dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۴۰۲ میزان

 

دفتر خاطرات روزانه

 
شنبه ۱ میزان ۱۴۰۲
      فصل خزان هنوز نمی آید. هوا تابستانی بود. به یاد خاطره ‌های سابق افتادم.۱

 

یک شنبه ۲ میزان ۱۴۰۲
       چون که دیشب ناوقت شد،‌ خواستم که بیشتر بخوابم اما نتوانستم. کار ترجمه را انجام دادم. شکر. باقی مانده اش را دوشنبه و سه‌شنبه تمام میکنم. ضمنا چیزهای گوناگون را تخیل کردم.۱

 

دوشنبه ۳ میزان ۱۴۰۲
       ترجمه را ادامه دادم. صبح خانه را پاک کردم. با شاگردان اسناد انگلیسی را خواندم. شکر.۱

 

سه شنبه ۴ میزان ۱۴۰۲
       امشب در راه برگشت، ماه کامل شده را دیدم. بسیار زیبا بود. ماه همیشه ما را میبیند. بسیار خوب.۱

 

چهار شنبه ۵ میزان ۱۴۰۲
       کار ترجمه باقی را تمام کردم. شکر. امروز هم از استاد دری چندین کلمه‌ای جاپانی را آموختم. ممنون. چه علم عمیق دارد! اگر فرهنگ فارسی-جاپانی را بیشتر استعمال کنم، آن پاره پاره میشود.  ۱

 

 پنج شنبه ۶ میزان ۱۴۰۲
       هوا بارانی است. برای ریزرو واکسین پنجم، چون در آنلاین نشد، تیلفون کردم. گرچه در ویب سایت دیده میشود که رزیرو فردا امکان دارد اما نمیتوانم انتخابش کنم. پس تلفن کردم و توانستم ریزرو کنم. شکر. شعر زیبا را که دلم را بیان میکند یافتم کردم. اما اینجا نمی نویسم.۱
۱

 

 جمعه ۷ میزان ۱۴۰۲
     متوجه شدم که دفتر دیروز پر از غلطی‌های املایی بود اصلاحش کردم. هوا بارانی بود. کار ترجمه را دو بار نگاه و اصلاح کردم و به شرکت فرستادم. شکر. دیگر بیرون رفتم تا واکسین بزنم. در اطاق واکسین، موسیقی روک میزد. با فضای اطاق هماهنگ نبود و عجیب بود اما این هم خوب بود.۱
۱

 

 شنبه ۸ میزان ۱۴۰۲
       در اثر واکسین بدنم بی حال بود و تمام وجودم درد داشت. صبح تب داشتم بعد از ظهر تب بالا رفت پس کمی خوابیدم. بعد از یک ساعت تب بالاتر شد اما حالم خوب بود پس کار را انجام دادم. شکر. کاشکه فردا بهتر شود.۱
۱
 یک شنبه ۹ میزان ۱۴۰۲
       .اگر نمیتوانم این واقعیت را تغییر بدهم، فقط آرزویش را میتوانم

 

 دو شنبه ۱۰ میزان ۱۴۰۲
       آب قطع شد اما تقریبا بعد از دو ساعت، دوباره آمد. شکر. گذشته را به خاطر آوردم، بسیار خجالت کشیدم.۱

 

 سه شنبه ۱۱ میزان ۱۴۰۲
       نمی توانم پیش بروم. پس حیران ماندم. وعده با استاد دری، استاد خوشنویسی و داکتر دندان و غیره را خواستم تغییر دهم. بهر حال حد توان کوشش میکنم.۱

 

 از چهار شنبه ۱۲ تا جمعه ۱۴ میزان ۱۴۰۲
       بعد از دیدن چندین کابوس، کار عربی را تمام کردم. شکر. در باره چند نقطه، فکر میکنم.۱
۱
 شنبه  ۱۵ میزان ۱۴۰۲
       کمی استراحت کردم. شکر. بعد از ظهر اسناد انگلیسی را خواندم.۱

 

 یک شنبه  ۱۶ میزان ۱۴۰۲
       از دیشب و امروز از شنیدن اخبار جهان افسرده شدم.  یکی از آنها زلزله در هرات است. در سالهای آخیر، تقریبا همه جای کره‌ٔ زمین میلرزد، افغانستان، ایران، ترکیه، سوریه، مراکش، نیوزیلند، پاپوآ گینه نو، فلپاین،‌ جاپان و غیره...     ۱

 

 دو شنبه  ۱۷ میزان ۱۴۰۲
      چیزهای گوناگون را فکر کردم، پس خوابم خوب نبود. مانند اینکه حالم نیم بیدار و نیم خواب باشد. برای مشق، این را تمرین میکنم اما متنش را خوب نمیفهمم.۱ 
  نشنیدی که صوفی می کوفت     زیر نعلین خویش میخی چند
آستینش گرفت سرهنگی      که بیا نعل بر ستورم بند ۱

 

 سه شنبه  ۱۸ میزان ۱۴۰۲
      اینجا هنوز گرم است. شنیدم که جاهای دیگر ناگهان خزان نه بلکه زمستان شد. این روزها مثل این که سرم گیچ است.۱ 

 

 چهار شنبه  ۱۹ میزان ۱۴۰۲
      چندین کار را انجام دادم. ظهر با استاد دری صحبت کردم. وقت تیر شد. یک ساعت بعد، در کلاس خوشنویسی شرکت کردم.۱ 
 
 پنج شنبه  ۲۰ میزان ۱۴۰۲
      باز هم کابوس را دیدم. کابوس گذشته، شبح یا غول خروس بود. در کابوس، از خانه روبرو خروس غول پیکر مثل دایناسور به سوی من پرید و مرا به زمین انداخت و گردنم را چنگال‌هایش سوراخ کرد! چه کابوس بود!! در این بار، کابوس دیگر، در خانه ماهی‌های سرخ در یخچال، الماری و غیره بودند. متوجه شدم که بعضی ماهی زنده بودند و بعضی شان کمی فاسد شده بودند. یکی از ماهی‌های زنده دهانش را باز کرد و به من هجوم کرد!  دو تا کابوس ترسناک بودند.۱ 

 

 جمعه  ۲۱ میزان ۱۴۰۲
      هوا خزانی بود. چند کار رفت و آمد. چون که خزان آمد، کمی خسته و غمگین شدم.۱ 
 

 

 شنبه  ۲۲ میزان ۱۴۰۲
      سه و نیم سال کار کردم اما آن را دیگر ادامه نمی دهم. در این روزها چندین بار فکر میکردم که این کار به من شاید نیاز نداشته بود. پس دیروز این را خبر دادم. امروز جوابش را گرفتم. شکر.۱ 

 

 یک شنبه  ۲۳ میزان ۱۴۰۲
      بعد از خواندن کتاب «سرود کریسمس» یک رمان کوتاه  چارلز دیکنز، زندگی ام را دوباره به خاطر آوردم. حد اقل طرز کار کردن را کمی میخواهم تغییر بدهم.۱ 
 

 

 دو شنبه  ۲۴ میزان ۱۴۰۲
      تابستان را  بهترین موسم را فکر میکردم اما حالا دانستم که خزان بهترین، زیباترین و قشنگترین موسم است.۱ 
 

 

 سه شنبه  ۲۵ میزان ۱۴۰۲
      بسیار خوابآلود اما بیدار استم. دلیلش فصل خزان است یا چیز دیگر؟۱ 

 

 چهار شنبه  ۲۶ میزان ۱۴۰۲
      یک چیز دل افروز داشتم. صحبت کردن با کسی این قدر توانمند میسازد! در این روزها،‌ چندین بار جاهای که در گذشته زندگی کردم به خاطرم آمدند. آنجا چطور است؟ گمان کردم که در آینده بار دیگر نمی توانم بروم؟۱ 
 
 پنج شنبه  ۲۷ میزان ۱۴۰۲
      دیروز از محققان شرق میانه دربارهٔ غزه اظهارات آمد و تأییدشان را خواست.  پس تأیید شان کردم. دیشب با شوهرم صحبت کردم اما او درنگ کرد. چرا؟ اما مجبورش نکردم. فکر کردم که با او همان چیز را دو باره تا ابد نمیخواهم صحبت کنم. توقع نداشتن بهتر است. ضمناً امروز خبر بعدی را گرفتم که فقط یک روز بیشتر از شش صد نفر تأییدش کردند. قطرهٔ دریا است اما بهتر از هیچ نکردن.      ۱ 

 

 جمعه  ۲۸ میزان ۱۴۰۲
      از کسی یاد گرفتن و به کسی یاد دادن برایم لذت بخش است. وقت ناچیز اما ارزشمند و نفیس است.      ۱ 
 

 

 شنبه  ۲۹ میزان ۱۴۰۲
      صبح آواز تورستان بلند مرا از خواب بیدار کرد. از اطاق دیدم که آنها جلوی دکان با مشروبات الکولی گرد هم نشسته و هیاهو کردند. میگویند  «شرم سفر را کسی نمی بیند.» من نمیخواهم این چیز را کنم.   ۱