dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۳۹۹ دلو

f:id:aya_dari:20210121182105j:plain

Image by sunflair from Pixabay

  

دفتر خاطرات روزانه

 

چهار شنبه ۱ دلو ۱۳۹۹
  صبح برای میسو سوپ، نوش پیاز را می بریدم. شوهرم به آشپزخانه آمد و چند نوش پیاز نیم بریده شده را برداشت و گفت: «این و آن نوش پیاز تماماً بریده نشدند. من مثل خشو استم. هاهاها!»۱(ادامه دارد)

 

پنج شنبه ۲ دلو ۱۳۹۹
  چون کاهوی چینی ماند، برای نان شب میخواستم که «هاپوسایی  (گنج بسیاری)» را بپزم. بعد از ظهر به سوپر مارکت پیاده رفتم تا زردک، سماروق، تخم جوشانده بودنه و مرغ را بخرم. شب این غذا را پختم. بسیار مزه دار بود.۱

 

جمعه ۳ دلو ۱۳۹۹
  از دیروز آی پاد کهنه را که چند سال پیش شرکت مخابرتی به ما مجانی داد روشن میکردم. بالآخره امروز صبح توانستم که روشن کنم. پس آی پاد به تنظیمات کارخانه (ریست فکتوری) باز گردانیدم تا آن و آی پودها را بفروشم. بعد از نان چاشت، قرارداد تلفن نو بستم.  برای یک ماه (۳۰۰ ین) ۳ دالر بود. زنده باد! بر خلاف انتظار من، ارزان بود.۱

 

شنبه ۴ دلو ۱۳۹۹
  دیشب دو کابوس را دیدم. یک کابوس این بود که به بلندترین کاخ بالا رفتم، به پایین دیدم، بجز از ابر چیزی دیده نمیشد و پس ترس خوردم و پایین آمدم. کابوس دوم این بود که به یک اطاق شفاف وارد شدم و در آینه جن دیدم و چیغ زدم. بعد از اینکه از خواب بیدار شدم، فهمیدم که از باز کردن فروشگاه آنلاین چقدر ترسیده‌ام. در حقیقت، قبل از ظهر این فروشگاه را باز کردم.۱

 

یک شنبه ۵ دلو ۱۳۹۹
  امروز یک روز عالی برای کالاشویی بود. هوا گرم مانند بهار بود. یک خانم برای چک کردن زنگ حریق به خانه آمد. بعد از چِک پرسید: «زبان نوشته شده بالای لوحه در زبان تایلاندی است؟» پاسخ دادم: «نخیر. این زبان عربی است.» گفت: «حروف به عمودی نوشته شده هم عربی است؟» گفتم: «آن هیروغلیف مصری است.» «بلی. فهمیدم. تشکر» گفت و رفت. ۱

 

دو شنبه ۶ دلو ۱۳۹۹
  آه. میخواهم که پرنده‌ای باشم و به جای دور پرواز کرده بروم. ۱

 

سه شنبه ۷ دلو ۱۳۹۹
  هوا گرم بود. بعد از ظهر چند کارت نو را به استادم فرستادم و پس به سوپرمارکت رفتم تا ماهی سلمون بخرم. غذای نان شب کباب ماهی در ورقهٔ آلومینیم بود. ۱

 

چهار شنبه ۸ دلو ۱۳۹۹
  صبح در تختخواب فکر میکردم که باید فروشگاه آنلاین را به دو سایت یعنی انگلیسی و جاپانی جدا کنم. بعد از اینکه از شوهرم خداحافظی کردم، سایت نو را باز کردم. بهتر شد. بعد از نان شب، بالای کوچ نشسته ام. به آپ موبایل «پی پی» چارج کردم و ۵۰۰۰ پوینت گرفتم. این یک سیاست دولت جاپان «ماینه پوینت» است. اگر کسی دارای کارت شماره شخصی است از پول استفاده میکند یا پول به اپ چارج میکند، پوینت را به ارزش ۲۵ فی صد (حد اکثر ۵ هزار ین) میتواند بگیرد.   ۱

 

پنج شنبه ۹ دلو ۱۳۹۹
  امروز هوا سرد تر بود. برای اعلان کردن فروشگاه من، با فیسبوک یک حساب بیزنسی ایجاد کردم. بین فیسبوک و اینستاگرام رفتم و آمدم. آه، سیستم برایم مشکل بود. تمام نشد. چاره ندارم. چون امروز خسته بودم، آخر هفته دوباره میکنم. ۱

 

جمعه ۱۰ دلو ۱۳۹۹
    کار نو را گرفتم. اول این ماه چند کار داشتم اما بعداً تا اکنون هیچ نداشته بودم. چون برای باز کردن فروشگاه آنلاین مصروف بودم، راحت بودم. میدانم که این کار بیقراری است، پس از ده سال  چه کار میکنم؟ ۱

 

شنبه ۱۱ دلو ۱۳۹۹
    آسمان صاف و هوا گرم بود. دلتنگ استم اما چاره ندارم. از کسی چیزی مهم پرسیدم. جواب داد. شاید در تبادل نظرما زیبای زنده‌گی را دیده باشم.  ۱

 

یک شنبه ۱۲ دلو ۱۳۹۹
   امروز هم آسمان صاف و هوا گرم بود. آه. سه سال پیش تصمیم گرفتم که دری را بیاموزم. حالا میدانم که آن فکر درست بود. روز به روز دری را بیشتر خوش دارم.  ۱

 

دو شنبه ۱۳ دلو ۱۳۹۹
   هوا گرم بود. کار ترجمه را کردم. دیگر درس دری داشتم. استادم لبخند میزد. درباره خوشنویسی، به چند نقطه نظر داد. نظریه‌اش همیشه مفید است. بسیار منطقی و واضح است.  جمله‌های کمپیوتر را خواندیم. از شنیدن سخنش خوشحال بودم.  ۱

 

سه شنبه ۱۴ دلو ۱۳۹۹
    هوا گرم بود. ظهر باران بارید. یک سند را  به شرکت ترجمه فرستادم. اسناد دیگر را ترجمه کردم. بعداً نامه را نوشتم. امشب یا فردا آنرا میفرستم.  ۱

 

چهار شنبه ۱۵ دلو ۱۳۹۹
   امروز هوا گرم بود. غیر از اینکه یک بار به پستخانه رفتم، از صبح تا شام ترجمه کردم. دیگر پسته رسان با یک پارسل به خانه آمد. آن پارسل را فرمایش داده بودم. فیلم محافظ نور بود تا اینکه کارت‌ها از  جذب نور جلوگیری کند. باید آن فیلم را بالای صندوق شفاف بچسپانم.  ۱

 

پنج شنبه ۱۶ دلو ۱۳۹۹
   امروز هم هوا گرم بود. از صبح تا چاشت، کار ترجمه را کردم. بعداً به زمزمه نسیم ملایم که دیشب آمد جواب دادم. اسناد را دوباره نگاه کردم. چون فردا تاریخ موعد است، صبح یک بار دیگر آنها را میبینم.  ۱

 

جمعه ۱۷ دلو ۱۳۹۹
   صبح اسناد ترجمه را یک بار خواندم و بار دیگر آواز را شندیم تا اصلاح کنم و پس فرستادم. الحمدلله. پیش از ۱۰ بجه نگهبان به خانه آمد. چون چند هفته بعد ما کوچ میکنیم، او، شوهرم و من خانه را چک کردیم تا جاهای لازم ترمیم را پیدا کنیم. بعد از ظهر به آرایشگاه رفتم. آرایشگر گفت: «در هفته گذشته بخاطر زخم دوازدهه بیهوش و در شفاخانه بستر شدم.» گفتم: «درد زیاد داشتید؟ اکنون بهتر استید؟» و غیره. او خندید و گفت: در شفاخانه بسیار زیاد وقت داشتم. اکنون حالم بهتر است.» فکر کردم که بحیث پیشه ور و پدر فامیل شاید زیاد زحمت بکشد.  ۱

 

شنبه ۱۸ دلو ۱۳۹۹
   صبح برای کار خانگی اسناد را ترجمه کردم. بعد از ظهر نخستین بار به یک دکان بیر آلمانی Wolfbräu در شوری رفتیم. زن جاپانی و شوهر آلمانی اش این دکان را میچلانند. چون بهترین بیر میفروشند و چند جایزه بین المللی را گرفتند و  شهرت یافتند. زن و شوهر بسیار مهربان بودند و ما چند بیر را خریدیم تا در خانه بنوشیم.  ۱

 

یک شنبه ۱۹ دلو ۱۳۹۹
   صبح یوگا کردم. بعد از ظهر اسناد را که دیروز ترجمه کرده بودم دوباره نگاه کردم. سپس در اینترنت فهرست کوچ کردن را داونلود کردم. تا حالا شش بار کوچ کردم. در زنده گی ام چند بار دیگر کوچ میکنم؟ نمیدانم چند بار اما میخواهم که در کشور دیگر زندگی کنم.  ۱

 

دو شنبه ۲۰ دلو ۱۳۹۹
   اسناد را دوباره نگاه و تقدیم کردم. قبل از ظهر یوگا کردم. شام چشمهایم به چشمه شدند. آب این چشمه را نتوانستم بند کنم. بخاطریکه نه کار یا نه پول بود، بلکه چیز دیگر بود. اینجا نمیخواهم بنویسم. چاره ندارم. در حالی که اب را میریزم، باید پیش بروم. مهمترین چیز دلاوری بالای دلهره است.  ۱

 

سه شنبه ۲۱ دلو ۱۳۹۹
   صبح اسناد را ترجمه کردم. به خانه مردم زیاد آمدند. دو شرکت کوچ و دو کارمند ترمیم بودند. و سپس دو تلفن آمد. دیگر به اینستاگرام اعلان برای کارت های نوروز درخواست کردم. شام به سوپرمارکت رفتم تا سبزیجات بخرم.  ۱

 

چهار شنبه ۲۲ دلو ۱۳۹۹
   دیشب چاکلیتی را که مادرم به ما فرستاد خوردیم و پس قطی فولادی آبی و با گلها آرایش شده را شستم تا برای چیزی از این استفاده کنم. اکنون بالای میز این قطی بسیار زیبا وقت را که برای چیزی استفاده شود انتظار میکشد. میل به مادرم فرستادم: «چاکلیت مزه‌دار و قطی بسیار قشنگ بود! از آن هم استفاده میکنم.»  زماینکه اینستاگرام باز کردم، خواننده‌گان در سراسر جهان کلکسیون کارت نوروز «سال نو مبارک» را خوش کردند. خیلی خوشحال بودم. ظهر نزد دکتر دندان رفتم تا دندانهایم را چک و پاک کنم. بعد از ظهر اسناد ترجمه دوباره نگاه کردم و پس فرستادم.  ۱

 

پنج شنبه ۲۳ دلو ۱۳۹۹
   امروز روز ملی جاپان بود. چون شوهرم کار نداشت، از شرکت موبایل وقت گرفتیم. در شرکت موبایل سوفت بانک، میخواستیم قرارداد ارزانتر از اکنون کنیم. مدتی دو و نیم ساعت انتظار کردیم. کارمند آنجا گفت: «دانستم که شما میخواهید قرارداد ارزانتر بگیرید. چون ماه مارچ برنامه نو را اعلان میکنیم، لطفاً انتظار کنید. پس در آن وقت شما به قرارداد ارزانتر عوض کنید. امروز آیفون ۱۲ را بخرید تا کمی ارزان تر شود.» بالاخره در دستهای ما آیفون نو را داشتیم. چرا؟ شرکت موبایل شاید زیرکتر از ما باشد.  ۱

 

جمعه ۲۴ دلو ۱۳۹۹
   یک خواب را دیدم که من نیمه شب در شهر آستانه بودم. به آنجا هیچ نرفته ام اما در خواب این شهر بسیار درخشنده بود. صبح از خواب بیدار شدم و دانستم که سال گذشته نام شهر آستانه به نور سلطان تبدیل شد.  ۱

 

شنبه ۲۵ دلو ۱۳۹۹
   صبح چون قرار داد برای خانه نو را بستیم، به شرکت رهنمای معاملات رفتیم. بعداً باران بعضی اوقات میبارید. به خاطر اینکه خشویم از ما هشت ماسک را که با نقش و نگار اوکیناوایی آرایش شده خواسته بود و میخواهد برای دوستانش بدهد. او گفت: بهتر است که هر یک نقش و نگار مختلف داشته باشد. و سپس به فروشگاه بزرگ رفتیم تا هشت ماسک بخریم. کارمند خانم ما را کمک کرد. در عین اینکه بسته بندی را انتظار میکردیم، آنجا نکتایی را دیدیم.  خیلی قشنگ، مانند نقاشی بود. کارمند دیگر آمد و گفت «این نکتایی با نخ رنگا رنگ کاملاً به دست دوخته شده و از این رو قیمتش یک میلیون ین (تقریباً یک میلیون افغانی!) است.» واو!!   ۱

 

یک‌شنبه ۲۶ دلو ۱۳۹۹
    تقریباً یک هفته پیش در باره رقمی بودجه‌ٔ اعلان سؤالی را به اینستاگرام فرستادم و کارمند جاپانی به من جواب داد اما این سؤال حل نشد. دیروز صبح یک خانم لیندا به من جواب داد و گفت: «میخواهم شما را کمک کنم. لطفاً اولاً این میل را به انگلیسی بنویسید.» به انگلیسی جواب دادم. امروز هنوز هم انتظار میکشم.        ۱

 

دوشنبه ۲۷ دلو ۱۳۹۹
    چون باید قراردادها را برای آب، گاز، برق و اینترنت فسخ کنم، بغیر از برق، به شرکت هایشان تلفن کردم. چند روز پیش در شرکت موبایل قرارداد نوی اینترنت را بستیم اما قرارداد فعلی را نتوانستیم که فسخ کنیم و پس کارمند آنجا گفت که برای فسخ باید به تلفن کنید تا اینکه قرارداد را فسخ کنید. سپس تلفن کردم. در عین اینکه چیزهای دیگر را میکردم، بیش از یک ساعت نوبت را انتظار کردم. بالاخره آن را فسخ کردم. دیگر درس دری داشتم. با استادم موضوعات گوناگون را صحبت کردیم. فکر کردم که نزد مرد بزرگ بزرگان دیگر جمع میشوند. نطاقی مثل گوینده قشنگ بود.  ۱

 

سه‌شنبه ۲۸ دلو ۱۳۹۹
    صبح از یک خانم اینستاگرام به نام یاسمین میل گرفتم و جواب دادم. تا ظهر کار ترجمه را کردم. بعداً مقاله ها تکت پُستی را خواندم و یوگا کردم. بعد از نان چاشت به پستخانه رفتم تا بگویم که نامه‌ها را به آدرس نو برسانند. برگشتم و برای انجمن پیام را نوشتم. فردا این را دوباره نگاه میکنم و به استادم میفرستم.  ۱

 

چهار شنبه ۲۹ دلو ۱۳۹۹
    صبح و بعد از ظهر کار ترجمه را دو بار دیدم و فرستادم. در این روزها مسئله فیسبوک داشتم ولی حل نشد. نمیخواهم برای حل این مسئله به شرکت تخصصی پول بدهم، حالا آن را میگذارم و تصمیم گرفتم که چیزهای دیگر را کنم. بخاطریکه اینستاگرام و غیره آغاز کردم، شاید کمی از موبایل مسموم شده بودم و سپس صفحه موبایل را به سیاه و سفید تغییر دادم.  ۱

 

پنج شنبه ۳۰ دلو ۱۳۹۹
    صبح اعلان برای نوروز را ساختم و به اینستاگرام درخواست کردم. امروز روز آخر ماه دلو بود.  ۱

 

دفتر خاطرات روزانه