Image by Ondřej Šponiar from Pixabay
یکشنبه ۱ جدی ۱۳۹۸
امروز روز آخر درس زبان اوکیناوایی بود. زبان اوکیناوایی بسیار مشکل است. این زبان هم فقط سه مصوت آ، ای، و او، دارد. شوهرم به من گفت: من تصمیم گرفتم که آموختن این زبان را ادامه بدهم. واه! نمیدانم چه واقع میشود. خدا میداند.۱
دوشنبه ۲ جدی ۱۳۹۸
امروز چند مقالات خبر افغانستان را خواندم. خبر دربارهٔ شب چله در بلخ دل من را ربود. سه عکس بسیار قشنگ بود. شب چله برای مزاریان چقدر مهم است! اگر من در بلخ میبودم، این برنامهٔ مجلل را میدیدم. آه... ۱
سه شنبه ۳ جدی ۱۳۹۸
امروز هم چند سند را ترجمه کردم. یک کار از زبان جاپانی به انگلیسی و کار دیگر معکوس بود. روز تحویل این کارها اولین روز بعد از رخصتی سال نو است. اما بقدر امکان، میخواهم درین سال تمامش کنم. بعد از ظهر با وکیل دیدار کردم تا محتویات سوگند نامهٔ کارمن را مشورت کنم.۱
چهار شنبه ۴ جدی ۱۳۹۸
امروز هم کار ترجمه کردم و پس بلاگ را نوشتم. بعد از ظهر، به بانک رفتم تا بانکنوت کهنه را به بانکنوت نو تبدیل کنم. در سال نو مردم بزرگان جاپانی به اولاد عیدی میدهند. این عیدی باید بانکنوت نو باشد. این رسم جاپانی است. ۱
پنج شنبه ۵ جدی ۱۳۹۸
نمیدانم چرا امروز چنین گرم است!؟ گویا تابستان است. شاید که چون این عمارت تحت ساختمان است، کلکینهای خانه را بستم. مثل شیریخ توت زمینی، لبسرین هم آب شد. آه. خدا کند که این لبسرین دو باره سفت شود!۱
جمعه ۶ جدی ۱۳۹۸
امروز هوا سردتر از دیروز بود، یعنی هوا معتدل مثل زمستان بود. امشب هم خوشبختانه درس دری را گرفتم. زبان دری برای من بسیار خاص است. سه سال پیش ندانسته بودم که چنین اوقات را داشته باشم. ۱
شنبه ۷ جدی ۱۳۹۸
امروز صبح کلکینها را باز کردم. نسیم به اطاق آمد. گلاسها را سفید کردم. بعد از آن، گلاسها مانند نو شد. بسیار صیقل زد. الحمدلله. امروز هم ترجمه کردم. ظهر به فروشگاه دست دوم «بوک اوف» رفتیم تا کتابها و لباسها را بازیابی کنیم. از آنجا به قصر شوری رفتیم. توریستها هم این قصر کهنه سوخته شده را میدیدند. نهاد توریسم شوری از سر نو برای توریستها ۵ گردشها ساخته است. خدا کند که مردم زیاد به قصر شوری هم بروند. در حوض شوری خیلی مرغ آبیها و یک مرغ ماهی خوار را دیدم. این مرغ ماهی خوار بزرگ و بسیار قشنگ بود!۱
یکشنبه ۸ جدی ۱۳۹۸
امروز به خانهٔ خشویم رفتم. در راه فرهنگ دری را میخواندم. در آنجا کلمات جالب پیدا کردم. مثلا، مشتومال، هاجوواج، هرجومرج، هیچوپوچ هیروویر و غیره. به واج کلمهٔ دری بسیار علاقهمند استم. زبان دری چقدر جالب است!۱
دوشنبه ۹ جدی ۱۳۹۸
دیروز ایورم و زنش شاخهٔ درخت لیمو و نارنج در حویلی را قطع کردند. امروز همه روز باران میبارد. ایور زن، شوهرم و من در حویلی این شاخهها را ریزه ریزه بریدیم تا آنها را دور باندازیم. از شاخهٔ لیمو عطر لیمو خوش و از شاخهٔ نارنج عطر نارنج خوش را بوی کردیم. واه واه. چقدر بوی خوش است. بهترین عطر باشد!۱
یادداشت: بوی کردن؛ شمیدن؛ شنیدن
سه شنبه ۱۰ جدی ۱۳۹۸
امروز طرح اطاق خانهٔ خشویم را تغییر دادیم. چون او تنها زندگی میکند، کمک ضرورت داشت. الماری بلند و بسیار سنگین را به جای دیگر باید انتقال میدادیم. الحمدلله. به یک طوری حمل کردیم. او خیلی خوشحال شد. آه امسال میگذرد...۱
چهار شنبه ۱۱ جدی ۱۳۹۸
امروز سال نو میلادی بود. بعد از اینکه با خشویم خدا حافظی کردیم، به خانهٔ پدر و مادرم رفتیم. به آنها سلام دادیم و احوال پرسی کردیم. پدر و شوهرم اوثیرو و شوگی بازی میکردند. اوثیرو و شوگی بازی سنتی جاپان است. تابستان گذشته با پدرم بازی کردن شوگی را وعده کردم. نان شب غذای ماهی مزهدار را خوردیم. الحمدلله.۱
پنج شنبه ۱۲ جدی ۱۳۹۸
امروز در خانهٔ پدر و مادر برادرم را دیدم. خانم برادرم از آخر سال گذشته ریزش کرده است و نمیتوانست بیاید. با یکدیگر صحبت کردیم. وقت خوش گذشت. پدرم به ما گفت: از چند سال پیش نمیتوانستم ببویم. اما سال گذشته داکتر گوش و گلو را تغییر دادم. و سپس با دوای نو میتوانم ببویم. الحمدلله. بوی قهوه را بوییدم! خیلی خوشحال شدم... باوجود اینکه پدرم چند روز بعد دوباره نمیتوانست ببوید، شاید در آن چند روز یک خوشحالی در زندگی را دیده باشد... ۱
جمعه ۱۳ جدی ۱۳۹۸
دیشب به خانه ناوقت برگشتیم. امروز لباسها را شستیم. بعد از ظهر، چیزهای سال ۲۰۱۹ را به خاطر آوردم. چه کردم و چه نکردم را دیدم. سپس اهداف این سال را تعیین کردم. این سال میخواهم بیشتر از زبان دری استفاده کنم. ۱
شنبه ۱۴ جدی ۱۳۹۸
امروز به سینما رفتیم. عنوان فیلم «اوتوکو وا تسورای یو. اوکایری تورا سان»، یعنی «مرد بودن سخت است. خوش برگشتی، تورا جان» است. این پنجامین فیلم سریال است. تورا یک مرد سرکردان اما مهربان است. هربار سر یک زن عاشق میشود اما در عشق ناکام میماند. حتی بعضی اوقاتیکه یک زن به تورا جان دلش را باز کرد، تورا جان نتوانست دلش را بگیرد. چون بازیگر تورا از دنیا رفته است، این حکایت دربارهٔ خواهرزادهاش میتسواو است. میتسواو سی یا چهل و چند ساله است و یک بیوه مرد با دخترش زندگی میکند. یک روز با عشق اولش که هنوز شاگرد لیسه بود باز دیدار کرد. دلش برای نخستین عشقش مهربان بود اما اظهار نمیکرد. مانند تورا بود. تا حال تمام سریال را دیده ام و این فیلم هم خوش آمد. ۱
یکشنبه ۱۵ جدی ۱۳۹۸
امروز کار ترجمه را دوباره نگاه کردم. شاید در هفته گذشته کارهای مختلف داشتم اما حتی آن اوقات هم وقت خواندن و نوشتن دری را داشتم... این وقت برای من خیلی مهم و ارزشمند است.(ادامه بده؟) ۱
دوشنبه ۱۶ جدی ۱۳۹۸
امروز کار ترجمه را بار سوم نگاه کردم و به دو شرکت ترجمه پنج کار را فرستادم. بالاخره تمام کردم! الحمدلله. اولین درس دری امسال داشتم. بلاگ دربارهٔ فعل «ربودن» را نوشتم. لسان دری همیشه برای من دلربا است. ۱
سهشنبه ۱۷ جدی ۱۳۹۸
چون وقت زیاد داشتم، امروز اطلاعات حسابداری را دادم و بعض اسناد اصلاح نظام مالیاتی را تهیه کردم. شام برنج با دو قطعه ماهی سالمون، یک قطعه «کُنبو» کتانجک، «گوبو» بابا آدم خرد شده و «مایتاکی» سمارق پخته کردم. نام این غذا در جاپانی «تاکیکومی گوهان» است. معمولاً، در موسم خزان و زمستان این غذای برنج را بیشتر میخوریم. خیلی مزهدار است! ۱
چهارشنبه ۱۸ جدی ۱۳۹۸
سه روز متوالی بلاگ را نوشتم. دیگر پیش داکتر دندان رفتم تا از کرم دندان جلوگیری کنم و برای اوقات معین دندانهایم را پاک کنم. امروز اولین بار پیش این داکتر رفتم. متعجبانه صدای صیقل زدن دندانها مانند چوچه مرغ نازنین بود! چغچغه کردند...! گویا در دهانم چوچه مرغ زیاد بودند!! شگفتا. لذت بردم.۱
یادداشت: متوالی؛ متواتر؛ پیدرپی/ چغچغه؛ چقچقه کردن /۱
پنجشنبه ۱۹ جدی ۱۳۹۸
امروز هم کار ترجمه کردم. امشب به مرکز فرهنگ شرکت روزنامه محلی رفتم. چون گلها را میخواهم بطور زیبا آرایش بدهم، طریق گل آرایی به سبک جاپانی، ایکیبانا، را باز آگاز کردم. بیش از ۱۵ سال پیش در مدت نیم سال از یک خانم ایکیبانا را آموختم. در این بار مکتب سووگیتسو را انتخاب کردم. زیرا سووگیتسو یکی از آزادترین مکاتب گل آرایی است. گلها همیشه ظریف استند. میخواهم گلها را قشنگ و بطور سرزنده آرایش بدهم. ۱
جمعه ۲۰ جدی ۱۳۹۸
امروز یک مرد به خانهٔ من آمد تا بادکش خراب شده حمام و تشناب را تبدیل کند. به من گفت: این بادکش بسیار کهنه و در سقف دفن شده است. با برمه برقی سقف را کم کم میتراشم.۱
سه و نیم ساعت سقف را تراشید و بادکش را تبدیل کرد. دراین میان من امروز هم کار ترجمه میکردم و با شریدر اسناد کار را خورد میکردم. بعد از کارش، به من گفت: الحمدلله، انجام دادم! گفتم: مانده نباشید. از شما خیلی تشکر میکنم. لطفاً چای یاسمین محلی را بفرمایید. گفت: تشکر. بسم لله. خانم، چون این عمارت تحت ساختمان است، به احتمال دزدها زیاد میآیدند. خصوصاً وقتیکه در خانه تنها استید، دروازه و کلکینها را تمام قفل کنید و توجه کنید. اگر چیزیهای دیگر خراب شده، به نگهبان را بگویید. این نگهبان مهربان و قابل اعتماد است.۱
بعد از نان چاشت، به بیرون رفتم. ساجق خریدم. این ساجق شکر دانهی نبود تختهای بود. میخواستم ساجق تخته را بخرم. از ساجق چند خاطرات با خانواده و دوستانم دارم. ۱
شنبه ۲۱ جدی ۱۳۹۸
طعم ساجق که دیروز خریدم نعناع بود. زمانیکه خرد بودم، با برادر کوچکم با ساجق پوقانه میساختیم. در قشنگی و کلانی پوقانه با یک دیگر مسابقه میدادیم. امروز پس از مدتها با شوهرم سر پوقانهٔ ساجق مسابقه دادیم.۱
یکشنبه ۲۲ جدی ۱۳۹۸
امروز با وجود بیش از۲۰ درجه حرارت در بیرون، سرد بود. بعضی مردم اوکیناوا جمپر را پوشیدند! چون شمال تند وزید، جمپر را پوشیدم اما هنوز خنک میخوردم. کمی سردرد شدم. به خانه برگشتم. در حالیکه آهنگها جاز را میشنیدم، چای گل را نوشیدم. فکرم نشد که سردردی ام جور شده بود. ۱
دوشنبه ۲۳ جدی ۱۳۹۸
صبح یک معمار در بالکن بود، به مشت کلکین را زد و به من گفت: خانم، چون کار امروز با برمه برقی دیوار بیرونی را میتراشیم، خاکباد میشود رختهای شسته شده را جمع کنید. گفتم: تشکر. فوراً میکنم.۱
راستی میخواهم دربارهٔ «میلک بووی» بگویم، یعنی جفت بازیگر کمدی جاپان «بچهٔ شیر» است. سال گذشته در مسابقات مانزای، یک قسم کمدی جاپانی، جایزه بزرگ را کسب کردند. فکاهیشان «کورنفلکس»، «موناکا (یکی از انواع شیرینی جاپانی)» و «شیگا کین (ولایت شیگا، یکی از ولایات جاپان)» جالب و خندهآور استند.۱
امشب هم درس دری داشتم. خط فارسی را آموختم. این درس هم خیلی مفید بود. استاد شاید ریزش کرده باشد. خداوند برایش شفای عاجل عنایت کند... ۱
امشب هم درس دری داشتم. خط فارسی را آموختم. این درس هم خیلی مفید بود. استاد شاید ریزش کرده باشد. خداوند برایش شفای عاجل عنایت کند... ۱
سه شنبه ۲۴ جدی ۱۳۹۸
امروز هم اسناد را از زبان انگلیسی به جاپانی ترجمه کردم. چون این لسان انگلیسی ترجمه از زبان سوم بود، کمی زحمت کشیدم اما کار را تمام کردم. معمولا اینجا آرام است اما اخیراً معماران بیرون کلیکنها آهنگهای جاپانی را میشنوند. از این رو آرامی را میخواهم... از طرف دیگر، به اذانهای مساجد در مصر را هنوزهم خوشم دارم ضدونقیض میگویم. ۱
چهارشنبه ۲۵ جدی ۱۳۹۸
امروز تقدیم کار ترجمه طول کشید. الحمدلله انجام دادم. راستی میخواهم دربارهٔ پدرم بگویم. وی یک نقاش است. هرسال یک نقاشی را به من و برادرم میدهد. این نقاشی یک جانور نمونهٔ امسال از میان دوازده جانور گاهشماری است. حیوان امسال موش است. از پدر یک نقاشی بزرگترین موش «کاپیبارا» را درخواست کردهام. نقاشی کاپیبارا اش خیلی زیبا و ناز است.۱
پنجشنبه ۲۶ جدی ۱۳۹۸
امروز یک مرد به خانه آمد تا زنگ خطر را امتحان کند. او به هر یک خانهٔ این عمارت میرفت. بعد از آن دود خوش بو جاپانی را دم کردم. این دود خوش بو و درس زبان دری هردو برای من غذای دل استند. ۱
جمعه ۲۷ جدی ۱۳۹۸
دیشب هم به درس «ایکیبانا» گل آرایی رفتم. فکر کردم که ایکیبانا مانند ریاضی و هنر است. طورش این بود. اولاً گلدان و گیرندهٔ گل را انتخاب کردم. سپس سه گل یا شاخهٔ عمده را برگزیدم و نامهایشان «شین»، «سوی» و «هیکای» استند. چون سه طریق، بزرگ، متوسط و خرد، دارد، دیروز طریق بزرگ را تمرین کردم. درازی «شین» دو برابر قطر دایرهٔ گلدان و ارتفاعش است. طول «سوی» سه چهارم «شین» است. طول «هیکای» نیم «سوی» است. هریک را بریدم. تا آنها را بشکل مثلث بآرایم، اول «شین» را به جای اوج عموداً آراستم و سپس دربرابر عمود به جلوی چپ ۱۵ درجه مایل کردم. دوم به جای چپ «سوی» را دربرابر عمود به جلوی چپ ۴۵ درجه مایل کردم. سوم به جای راست «هیکای» را دربرابر عمود به جلوی راست ۷۵ درجه مایل کردم. سپس گلها و شاخهها دیگر را آراستم تا حجم اضافه کنم، ضخامت ایجاد کنم و گیرندهٔ گل را بپوشانند. انجام یافتم. الحمدلله. ۱
شنبه ۲۸ جدی ۱۳۹۸
امروز یک ترجمه را دوباره نگاه و تقدیم کردم. از حدود ۱۰ روز پیش خط فارسی را تمرین میکنم. میخواهم خط را بهتر و زیباتر از اکنون بنویسم. ۱
یکشنبه ۲۹ جدی ۱۳۹۸
امروز به یک رستوران نیپالی رفتیم. غذای چاشت نان دارچین بریان و قورمهٔ پالک با شریمپ مخلوط شده بود. این غذای نیپالی بسیار مزهدار بود. بعد از این که برگشتیم، کار ترجمه کردم. یک چهارم کار تمام شد. ۱
دوشنبه ۳۰ جدی ۱۳۹۸
امروز یک قسم گل پژمرده شده بود. در آب ساقهٔ این گل را بریدم. بعد از اینکه کار ترجمه را کردم، مسافت چهار کیلومتر دویدم. زمانیکه به خانه برگشتم، آن گل زنده شده بود. الحمدلله. ۱