ا
سه شنبه ۱ سنبله ۱۴۰۱
برای سایت دکانم، چند کار را کردم. بعد از ظهر،یک کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت. بعداً آن کارها را ادامه دادم. پس از تقریباً شش بجه، به سوپرمارکت رفتم. ۱
چهار شنبه ۲ سنبله ۱۴۰۱
در این روزها، همیشه میگویم که چاره ندارم. اما تصمیم گرفتم که این را به آسانی نگویم. امروز صفحهٔ ماه سنبله را تهیه کردم. عکس گل بنفش خوب یا بد است؟ فردا دوباره میبینمش. پس اسناد جاپانی را به انگلیسی ترجمه کردم. بعد از ظهر، درس دری داشتم. همیشه از درسش لذت میبرم. ترجمه استاد بسیار عالی بود! آه. ۱
پنح شنبه ۳ سنبله ۱۴۰۱
صبح ترجمه اسناد را دامه دادم. بعد از ظهر تا شام برای کار دیگر، اسناد را تزیین و چیک کردم. امروز بیستمین سالگرد ازدواجم بود. ۱
جمعه ۴ سنبله ۱۴۰۱
از پنج و نیم بجه کار تزیین را کردم و به شرکت ترجمه فرستادم. شکر. بعد از چای صبح بیرون رفتم و برگشتم. بعداً برای فروشگاه آنلاین بعضی چیزها را تهیه کردم. ترجمه اسناد جاپانی به انگلیسی را ادامه دادم. قبل از هفت بجه سوپرمارکت رفتم و ترکاری و گوشت خریدم. بعد از برگشتم، ترجمه را ادامه دادم و .... ۱
شنبه ۵ سنبله ۱۴۰۱
ازصبحدم رعد زد. صدایش مانند شکستن آسمان بود. از خواب بیدار شدم. پس کار خانگی دری را تهیه کردم. بعد از چای صبح ادامهاش دادم. بعداً کار ترجمه را ادامه دادم. برای سالگرهٔ پدرم، شیرینی را خریدیم. بعداً من تنها به پستخانه رفتم و فرستادمش. بعد از نان چاشت، کار ترجمه را ادامه دادم. بالاخره تمام شد. بعداً برای امتحان خوشنویسی تمرین کردم. ۱
یک شنبه ۶ سنبله ۱۴۰۱
چونکه دیشب در وسط کلاس خوشنویسی از اطاق آنلاین بیرون رفتم، صبح ادامهٔ ویدیو را دیدم. برای فروشگاه آنلاین عکسهای اجناس را آپلود کردم. چون که اکثر مشتریها جاپانی استند، سایتهای جاپانی را آمده کردم. در آینده سایت انگلیسی را هم آهسته آهسته تجدید نظر میکنم. بعداً تا شام اسناد ترجمه را دوباره نگاه کردم. پس اطاقها را پاک کردم. چون که رطوبت زیاد بود و عرق کردم، شاور گرفتم. شکر. ۱
دو شنبه ۷ سنبله ۱۴۰۱
صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعد از ظهر درس دری داشتم. اضافه تر از حد گپ زدم. از گپ خود پشیمانم. بهر حال درس دری بسیار مفید بود. شکر. بعداً خوشنویسی را تمرین کردم. ۱
سه شنبه ۸ سنبله ۱۴۰۱
سخن دیروزم هنوز هم تکانم داد. در تکان هم کارهایم را باید کنم. چون که حالت شاگرد خوب نبود، یک کلاس کنسل شد. امیدوارم حالش خوب شود. ضمناً طوفان به جزیره اوکیناوا میاید، بعد از شش بجهٔ شام به سوپرمارکت رفتم تا ترکاری و ماهی بخرم. متوجه شدم که اینجا طوفان دیگر آمده و رفته! اکثر ترکاری، ماهی و گوشت خلاص شده بود. اما چیزهای باقی مانده هم کافی بود. خریدمشان. شکر. شب برنامه تلویزیون در باره پیوند گرده بین سه جفت زن و شوهر بود. ۱
چهار شنبه ۹ سنبله ۱۴۰۱
طوفان آمد و رفت. کمی باران بارید اما شدید نبود. همه بتهها را در خانه گذاشتم. در آشپزخانه مورچه را دیدم. ۱
پنج شنبه ۱۰ سنبله ۱۴۰۱
طوفان رفت اما باران بارید. امروز هم برای دکان آنلاینم، چند کار را کردم. بعدا برای امتحان خوشنویسی، تمرین کردم. قلم را بریدم. شب از برادرم پیام گرفتم. متوجه شدم که از اوکیناوا به پدر و مادر و برادر هر دویما امها را فرستادیم اما تنها برای برادرم نرسیده. متوجه شدم که من اشتباه کرده بودم! به آدرس قبلیاش فرستاده بودم. فوراً به شرکت حمل و نقل تیلفونی آدرس نوش را خبر دادم. آه. چه کردم! امیدوارم که آمها سلامت برساند پیش از اینکه پخته شوند. ۱
جمعه ۱۱ سنبله ۱۴۰۱
باران بارید اما بعضی اوقات آفتابی بود. برای فروشگاه چند کار را کردم. بعداً برای امتحان خوشنویسی، دوباره تمرینهای گذشته را دیدم. بعد از یک بجه تا سه بجه امتحان دادم. شکر. بعد از امتحان به پنج پیام کاری و شخصی متوجه شدم. به هر پیام جواب دادم. نسیم ملایم هم آمد. خوشحال شدم. بعداً کار را کردم. ۱
شنبه ۱۲ سنبله ۱۴۰۱
چون که طوفان گذشت اما دوباره برگشت، همه روز باران شدید میبارید و باد تند میوزید. چون که در خانه برنج خلاص شد، اولاً به سوپرمارکت رفتیم. آنجا مردم زیاد جمع شده بودند و همه ترکاری، ماهی، گوشت و تخم را می خریدند. بعد از برگشت، کارخانگی دری را ادامه دادم. بعد از نان چاشت، اسناد را ترجمه کردم. هربار که باد تند می وزید، در بالکن منزل بالا شاید تیر رخت در حلقهاش آواز بلند می داد. آه. لطفاً در خانه داخلش کن! ۱
یک شنبه ۱۳ سنبله ۱۴۰۱
همه روز باران شدید و باد تند ادامه داشت. کار ترجمه را نگاه و اصلاح کردم. فردا دو باره میبینمش. برای کلاس خوشنویسی، تمرین کردم و فرستادم. ۱
دو شنبه ۱۴ سنبله ۱۴۰۱
صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعداً اسناد ترجمه را دو بار دیدم و فرستادم. شکر. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. با استادم چیزهای رنگارنگ صحبت کردم. شاید کمی غمگین بوده باشد. ممکن است که رویش آیینه دلم بوده باشد. خواست مرا بخنداند. از استادم ممنونم. بعداً کمی استراحت کردم. پس کار دیگر را کردم و فرستادم. ۱
سه شنبه ۱۵ سنبله ۱۴۰۱
بعد از چای صبح، لباسها را شستیم و خشک کردیم. بعداً قهوه دم کردم. زمانیکه قوه را مینوشیدم، سهواً، پیاله چپه شد و قهوهٔ داغ به زانوهایم ریخت. آه. تنبانم تر شد. شوهرم گفت: «مثل من استی!» گفتم: «چرا اول حالم را نمیپرسی؟» گفت: «حالت شاید خوب باشد، نپرسیدم...! خوب استی؟ نسوختی؟» دوباره لباسم را شستم و خشک کردم. امروز هم کلاس آنلاین انگلیسی و کار دیزاین داشتم. ۱
چهار شنبه ۱۶ سنبله ۱۴۰۱
صبح دیزاین اسناد را ادامه دادم و تمامش کردم. شکر. بعداً برای دوکانم دیزاین دیگر را تهیه کردم. پس چون که چیزهای خورد را خریداری کردم، در الماری جمع و جورشان کردم. بعد از شش بجه به سوپرمارکت رفتم. بسبب طوفان دراز، اجناس کم بود. اما برایم کافی بود. بعد از نان شب، چون که فردا در کورس شوهرم دو سه ساعت کار میکنم، اسناد را خواندم و تهیه کردم. ۱
پنج شنبه ۱۷ سنبله ۱۴۰۱
صبح برای تجدید لیسانس رانندگی، من و شوهرم به مرکز لیسانس رفتیم. در وَسَط کلاس برای رانندگان، تشنه شدم و سردرد و چشمدرد بودم. بعد از گرفتن لیسانس نو، به خانه برگشتیم. درد شدید داشتم. گوئی مردم در سر و چشمم طبله میزنند. بعداً برای انتخابات والی ولایت اوکیناوا، به بیرون رفتیم و برگشتیم. بعد از نان چاشت، شوهرم به کورسش رفت. خواستم که چند چیز را آمده کنم، اما نتوانستم. آواز طبله و دهل در سر و چشمم بلندتر شد. برنامهام را کنسل کردم و دو ساعت خوابیدم. بهتر شدم. شاید گرمازده شده بودم. بعدا از این که شاور سرد گرفتم، به کورسش رفتم. تقریباً چهار ساعت انگلیسی را به شاگردان یاد دادم. حالتم بهتر شد. شکر. چون که طبله نوازان هنوز هم میزدند، به بستر رفتم و خوابیدم. ۱
جمعه ۱۸ سنبله ۱۴۰۱
صبح از خواب بیدارم شدم. از سر و چشمم طبله نوازان رفته بودند! شکر. بعد از چای صبح، لباسها را شستم و خشک کردم. بعداً برنامه کنسل شده دیروز را انجام دادم. شام تحفهٔ بزرگ پر از مهر را گرفتم. خیلی خوشحال شدم. خیلی ممنونم. شکر. ۱
شنبه ۱۹ سنبله ۱۴۰۱
زمانیکه از خواب بیدار شدم، پیش چشمهایم یک مورچه میرفت. در طوفان گذشته بتهها را در خانه گذاشتم، مورچهها با گلدانها داخل خانه شدند! آه. تصمیم گرفتم که در طوفان آینده، بتهها را از کفشکن پیشتر نگذارم. ۱
یک شنبه ۲۰ سنبله ۱۴۰۱
برای درس انگلیسی فردا، اسناد را خواندم و آمده کردم. برای فروشگاه آنلاین، داتا را به کامپیوتر نوشتم. بعداً مقالهٔ بلاگ را نوشتم. شکر. ۱
دو شنبه ۲۱ سنبله ۱۴۰۱
صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعداً برای درس فردا اسناد را خواندم و تهیه کردم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. بسیار خوب بود. چیزهای را که نفهمیده بودم درست فهمیدم. شکر. ۱
سه شنبه ۲۲ سنبله ۱۴۰۱
بعد از ظهر یک کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. از پنج تا هشت بجه در کورس شوهرم به شاگردان انگلیسی را یاد دادم. بعد از برگشت، متوجه شدم که در جنوب اوکیناوا دو باره طوفان نو واقع شده. این بار سوم است. میخواهم در آخر هفته فیلم را ببینم اما نمیدانم. ۱
چهار شنبه ۲۳ سنبله ۱۴۰۱
برای جواز مغازه دست دوم، اسناد را نوشتم و آماده کردم. بعد از نان چاشت، نزد پولیس شهر ناها رفتم تا اسناد را تقدیم کنم. یک پولیس گفت: « برای جواز، در هر صورت قبول شدن ویا رد شدن، ۱۹ هزار ین، یعنی تقریباً ۲۰۰ دلار باید بپردازید. پس اینجا نمیتوانید تکت پرداخت ولایت ما را بخرید. نزدیک ترین محل خرید تکت ادارهٔ صحت عامه است. آنجا در منزل اول میتوانید بخرید.» «بلی. به چشم. حالا میروم.» گفت: «نخیر. اولاً من این اسناد را چیک میکنم. لطفاً انتظار بکشید.» «بلی.» بهر حال مراحل اقدامات را انجام دادم. پس به ادارهٔ صحت عامه رفتم و نزد پولیس برگشتم. بالاخره پولیس گفت: « ۴۰ روز بعد، نتیجهٔ بررسی را اطلاع میدهم.» «شکر. خدا حافظ». ۱
پنج شنبه ۲۴ سنبله ۱۴۰۱
برای کلاس انلاین انگلیسی، اسناد را خواندم و آمده کردم. بعداً در مدت دو ساعت، برای فروشگاه آنلاین، از اجناس عکس ها گرفتم. بعد از نان چاشت، با کسی مهم صحبت کردم. خوب. شب برای درسهای خوشنویسی به کسی پول را فرستادم. بیش از یک ساعت در بر گرفت. بهر حال بدون مشکل سلامت آنجا رسید. شکر. ۱
جمعه ۲۵ سنبله ۱۴۰۱
امروز برایم روز عجب بود. نتوانستم که حواسم را تمرکز بدهم. ۱
شنبه ۲۶ سنبله ۱۴۰۱
صبح کار خانگی دری را که دیروز نیم کرده بودم ادامه دادم. خوب. پس به استاد فرستادمش. بعداً برای درس های آینده آمادگی گرفتم. پس خوشنویسی را تمرین کردم اما پیام ها را گرفتم که ترم تابستان خلاص شد و حالا تعطیل است. بعداً یک جنس به خانه رسید. شوهرم گفت: « این کج است. متوازن نیست.» گفتم: «راستی. آه. این مرا تکان داد.» ضمناً بعضی اوقات فکر میکنم کاشکه من گربه فارسی ویا سگ تازی میبودم! ۱
یک شنبه ۲۷ سنبله ۱۴۰۱
امسال مردم زیاد مسافرت میکنند. پس ما؟ در عین جا استیم. قبل از ظهر با شوهرم به سینما رفتم. این فیلم «چراغ امید در صحرا» بسیار خوب بود. شکر. ۱(ادامه دارد)
دو شنبه ۲۸ سنبله ۱۴۰۱
هوا آفتابی بود. صبح کلاس آنلاین انگلسی داشتم. خوب. چیزهای گونا گون دارم اما چاره هم دارم، با سکوت آهسته آهسته کار میکنم. ۱
سه شنبه ۲۹ سنبله ۱۴۰۱
هوا آفتابی اما شب کمی بارانی بود. مقاله بلاگ را نوشتم. یک کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعداً مدتی سه ساعت به کورس شوهرم کار کردم. بعد از برگشت، شاور گرفتم. هوا اینجا هنوز هم گرم بود و رطوبت زیاد شد. ۱
چهار شنبه ۳۰ سنبله ۱۴۰۱
یک کار را انجام دادم. پس خانه را پاک کردم. برای نان چاشت قورمه را خوردم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. روی استاد امروز پشک شیرین بود. قسمت بیشتر درس، این پشک زبان دری را صحبت میکرد. آهسته آهسته عادت گرفتم. بسیار شیرین بود. در عین حال مثل این بود که پشتش را ببینم. چرا؟ بهر حال از درس امروز هم خیلی ممنونم. بعداً به آرایشگاه رفتم تا موهایم را کوتاه ببرم. تازه شد. ۱
پنج شنبه ۳۱ سنبله ۱۴۰۱
صبح نزد داکتر دندان رفتم. خوب گذشت. بعد از برگشت چند میل را فرستادم. بعد از نان چاشت، درسهای کورس امشب را پیش از پیش تمرین کردم. ضمناً تا حالا سنگ سنگین را میخواستم حرکت بدهم، اما نشد. از ین رو، در ماه سنبله این سنگ نه بلکه چیزهای دیگر را حرکت میدهم. نمیدانم این کار در حقیقت موجب حرکت سنگ سنگین میشود یا خیر. اما چیزهای جدید پیدا شدن. شب به کار رفتم. در راه آواز پشک به گوشم رسید. ۱