dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

قوس ۱۴۰۰

f:id:aya_dari:20211122191819j:plain

Image by StockSnap from Pixabay

دفتر خاطرات روزانه 

 

دو شنبه ۱ قوس ۱۴۰۰
  هوا بارانی بود. اسناد را دو باره نگاه و تقدیم کردم. شکر. دیگر درس دری داشتم. چیزی را که غلط فهمیده بودم حل شد. الحمدلله. وقت خوش گذشت.           ۱

 

سه شنبه ۲ قوس ۱۴۰۰
 هوا اول بارانی بود و پس آفتابی شد. باد تند میوزید. آه دل پاک من کجا رفته بود؟ روزهای آخر در حرف‌های مردم تردید داشتم. نمیدانم چرا.  ۱

 

چهار شنبه ۳ قوس ۱۴۰۰
  هوا آفتابی بود. چند کار را کردم. خوب. دیگر درس آنلاین انگلیسی داشتم. با شاگرد طریق های درس آینده را صحبت کردم. بعداً کار را ادامه دادم. شب کدوی زمستانی را پختم. مزه دار بود.           ۱

 

پنج شنبه ۴ قوس ۱۴۰۰
  هوا سردتر شد. صبح درس آنلاین انگلیسی داشتم. یک ساعت پس، درس دری داشتم. تمام اصلاح، ترجمه و گپ بسیار خوشم آمد. در آن وقت به اطاق مجاور کوک کنندهٔ پیانو آمد. استاد و من آوازش را شنیدیم. چه؟ آن کس به کدام خانه آمد!؟ بعد از درس متوجه شدم که سردردی‌ام رفته بود.           ۱

 

جمعه ۵ قوس ۱۴۰۰
  صبح به یک شرکت کار را فرستادم. بعداً یک سند کوتاه را به شرکت دیگر فرستادم. بعد از نان چاشت، با شوهرم به سوپرمارکت رفتم تا سبزیجات و غیره بخرم. او به نان فروشی رفت تا غذای شب بخرد و پس کورسش رفت. هر روز بعد از کارش نان شب را در خانه هم میخورد. یعنی چهار بار میخورد...!! نمیدانم چرا چاق نمیشود!؟            ۱

 

شنبه ۶ قوس ۱۴۰۰
  شب در کلاس آنلاین خوشنویسی شرکت کردم. سرمشق امروز از شعر حافظ «مردم چشمم بخون آغشته شد  در کجا این ظلم برانسان کنند» بود. برایم حروف «کشیده» بسیار مشکل است. چند بار تمرین کردم اما خوبش نیامد. سرمشق‌های استاد (طبعاً) و همصنفی خیلی زیبا بودند.             ۱

 

یک شنبه ۷ قوس ۱۴۰۰
  صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. از چند بار پیش میدانم که این شاگرد از روی جواب‌ها نقل کرده. چون که تمام ترجمه حرف به حرف یکی بود اما زمانیکه معنی یک کلمه را میپرسم، هر بار غلط میکند. این درس برای من نیست برای او است. اما نمیفهمد. چاره ندارم.             ۱

 

دو شنبه ۸ قوس ۱۴۰۰
  زمانی که یک موسیقی را شنیدم، خواستم که برای کسی آواز بخوانم. در دلم زندگی میکند اما بعضی اوقات میرود و میآید.             ۱

 

سه شنبه ۹ قوس ۱۴۰۰
  صبح چون بازوی چپم نتوانست حرکت کند، طریق دیگر را آزمایش کردم و خوب بود. شام ناگهان باران بسیار شدید آغاز شد. شدت این باران دو برابر دوش عادی بود. من و لباس‌های سر تناب تر شدیم اما خندیدم. این باران مانند دریا سرنگون شده بود.             ۱(ادامه دراد)

 

چهار شنبه ۱۰ قوس ۱۴۰۰
  باد تند میوزید. زمانیکه بیرون میرفتم، چون باد بسیار تند بود، کم بود که عدس چشمم هم بپرد. شب در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. بسیار خوب گذشت.              ۱

 

پنج شنبه ۱۱ قوس ۱۴۰۰
  صبح درس آنلاین انگلیسی داشتم. بعد از ظهر به سفر درس دری رفتم. آنجا فرهنگ گوناگون و واحه در صحرای زندگی استند. آواز استاد مرا سرگرم کرد. بعد از درس متوجه شدم که باران باریده  بود. لباس‌های سر تناب خشک ماند. شکر. ۱(ادامه دراد)

 

جمعه ۱۲ قوس ۱۴۰۰
  قبل و بعد از خواب، یک آهنگ از سرم نرفت. «بیاید بیاید همه، مشرف شدم و چطور استید؟ شیرینی‌ها را خوش دارید؟ یک، دو، و سه، پس چهار و پنج؟»  این آهنگ معتاد میسازد. ۱

 

شنبه ۱۳ قوس ۱۴۰۰
  یک داکتر سوزن گفت که زنان معمولا احساسات غمگینی و خشمگینی را بین استخوان‌های شانه شان ذخیره میکنند. از طرف دیگر مردان معمولا همین احساسات را در کفل (سرین) ذخیره میکنند. از این رو، تقریباً در ۴۰ یا ۵۰ سالگی آنجا درد دارند.» نمیدانم این راست است یا خیر اما فکر میکنم که این برای من صِدُق میکند...! ۱

 

یک شنبه ۱۴ قوس ۱۴۰۰
  چند هفته پیش با شاگردم خواندن دو کتاب انگلیسی تمام شده و حالا عین یکی از آن کتابها را دوباره میخوانیم. بسیار سخت اما مفید است. امروز هم درباره ترجمهٔ این کتاب چرت زدم.۱

 

دو شنبه ۱۵ قوس ۱۴۰۰
  چون این ماه آخر سال است، میخواهم خانه تکانی کنم. دیگر درس دری داشتم. داستان کوتاه دوم را خواندیم و سرگرم شدم. درباره تالار آیینه گپ زدیم. چیزهای زیاد را خیال بستم. متوجه  شدم که من معتاد چیزی استم. راستی میخواهم ترجمه کتاب را به مردم جاپان نشان بدهم.۱

 

سه شنبه ۱۶ قوس ۱۴۰۰
  چون پیش از دو درس گذشتهٔ خوشنویسی زیاد تمرین نکردم، نتیجه خوب نبود. شاید استاد خوشنویسی هم بداند اما هیچ نگفت. از این رو صبح تمرین کردم و چند قلم را بریدم. اگر به دقت درست نتوانم بنویسم، شاید به درجه آینده کامیاب نشوم؟ آه، راستش نمیخواهم که به خود تسلیم شوم.۱

 

چهار شنبه ۱۷ قوس ۱۴۰۰
امروز هم خوشنویسی را تمرین کردم. چون استاد به من  سرمشق  سطر اول شعر خیام را داد، سطر اول و دوم، یعنی مصارع را مشق کردم. خوب. یک بار با قیچی خوشنویسی ام را بریدم و آن را روی سرمشق گذشتم. دیدم که چطور فرق دارد. زاویه، درازی، فاصله و غیره.۱

 

پنج شنبه ۱۸ قوس ۱۴۰۰
  چون که حالت بازوی چپم بهتر شد، یوگا کردم. زمانی که بدنم راحت شد، اشک از چشمهایم زیاد ریخت. میدانم چرا اما نمیخواهم اینجا بنویسم.۱

 

جمعه ۱۹ قوس ۱۴۰۰
  لحظهٔ که از خواب بیدار شدم، در سرم یک آهنگ روان شد. «دوستت دارم. هزاران بار این را میگویم. دلم گرمتر شده عشقم است.  و...» شب از کلکین‌ موترها را دیدم و فکر کردم که هر کس در آن موترها چیزهای شاد و رنج دارند.  نمیدانم چرا که از دیدن نور شهر دل تنگ شدم.۱

 

شنبه ۲۰ قوس ۱۴۰۰
  امروز هوا گرم بود. اسناد ترجمه را دوباره نگاه کردم اما بسیار سخت بود.  ۱

 

یک شنبه ۲۱ قوس ۱۴۰۰
  امروز هم چک اسناد را ادامه دادم. با دود خوش بو  اطاق را پاشاندم. بسیار خوب بود.۱

 

دو شنبه ۲۲ قوس ۱۴۰۰
  امروز چک اسناد را ادامه دادم و یک قسمت‌اش را فرستادم.  یک شاگردم پیغام را فرستاد و گفت «میخواهم فردا دو ساعت درس بگیرم.» «به چشم.» دیگر درس دری داشتم. از درس مفید لذت بردم. زیاد خندیدیم و از شادی کمی اشک ریختم. چقدر خوشحال استم!۱

 

سه شنبه ۲۳ قوس ۱۴۰۰
  صبح شوهرم گفت «جانکین پوی!» باختم.  امسال اول بار جنتری را که هر روز یک طعم قهوه دارد خریدیم، پس هر روز برنده «جانکین» میتواند بنوشد. این «جانکین» بازی است که بیشتر از دو نفر سنگ، کاغذ یا قیچی با دست نشان میدهند. کاغذ قویتر از سنگ؛ سنگ قویتر از قیچی ؛و قیچی قویتر از کاغذ است. چون در روزهای گذشته میباختم و روز پیش شوهرم به من گفت «فردا من سنگ را نشان میدهم!» امروز آن را فراموش کرده بودم. ۱

 

چهار شنبه ۲۴ قوس ۱۴۰۰
  صبح خانه تکانی کردم. بعداً چند کار را کردم. ۱

 

پنج شنبه ۲۵ قوس ۱۴۰۰
  اسناد را ترجمه کردم. شام به سوپرمارکت رفتم تا کاغذ تشناب و غیره را بخرم. بعد از برگشت، دو نفر به خانه آمدند و گفتند: «مشرف شدیم. ما در منزل بالای تان کوچ کردیم. برگ سبز تحفه درویش است.» گفتم «مشرف شدم. از چنین تحفه بزرگ خیلی ممنونم.» «خواهش میکنیم. خدا حافظ» «خدا نگهدار». ۱

 

جمعه ۲۶ قوس ۱۴۰۰
  صبح و دیگر اسناد را ترجمه کردم. یک کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعداً تلفن مثل نسیم آمد. پیشم روشن شد. شب درس انگلیسی دیگر داشتم. اصلاً این درس دو ساعت بود اما چون که شاگرد خواست که این را در عین روز تمام کند، سه ساعت طول کشید. مانده نباشد. ۱۱ بجه شب خلاص شد. ۱

 

شنبه ۲۷ قوس ۱۴۰۰
  صبح کار خانگی را آماده کردم و پس فرستادم. بعد از ظهر اسناد را ترجمه کردم و پس پیش داکتر سوزن رفتم. حال شانه‌ام بهتر شد. بعد از برگشت، مشق را تمرین کردم. زمانی که خواستم مشق بهتر را بفرستم، یک پیام را دیدم که کلاس خوشنویسی امشب به تعویق افتاد. درست است. فردا هم تمرین میکنم. ۱

 

یک شنبه ۲۸ قوس ۱۴۰۰
  صبح کلاس آنلاین داشتم. شاگرد خواب آلود بود. چاره نداشتم. بعد از ظهر اسناد را ترجمه کردم و پس با شوهرم به سوپرمارکت رفتم تا روغن و مایع لباس شوئی را بخریم. شب درس آنلاین خوشنویسی داشتم. ۱(ادامه دارد)

 

دو شنبه ۲۹ قوس ۱۴۰۰
  صبح سرد بود. نخواستم از کمپل بیرون شوم. خانه را پاک و پس ترجمه کردم. بعد از ظهر در درس دری اشتراک کردم. در نصف دوم درس پیش و پشت استاد نور خورشیدی می تابید. از داستان کوتاه لذت بردم. ۱

 

سه شنبه ۳۰ قوس ۱۴۰۰
  چیزی بسیار خوش آیند بود. آن مانند نسیم راحت است. دلم را روشن میکند. خواستم که از یادش بگیرم، در دفترچه ضرب المثل را نوشتم. آن هم یکی از گَنجهایم شد. شکر. ۱(ادامه دارد)

 

 

f:id:aya_dari:20211123164126j:plain
Image by Annette Meyer from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه