جمعه ۱ جدی ۱۴۰۲
لباس شستم و خشک کردم. برای درسهای کورس اسناد را پیش خواندم. بعد از نان چاشت، در برنامهٔ تلویزیون، زن و شوهر لب به لب بوسه خفیف کردند. اینطور منظره را چندین بار دیدم. بسیار خوب. پس خانه تکانی کردم و اشپزخانه صیقل کردم.۱
شنبه ۲ جدی ۱۴۰۲
صبح برای معاینهٔ طبی رفتم. تقریباً دو ساعت طول کشید. بسیار سیستماتیک بود. برای معاینهٔ پستان، هر یک بین تخته ها فشار داده شد، هنوز هم سینه ام کمی درد میکند. برای معاینهٔ معده، باریم سولفات نوشیدم. گمان میکنم که این بهتر از کمره معده است. ۱
یک شنبه ۳ جدی ۱۴۰۲
هوا بارانی بود. چند کار خانه و دیگر کارهایم را انجام دادم. باران زار زار بارید. دو تا غم دارم اما چاره ندارم پس آن غم ها را در آغوش میگیرم. ۱
دو شنبه ۴ جدی ۱۴۰۲
نامه گرفتم. شفاف بود اما شکر. چاره ندارم. ضمناً دیشب کسی را که حالش را به دیگران همیشه نسبت میدهد دیدم. فکر کردم که نمیخواهم مثل او باشم. از طرف دیگر بدون اینکه حالش به دیگران نسبت دهد، آن کس نمیتواند زندگی کند، گمان کردم. ۱
سه شنبه ۵ جدی ۱۴۰۲
در خواب، زار زار گریه کردم اما دلم یخ نشد. شام نامه که اشتیاق داشتم رسید! گمان کردم که امسال شاید نرسد اما نامه سبز زیبا آمد. بسیار خوشحال شدم. ۱
چهار شنبه ۶ جدی ۱۴۰۲
نیمشب از خواب بیدار شدم. چیزهای گوناگون را فکر می کردم. متوجه شدم که کلمه طلاق و کلمه عربی اطلق شبیه استند. گلویم پندیده بود اما حالا خوب استم. ۱
پنج شنبه ۷ جدی ۱۴۰۲
روزهای آخر، چیزهای بد را نوشتم. امروز چیز خوب را مینویسم. چند روز پیش به شرکت کانون پیام فرستادم. روز دیگر جواب آمد. پیام من این بود: پیشنهاد اول: لطفا سر پرینتر جدا هم بفروشید. دوم اگر سر پرینتر ناپاک هم شود، لطفا فقط از اسکان استفاده کرده بتوانیم. سوم: میخواهم پرینتر را که بیشتر از ۱۰ یا ۱۵ سال کار بدهد بخرم. اگر گران تر هم باشد، قبول میکنم. این برای محیط زیست هم خوب است. از کانون جواب مثبت بود. فکر نمیکنم که پیامم آن شرکت بزرگ را تکان دهد اما آیا قطره قطره دریا نمیشود؟ شکر. ۱
جمعه ۸ جدی ۱۴۰۲
از صبح تا شام دو کار را انجام دادم. بعداً مهمان نوازی کردم. شکر. باران شدید بارید. ۱
شنبه ۹ جدی ۱۴۰۲
هوا بارانی بود. با خشو و شوهرم به اکواریوم رفتیم. ماهی های گوناگون زیبا شنا می کردند. کوسه نهنگ بزرگترین ماهی بود. بسیار زیبا اما از حالتش کمی غمگین شدم. بعد از ظهر، باران متوقف شد. در آسمان کمان رستم را دیدم. شکر. ۱
یک شنبه ۱۰ تا دو شنبه ۱۱ جدی ۱۴۰۲
تنها من به چیبا رفتم تا پدر و مادرم را ببینم. برادرم و خانمش هم آمدند. سال نویت مبارک.۱
سه شنبه ۱۲ جدی ۱۴۰۲
صبحدم به میدان هوایی رفتم پس بعد از ظهر به ناها رسیدم. هوای اینجا کمی گرم است. چند روز پیش آب بینی ام جاری بود اما حالا حالتم بهتر شد. شکر. ۱
چهار شنبه ۱۳ جدی ۱۴۰۲
با خشویم و شوهرم به رستوران اوکیناوایی رفتیم. غذا سبزیجات گوناگون اوکیناوا را خوردیم. بسیار مزهدار بود. خشویم هم ازش خیلی لذت برد. شکر. بعداً باران شدید بارید. بعد از برگشتم، کار ترجمه را انجام دادم. شکر. ۱
پنج شنبه ۱۴ و جمعه ۱۵ جدی ۱۴۰۲
چندین کار را انجام دادم. کمی خسته شدم اما از هریکش لذت بردم. شکر. ۱
شنبه ۱۶ جدی ۱۴۰۲
از صبح تا شب چند کار را انجام دادم. باران بارید. چون که از شرکت ترجمه تمدید موعد کار را ا خواسته بودم، اسناد باقی مانده را ترجمه کردم. دلم کمی آرام شد. فردا و پس فردا دوباره نگاهش میکنم. شکر. ۱
یک شنبه ۱۷ جدی ۱۴۰۲
برای تمرین خوشنویسی، قلم نی را بریدم و نوشتم و بریدم و نوشتم... آه. کوتاه تر شد و شکست. با قلم دیگر تمرین کردم. ۱
دو شنبه ۱۸ جدی ۱۴۰۲
امروز یک روز دراز بود. بهر حال شکر. ۱
سه شنبه ۱۹ جدی ۱۴۰۲
بعد از اینکه خشویم آمد و برگشت، شوهرم بی اختیار به من «مادر جان» خطاب کرد. او گفت نمیداند چرا اما برایش من هم مانند مادرش استم. ۱
چهار شنبه ۲۰ جدی ۱۴۰۲
تا دیروز چند کار را انجام دادم. آه، سرانجام آرامش یافتم. شکر. تقریبا ظهر، با نسیم زمزمه کردم. بعد از نان چاشت، برای کلاس خوشنویسی تمرین کردم. ۱
پنج شنبه ۲۱ جدی ۱۴۰۲
چند روز پیش پیام را دیدم که کود حساب میلم خواهسته شده. نخواهسته بودم پس تاریخ حساب میلم را دیدم و متوجه شدم که امسال کسان ناشناس از کشور آلمان، بنگله دیش، و ایران کوشش ورود به حساب میل من کرده اند! پس تدبیرش را گرفتم. شکر. ۱
جمعه ۲۲ جدی ۱۴۰۲
چندین روز پیش، برنامه ها بسیار تغییر کردند. چند برنامه رفتند، کار دیگر آمد. ۱
شنبه ۲۳ جدی ۱۴۰۲
اشتباه های این دفتر خاطرات روزانه را اصلاح کردم و پس ترجمهٔ داستان کوتاه را در کمپیوتر نوشتم. شکر. ۱
یک شنبه ۲۴ جدی ۱۴۰۲
نوشتن خوشنویسی بیشتر از دو ساعت طول کشید. فکر کردم که برای اینکه زودتر بنویسم، باید بشتر با آرامی تمرین کنم. ۱
دو شنبه ۲۵ جدی ۱۴۰۲
بعد از اینکه کار را انجام دادم و به کورس رفتم تا درس انگلیسی را بدهم. شکر. ۱
سه شنبه ۲۶ جدی ۱۴۰۲
هوا آفتابی بود. به کتابخانه رفتم. پس سرمشق خوشنویسی برای کلاس فردا را نگاه کردم. ۱
چهار شنبه ۲۷ جدی ۱۴۰۲
تقریباً تا ساعت هفت خوابیدم. بعداً خانه را پاک کردم. زباله را دور آنداختم. در این روز ها فکر میکنم که عشق حقیقی کجاست. در جنگل مثل تنگنای پر پیچ و خم سرگردان میگردم. من دنبال وجودی هستم که نمیتوانم به او برسم؟ ۱
پنج شنبه ۲۸ جدی ۱۴۰۲
برای رفع تشنگی کردن، آب نوشیدم. وپس بیشتر میخواهم بنوشم. تشنه تر شدم. ۱
جمعه ۲۹ جدی ۱۴۰۲
آیا به افراط جدی میگیرم ویا یک شق استم؟ چیزهای گوناگون را فکر کردم و پس معده ام را درد گرفت... خودم مقصّر هستم. ۱
شنبه ۳۰ جدی ۱۴۰۲
برای کلاس خوشنویسی فردا، از امتحان گذشته، این متن را ترکیب میکنم و مینویسم. «هفت خوان رستم را می توان به هفت شهر عشق تشبیه کرد که در مسیر آن باید با دیوان وددان که رمز وساوس شیطانی است جنگ کرد. یار و مددگارسالک در این راه خطرناک یاد خداست و به همین سبب در هیچ حالی نیست که رستم یاد خدا نکند و او را یاری بخش خویش نخواند. در خوان هفتم، رستم دیو سپید را از خواب بیدار میکند و بعد با او گلاویز میشود زیرا می داند که جنگ با دیو خفته مشکل را حل نخواهد کرد و اگر دیو خفته را بکشد زمانی بعد با دیو بیدار روبه رو خواهد شد و بالاخره باید یک بار برای همیشه دیو بیدار را بر زمین بزند. اما درعین حال سالک هیچ گاه نباید به سبب پیروزی بر دیوها مغرور شود بلکه باید آن را یکسر از خدای داند.». ۱