سه و نیم بجه از خواب بیدار شدم. سه و نیم بجه! باران شدید تمام شد. پس من کار خانگی زبان دری را کردم. تقریباً هفت و نیم بجه او را به استاد فرستادم و چای صبح را تهیه کردم. امروز او برنج، سوپ میسو عنعنوی، و کباب ماهی بود.۱

 

  یکشنبه ۳ قوس ۱۳۹۸
امروز به کار ترجمه ادامه دادم. حصهٔ روز را تکمیل کردم. ۶۵ فیصد کار تمام شد. در شام برای جمع کردن لباس خشک به بالکن رفتم. آسمان بسیار قشنگ بود. رنگ ابر از سفید به نارنجی تا گلابی تغییر یافت. چنان وقت برایم خیلی مهم است.۱

 

  دوشنبه ۴ قوس ۱۳۹۸
امروز در درس دری، از استاد شعر آنار را آموختم. آن شعر بسیار زیبا، تلخ و عاطف است. قبل از اینکه خدا حافظی کنیم، درباره ورزش کُشتی گیری صحبت کردیم. مثلا افغانستان کشتی کمر بندی، جاپان کشتی سومو و ترکیه کشتی روغنی دارد. چون من کشتی روغنی را ندیده بودم، ویدیو را دیدم. در آن ویدیو دو مرد روغن زده کشتی میگیرند. وای خدا!۱

 

  سه‌شنبه ۵ قوس ۱۳۹۸
امروز هم به کار ترجمه ادامه دادم. بالاخره حصهٔ امروز را تکمیل کردم. فکر میکنم که فردا این کار را تمام خواهم کرد. إن شاء الله. راستی، چند هفته پیش، در موترما آهنگ به زبان عربی را شنیدم. از رادیو جاپانی آهنگ عربی پخش شده بود. چرا؟ زیرا آن آهنگ از برنامه درس زبان عربی بود. به یاد خاطره های سابق افتادم.    ۱

 

  چهارشنبه ۶ قوس ۱۳۹۸
امروز کار ترجمه را تمام کردم. الحمد لله! این کار از زبان انگلیسی به جاپانی است و بیش از ۱۵۰۰۰ کلمه انگلیسی دارد. از امشب این کار را دوباره نگاه میکنم. راستی، من قصد داشتم که برای یک کار در این نیمشب به نیویورک تلفن کنم. اما چون تفاوت وقت بین جاپان و نیویورک ۱۴ ساعت است، تصمیمم را تغییر دادم و میخواهم که صبح فردا به آنجا تلفن کنم.    ۱

 

  پنج‌ شنبه ۷ قوس ۱۳۹۸
امروزصبح به نیویورک تیلفون کردم. تلفن به خانم مؤظف وصل شد. او به من گفت: فردا روز رخصتی شکرگزاری است، از این رو امروز چهار شنبه  و پنج شنبه این شرکت رخصت است.  متوجه شدم! در هفته آینده بار دیگر به آنجا تیلفون میکنم.    ۱

 

  جمعه ۸ قوس ۱۳۹۸
امروز بعد از دوباره مطالعه کردن، تمام کار ترجمه را به شرکت فرستادم. در این میان دو کار نو گرفته ام و با همه مسؤلین شرکت‌های مختلف درباره تاریخ تحویل صحبت کردم. ما موافقت کردیم. راستی نان شب قورمه است. اکنون این قورمه را پخته میکنم. خدا کند که این قورمه بسیار مزه‌دار باشد...    ۱

 

  شنبه ۹ قوس ۱۳۹۸
روز به روز هوا سردتر میشود. امروز صبح یک چیزی به شگفت آمد. خواستن توانستن است؟ نمیدانم در آینده چه میشود. اما این چیز خدا را شکر مینمایم.    ۱

 

  یکشنبه ۱۰ قوس ۱۳۹۸
امروز ۱ دسامبر، ۲۰۱۹ در تاریخ میلادی است. ازین سال یکماه باقیمانده. فکرمیکنم که در این سال چیزهای را که میخواهم بیشتر از سال گذشته انجام دادم. فقط درین یک ماه دیگر، چه میتوانم کنم؟    ۱

 

  دوشنبه ۱۱ قوس ۱۳۹۸
امروز درس دری داشتم. میدانم که این درس مانند غذای دلم است. در روز تولد امسال، تصمیم گرفتم که ده سال آینده زبان دری را بیآموزم تا بتوانم خودم.  بعد از اینکه مترجم شدم، عالم دیگر را دیدم. پس ده سال بعد از حالا، چه منظره را خواهم دید؟        ۱

 

  سه‌شنبه ۱۲ قوس ۱۳۹۸
دیشب در حالی که خوابیدم، فکر کردم که هوا در اطاق سرد میشود. در آن وقت من از یک ملافه و یک کمپل استفاده کردم. اما از امشب میخواهم دو کمپل را استعمال کنم.  کمپل دوم برای من خاص است. زیرا تقریبا ۲۰ سال پیش این کمپل را از دکان به نام عمر افندی در قاهره  خریدم. در آن وقت، در کشور خارجی برای اولین بار تنها زندگی میکردم. این کمپل حتی حالا خیلی خوب است. حتی بعد از چندین بار شستن او گرم و ملایم مانند پشم خرس سفید است.۱
یادداشت: تخت یا توشک - وریکش - لحاف (لیاف)    
۱

 

  چهارشنبه ۱۳ قوس ۱۳۹۸
از خبر امروز دلم بسیار پایین ریخت. ۱
تقریبا ۶ سال پیش، همکارم به من یک دی وی دی عاریه داد. این دی وی دی بارهٔ یک داکتر جاپانی است که درافغانستان با افغانان  برای ساختن کانال و آبیاری زراعت، تلاش میکند. فکر میکنم که داکتر ناکامورا یک شخصیت خیلی عظیم، فهمیده و مهربان است. چرا خداوند چنان مرد عظیم و همکارانش را گرفت؟
        ۱

 

  پنج‌شنبه ۱۴ قوس ۱۳۹۸
امروز کار ترجمه را تحویل کردم. بعد از ظهر باران سرد میبارید.  از چند روز پیش، برای تقویت دیوار بیرون عمارت که زندگی میکنم، داربست میزدند. از این سپس، معماران بیرون مروند. بعضی وقت گفتگوشان را میشنوم.۱

 

  جمعه ۱۵ قوس ۱۳۹۸
در طول روز باران می‌بارید. گویا آسمان زار زار میگریست. آن قدر مانده بودم که امروز اطاق‌ها را بهتر از روزهای عادی جارو کردم. می‌گویند که حالت خانهٔ‌تان مطابق با حالت دل تان. بعضی وقت در اطاق بی‌نظمی میشود. اما بعد از پاککاری، نه تنها اطاق‌ها بلکه دلم هم نظیف شد.۱
راستی بعضی اوقات نمی‌دانم  چرا همه به دنیا میآیند و از دنیا میروند. به گفتهٔ ویکتور فرانکل، روانشناس اطریشی مشهور، از زندگی‌ نپرسید، بلکه گوش دهید از شما چی میپرسد. بعد از اینکه گفته‌ٔش را دانستم، در زندگی چیزهای زیاد است که هنوز نمی‌دانم.۱

 

  شنبه ۱۶ قوس ۱۳۹۸
امروز باران هنوزهم می‌بارید. صبح شوهرم به ولایت مییازاکی رفت تا در یک مسابقهٔ ماراثون (دویدن) شرکت کند. بعد از اینکه او رفت به کار خانگی ادامه دادم. تقریبا دو و نیم بجه  بیرون رفتم. شمال سختی میوزید و باران شدید میبارید. اما درطی نیم ساعت که پیاده‌ رفتم، سرحال آمدم. الحمد لله. از لطف طبیعت بدن و دلم بهبود مییابد.۱

 

  یک‌شنبه ۱۷ قوس ۱۳۹۸
امروز استراحت کردم. امشب بلاگ را نوشتم. برای مدت این روزها تأمل میکردم. نمی‌دانستم که باید در باره آن بنویسم یا نه. فکر کردم که مناسب نیست. اما دیشب بعد از اینکه نامه ای به دوستم نوشتم، نوشتن بلاگ را تصمیم گرفتم.۱

 

  دوشنبه ۱۸ قوس ۱۳۹۸
امروزهم کار ترجمه کردم. بعد از ظهر به بازار رفتم تا سبزیجات و نان بخرم. تحویل کار را معطل و دوباره نگاه کردم و پس مقاله را که دیروز نوشتم اصلاح کردم. نوشتن مقاله برای من مشکل است.۱

 

  سه‌شنبه ۱۹ قوس ۱۳۹۸
دیشب تقریبا هیچ نخوابیدم. نمی‌دانم چرا. وقتیکه من از خواب بیدار شدم، حوالی دو و نیم بجه، شوهرم به من گفت: من هم نمیتوانم بخوابم. و ما درباره‌‌ٔ افغانستان صحبت کردیم و به او گفتم چه میخواهم بکنم. بعد از گفتگو، هنوز هم نمیتوانستم بخوابم. در بامداد کم خوابیدم. شوهرم به بیرون رفت تا بدود.۱
صبح دو کار ترجمه تحویل کردم. الحمدلله. فقط یک کار دیگر مانده است.   برای نان شب، پلو غذای حاصلات بحری را با پلوپز پخته کردم و سالاد تهیه کردم. اشتها خوب. مزه‌دار بود. الحمدلله.۱
.یادداشت: تقریبا هیچ نه ... / بامداد؛ صبحدم؛ فجر / غذای حاصلات بحری ۱
۱

 

  چهارشنبه ۲۰ قوس ۱۳۹۸
امروز یک چیز به خاطر آوردم. هفت سال پیش زمانیکه در یک کشور شرق میانه زندگی میکردم،  به خودم در ده سال آینده (یعنی ۲۰۲۲) نامه را نوشتم. تمام محتویات این نامه را فراموش کردم. به استثنای یک چیز. مهمترین ارزش برای من در آن وقت را نوشتم. حتی اکنون آن ارزش بدون تغییر در وسط دلم است.۱

 

  پنج‌ شنبه ۲۱ قوس ۱۳۹۸
هر صبح شوهرم زباله را به زباله دانی بیرون می‌برد. اما امروز صبح زود همسرم به میدان هوایی رفت، و من به زباله دانی رفتم. بعضی وقت چیزی مثل امتحان واقع میشود. برای مدت دو هفته در کوچهٔ نزدیک خانه‌ام یک بوتل چای مانده‌گی بود. هیچکس دست نمیزد. بعد از اینکه به خانه رفتم، فکر کردم که این برای من شاید یک امتحان از خدا یا فرشته باشد. دو باره رفتم تا آن بوتل به زباله دانی بیاندازم.۱
من یک حکایت‌ دیگر هم دارم. احیاناً، دکاندار به من پول باقی زیادتر از پول که پرداختم داد. مثلاً، من ۵۰۰۰ ین پرداختم، و دکاندار سهواً ۸۰۰۰ به من داد. اصلاً باید ۳۰۰۰ میداد. در اوقات مثل این فکر میکنم که امتحان از خدا آمد...! و همیشه به دکاندار آن را باید بگویم و پس بدهم. در جاپان میگویند که هرچه بگذرد، در زندگی بعدی میاید. نمیدانم این صحیح است یا نه اما اگرهرکس مثل آن فکر کند، کمتر کسی مرتکب جرم یا گناه میشود.۱

 

  جمعه ۲۲ قوس ۱۳۹۸
آسمان زمستان  بسیار صاف است. طلوع شمس و تغییر رنگ‌ آسمان خیلی زیبا است. اگر من پرنده می‌بودم، بسوی افغانستان پرواز میکردم و آنجا طلوع شمس را میدیدم.۱

 

  شنبه ۲۳ قوس ۱۳۹۸
امشب دیر به خانه برگشتیم. به خانه‌ٔ دوست شوهرم رفتیم. او برای ما و مهمان دیگر فیل مرغ پخته کرده بود. غذا بسیار مزه‌دار بود و قصه با ایشان خوش گذشت. در بازگشت موتر را من راندم. راه شب برای من همیشه بسیار ساکت، زیبا و کمی غمگین است. شب‌های که در مصر کار میکردم یاد آمد.۱

 

  یک‌شنبه ۲۴ قوس ۱۳۹۸
دیروز صبح چون هوا آفتابی بود، من و شوهرم خانه را پاک کردیم. این پاک کاری یک از آداب و رسوم در جاپان است. او کوچ و تمام شیشهٔ کلکین‌ها را صیقل داد و من آشپزخانه، حمام و غیره را پاک کردم. و امروز همه روز کار ترجمه کردم. این کار کمی عجله و از زبان جاپانی به انگلیسی است. الحمدلله! این کار را سرانجام دادم. مانده نباشم و زنده باشم!؟۱

 

  دوشنبه ۲۵ قوس ۱۳۹۸
امروز کار ترجمه را دوباره نگاه کردم و پس به شرکت ترجمه فرستادم. امشب درس دری داشتم. این بار هم برایم بسیار مفید بود و خوشحال شدم. کاش تا جاودان ادامه می‌داشت... ۱

 

  سه‌شنبه ۲۶ قوس ۱۳۹۸
امروز هم یک و نیم ساعت کار ترجمه کردم. فکر کردم که وقت مصروف تمام شد. ازین سال فقط ۱۵ روز باقیمانده. امشب میخواهم دنبالهٔ رومان «سهم من» را که پرینوش صخیعی نوشته بخوانم. آن رومان به زبان جاپانی است. میخواهم در آینده آنرا به زبان فارسی هم بخوانم.۱

 

  چهارشنبه ۲۷ قوس ۱۳۹۸
صبح نگهبان به خانهٔ من آمد تا بادکش حمام و تشناب خراب شده را ببیند. بعد از آن، دو باره درس دری را تکرار کردم. زیادتر فهمیدم. در درس گذشته استاد و من درباره‌‌ٔ سر شستن با تخم صحبت کردیم. به او علاقه‌مند استم. در آینده (شاید سال اینده) میخواهم با تخم بشویم.۱
نان شب برایم سوپ دال را پختم. با روغن زیتون زردک، پیاز و ساسچ ریزریز را سرخ کردم. صدا و بوی خوشش را احساس کردم. پس با آبگوشت غلیظ، آب و دال جوشانده شده را به دیگچه انداختم. این سوپ را با قاشق بزرگ از چوب زیتون ساخته شده آهسته آهسته مخلوط کردم. این قاشق را بسیار خوش دارم زیرا او سوغات است از زمانیکه ما به بیت لحم رفتیم و از یک صنعتگر فلسطینی خریدیم.۱

 

  پنج‌ شنبه ۲۸ قوس ۱۳۹۸
امروز هم فقط دو ساعت کار ترجمه کردم. کار خانه ام را هم کردم. به خواندن رومان «سهم من» ادامه میدهم. قلبم میتپید. یک چیز خوبی است که از دیدگاهٔ قهرمان چیزی را که نمیدانم میفهمم. از این قهرمان دل مادر اولاد را می‌آموزم. من اولاد ندارم اما داشتن اولاد شاید عالی باشد...۱

 

  جمعه ۲۹ قوس ۱۳۹۸
همه روز باران میبارید. چند کس به خانهٔ من آمدند و رفتند. چند بار موبایل زنگ زد. برنامه رو در رو را دیدم. امشب به بیرون رفتم. در نیم راه منتظر شوهرم شدم و پس به صالون اجتماعات رفتیم تا زبان اوکیناوایی را بیاموزیم. برای او زبان و فرهنگ اوکیناوا مانند زبان دری و فرهنگ افغانستان برای من است. ما زبان و فرهنگ مختلف را دوست داریم. اما مثل رفیق به یکدیگرکمک میکنیم. ۱

 

شنبه ۳۰ قوس ۱۳۹۸
ظهر برای اولین بار به رستوران جاپانی « سوشیرو» رفتیم. آنجا سوشی خوردیم. سوشی غذای سنتی جاپان است، یعنی تازه‌ترین ماهی خام و برنج است. این رستوران کایتن سوشی نام دارد. به عبارت دیگر، رستوران یک سیستم دارد که بشقاب‌های مختلف سوشی روی یک تسمه نقاله از مقابل مهمانان عبور میکند، و مهمان میتواند هر سوشی را که خواسته باشد بگیرد. تفریح کردیم. سوشی همیشه مزه‌دار است. الحمدلله.۱

 

 

دفتر خاطرات روزانه