dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

سنبله ۱۴۰۲

 

دفتر خاطرات روزانه

  
چهار شنبه ۱ سنبله ۱۴۰۲
    قطره قطره دریا میشود. از صبح تا شب مصروف بودم. میگویند که ثبت است بر جریده‌ٔ عالم دوام ما. آیا روزهایم که دنبال کار را میگیرم ویا کار پشت من را میگیرد، هم آنجا ثبت میشود؟
هر گز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوامِ ما 
۱

 

پنج شنبه ۲ سنبله ۱۴۰۲
    صبحدم  صدای زنگ خطر بلند شد، اما چون که خسته بودم، متوجه نشدم و در خواب عمیق بودم. اگر راکت سقوط میکرد، میمردم. شب بین وقفه باران بدون اینکه تر شوم، توانستم به خانه برگردم. شکر.   ۱

 

جمعه ۳ سنبله ۱۴۰۲
    منظره گسترده شد اما کوه های بلند مقابل پیش چشمهایم استند. چاره ندارم. قدم به قدم پیش میروم!   ۱

 

شنبه ۴ سنبله ۱۴۰۲
      امروز آهسته آهسته قدم میزدم. صد فی صد نبود اما تا حد امکان انجام دادم. شکر. ضمناً متوجه شدم که سالروز ازدواج را تماماً فراموش کرده بودم. آنروز دیروز بود. ۱

 

یک شنبه ۵ سنبله ۱۴۰۲
      امروز در بحر بررسی بودم. عمیق بود و نتوانستم که دورنمایش را ببینم. بهر حال آن را تمام کردم. فردا میخواهم کار ترجمه و خوشنویسی را تمرین کنم. ۱

 

دو شنبه ۶ سنبله ۱۴۰۲
      چون که تقریباً در عین وقت سه کار آمدند. از دو نفر تغییر روز تکمیل و تمدیدش را خواستم. ازمیان شان، یکی رفت و یکی ماند. شکر. یک کار رفت اما کار نو با تمدید روز تکمیل آمد. شکر. ۱

 

سه شنبه ۷ سنبله ۱۴۰۲
      هر که را جامه پارسا بینی     پارسا دان و نیکمرد انگار
ور ندانی که در نهانش چیست   محتسب را درون خانه چه کار۱

 

چهار شنبه ۸ سنبله ۱۴۰۲
      روی بر خاک عجز می گویم       هر سحرگه که باد می آید
ای که هرگز فرامشت نکنم        هیچت از بنده یاد می آید۱

 

پنج شنبه ۹ سنبله ۱۴۰۲
      چون که طوفان میآید، چندین نقطه را پیش انجام دادم. امتحان خوشنویسی امروز سخت بود. نیمشب بود اما شکر.   ۱

 

جمعه ۱۰ سنبله ۱۴۰۲
      کار ترجمه را تمام کردم پس فردا دوباره نگاه میکنم. هوا آفتابی اما باران شدید بارید. بسیار عجیب بود. امروز سالگرهٔ پدرم بود.   ۱

 

 شنبه ۱۱ سنبله ۱۴۰۲
      چون که طوفان از نزدیکی میگذرد، باد تند میوزد.   ۱

 

 یک شنبه ۱۲ سنبله ۱۴۰۲
      دیروز یک کتاب رومان عاشقانه «پولندی» را تمام خواندم. نام نویسنده‌اش جان ماکسول کوتسی است. نویسنده آفریقای جنوبی است. بعد از تکمیلش، دلم بسیار تنگ شد و تا حالا تنگی اش ادامه دارد.   ۱

 

 دو شنبه ۱۳ سنبله ۱۴۰۲
      بحر عربی نو را شنا کردم. بسیار آسان بود.  چندین کار خورد را هم انجام دادم. شکر.   ۱

 

 سه شنبه ۱۴ سنبله ۱۴۰۲
      خانه را پاک کردم. بحر انگلیسی را شنا کردم. با شاگردان به انگلیسی بازی کردم. شکر.   ۱

 

 چهار شنبه ۱۵ سنبله ۱۴۰۲
      هوا آفتابی بود. معنی آن شعر را پرسیدم و درست و عمیق فهمیدم. «ای که هرگز فرامشت نکنم   هیچت از بنده یاد می آید» ۱ 

 

 پنج شنبه ۱۶ سنبله ۱۴۰۲
      از دیشب چندین بار در ذهنم نامه را نوشتم و پاک کردم. ضمناً، گمان کردم که شهرت و بدنامی دوروی یک سکه استند. کسی که مشهور و محبوب بود ناگهان رسوا میشود. انظار گوناگون مردم فرصت‌طلب استند. از نظر قضائی، حد اقل سال‌های پیش فیصله صادر شده بود، آیا تمام مردم دنیا بی علاقه استند، طبعاً من هم، مسئول استم؟۱ 

 

جمعه ۱۷ سنبله ۱۴۰۲
      خواب را دیدم که سوار قطار سریع السیر مخصوص شدم. یک بار قطار را عوض کردم. نمیدانم اما آنجا اروپا بود. از خواب بیدار شدم. اخیراً آواز پرندگان را نمیشنوم. کجا استند؟ سنگ‌های بالای میز را لمس و در دستم یک یک وزن میکنم و سطح شان را لمس میکنم. جایهای درشت و جایهای لشم است.۱ 
  ۱

 

شنبه ۱۸ سنبله ۱۴۰۲
      دیدگاه‌اش در مورد وقت با دیدگاه‌من کاملاً متفاوت است. چندین روز پیش ازش درباره برنامه پرسیدم اما جواب نداد. همیشه وقتیکه جواب میدهد تا برنامه کم وقت است. چرا؟ ۱ 
  ۱
یک شنبه ۱۹ سنبله ۱۴۰۲
      خواب‌های گوناگون را دیدم. بعد از اینکه بیدار شدم، بسیار خواب‌آلود بودم. هوا بنوبت آفتابی و بارانی میشد.  ۱ 
  ۱

 

دو شنبه ۲۰ سنبله ۱۴۰۲
      امروز رمان «کلاس پرنده» را تا آخر خواندم. نویسنده اش اریش کستنر المانی بود. این رمان برای کودکان بود اما تا حالا نخوانده بودم، خواندمش. نتوانستم از ریختن اشک جلوگیری کنم. رمان دلسوز و دلگرم بود.  ۱
  ۱

 

سه شنبه ۲۱ سنبله ۱۴۰۲
      در خواب اسناد انگلیسی را خواندم و چندین بار بیدار شدم و خوابیدم. باز هم در خوابم اسناد انگلیسی را خواندم. صبح کمی خسته بودم. ازش لذت بردم اما سخت بود. ضمناً آیا صحیفه دهر و جریدهٔ عالم یکی استند؟    ۱
  ۱

 

چهار شنبه ۲۲ سنبله ۱۴۰۲
      با استادم درباره کتاب «پولندی» صحبت کردم. داستان کوتاه دری را یکجا خواندیم. شکر. بعداً استادم قصهٔ دیگر را گپ زد. بعد از درس، باران شدید آغاز شد. از این رو کمی دیرتر از برنامه ام به بازار رفتم. تقریباً ۷۰ فی صد مردم اینجا ماسک نمی پوشند پس شاگردان کورس هر هفته بخاطر کرونا رخصتی میگیرند. من در کورس تماما ماسک می پوشم.       ۱
  ۱

 

پنج شنبه ۲۳ سنبله ۱۴۰۲
      شیرین‌ترین خواب را دیدم. بسیار خوشحال شدم. یک رمان گفت «آه چه خواب خوشی که یک لحظه اش به عمری می ارزد.» همآنطور خواب بود. نمیخواهم فراموش کنم.۱

 

جمعه ۲۴ سنبله ۱۴۰۲
      بحیث مدیر فروشگاه، عکس های اجناس و تشریح شان را آماده و آپلود کردم. شکر.       ۱

 

شنبه ۲۵ سنبله ۱۴۰۲
      امروز چندین بار از پیش خانه ام امبولانس‌ها عبور میکردند. چه واقع شد؟ صبح فکر کردم که هوا تمام روز شاید آفتابی باشد اما نه. باران شدید چند بار بارید. کالاها تر شدند اما چون که باران نعمت است، شکر.       ۱

 

یک شنبه ۲۶ سنبله ۱۴۰۲
      صبح آفتابی بود اما بعد از ظهر تا حالا باران شدید میبارد. بعد از چندین ماه، یوگا کردم. بدنم شخ بود اما رفته رفته نرم شد. شکر.        ۱

 

دو شنبه ۲۷ سنبله ۱۴۰۲
      امروز هوا آفتابی و رطوبت زیاد بود، پس کالا‌ها خشک نشدند. روز دوم یوگا بود.  تمام رومان جاپانی «کمر کُپ» را خواندم.         ۱

 

سه شنبه ۲۸ سنبله ۱۴۰۲
      اخیراً همیشه خواب آلود استم. باوجود اینکه بیش از ۷ ساعت میخوابم. دلیلش حرارت هوا، خستگی، یا تنبلی است؟ عجیب است. ۱

 

چهار شنبه ۲۹ سنبله ۱۴۰۲
      امروز دلیل خوابآلودگی‌ام را فهمیدم. شکر. از استاد دری چند کلمه‌ای جاپانی را آموختم. بسیار تشکر. پس در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. شکر. شام در باره «شهریار کوچک» مقاله بلاگ را نوشتم. این رمان یکی از بهترین کتب مورد پسندام است. بعداً به بازار رفتم و در راه برگشت، هلال زیبا کسی را به یادم آورد.       ۱

 

پنج شنبه ۳۰ سنبله ۱۴۰۲
      هوا بارانی بود. سه نامهٔ تشکری را نوشتم پس به پستخانه رفتم تا تکت های پستی را بخرم. چسپاندم و فرستادم شان. بعداً به کورس رفتم.       ۱

دفتر خاطرات روزانه