dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

ثور ۱۳۹۹

lotus

Image by Kiều Trường from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه 

 

دوشنبه ۱ ثور ۱۳۹۹
 یک چیزی که میخواهم داشته باشم فهرست افعال بی‌قاعده در دری است. چند فعل بین فارسی افغانی و ایرانی شاید اختلاف داشته باشد. اما اولاً، در انترنت پیدا خواهم کرد. اگر نه، این فهرست را تهیه خواهم کرد.۱

 

سه شنبه ۲ ثور ۱۳۹۹
 صبح بالا پرده موبایل، یک آگاهی نشان داد. این آگاهی گفت: امروز پروازتان بزودی است. آه، این پرواز که ریزرف و لغو کرده  بودم. چون حالا تکت پرواز بی‌کاغذی یعنی تکت الکترونیکی است، در موبایلم این تکت هنوز  باقی مانده بود. همچون وضعیات‌ در سراسر جهان زیاد رخ میدهند.۱

 

چهار شنبه ۳ ثور ۱۳۹۹
 از صبح تا ظهر کار ترجمه را دو یا سه بار نگاه کردم و به شرکت فرستادم. الحمدلله. شام با کسی مثل نسیم بهار صحبت کردم.  در این میان سرفه زیاد کردم. شاید هوا یا آب به گلو من آمد، اما بزودی بهبود یافتم. سخنانش خیلی جالب و پرمعنی بودند. خیلی خوشحال بودم.۱

 

پنج شنبه ۴ ثور ۱۳۹۹
 امروز هوا در اوکیناوا ابرآلود و هنوز سرد بود.  از فردا ماه رمضان شاید آغاز شود. رمضان مبارک! ۱

 

جمعه ۵ ثور ۱۳۹۹
  دیشب با شوهرم فهرست‌های ارتباط را به یکدیگر نشان دادیم. آن فهرست‌ها ارتباطات فامیل، همکار و دوستان است. اگر یکی دفعتاً بمیرد، دیگر ما میتواند با مردم آن فهرست ارتباط بگیرد. صبح نمیدانم که چرا است اما غم خوردم و کم گریه کردم. بعد از ظهر اخبار ملی را دیدم. گوینده بامن از عین لیسه فارغ شده. او همصنفی نه، بلکه یک سال جوانتر از من بود. در دوره لیسه آوازش بسیار زیبا بود. پس همه فکر میکردند که او در آینده گوینده باشد. واقعیت شد.۱

 

شنبه ۶ ثور ۱۳۹۹
  امروز دی وی دی فلم «زیر درختان زیتون» را دیدیم. منظره طبیعی بسیار زیبا بود. این فلم حکایت عشق بود. مرد جوان دارای دل پاکی با یک دختر عشق میورزد. شوهرم به من گفت که پایان این فلم کامیاب بود. اما من چنین فکر نکردم. بعد از اینکه تشریحش را فهمیدم، فکرم را تغییر دادم. در این فلم بازیگرها آقای بابک احمدپور و  آقای احمد احمدپور را دیدم. از دیدن بزرگ شدن شان خوشحال شدم. در اوکیناوا همه روز باران نم‌نم میبارید.۱

 

یک شنبه ۷ ثور ۱۳۹۹
  دیروز و امروز میوه گل ساعتی (passion fruit) را خوردیم. شوهرم این میوه‌ها را از همکارش گرفته بود. میوه خوش بو و طعم دار است. الحمدلله. بعد از چای صبح، چای رومارن (رزماری) را نوشیدم. تقریباً ده سال پیش وقتیکه در کشور دیگر زندگی میکردم، صاحب خانه به من چای رومارن داد. آن بسیار مزه دار بود. چای امروز آنرا به یادم آورد.۱

 

دو شنبه ۸ ثور ۱۳۹۹
  صبح شی‌یتاکی اورانایی (فالگیری) را دیدم. برجم سنبله است. فالگیری این هفته گفت که چیز را که میخواهید به فراست و بی‌پروا اجرا کنید.۱

 

سه شنبه ۹ ثور ۱۳۹۹
  صبح با کسی که میخواستم ببینم آنلاین گپ زدم. حکایت‌های قیمتی را شنیدم. آه. حالا نمیتوانیم به بیرون برویم اما میخواهم به داخل دلم بروم تا چه کار را که در آینده میخواهم پیدا کنم.۱

 

چهار شنبه ۱۰ ثور ۱۳۹۹
 بعد از چهار روز به بیرون رفتم. امروز هوا صاف و گرم بود. نور خورشید خوشحالی به من داد. برای کمی گردش، به سوپر مارکت از راه دور رفتم.  بعد از ظهر، درس دری این هفته را مرور کردم. مرور بسیار مفید بود. کلمات، جمله‌ها و حکایت‌ها با استادم را تکرار کردم. بیرون پرنده گان میخندیدند.۱

 

پنج شنبه ۱۱ ثور ۱۳۹۹
امروز کار ترجمه نو را گرفتم. اما فکر میکنم که کار من هم از ویروس کرونا بعضاً متأثر میشود. اما این شاید برایم فرصت نو باشد تا بخش یا کار نو را پیدا کنم. از این خاطر، شتاب نمیکنم در دورهٔ «در خانه بمانیم» یا stay home میخواهم برای آینده آهسته آمادگی بگیرم. ۱

 

جمعه ۱۲ ثور ۱۳۹۹
امروز در باره سنگ میخواهم حرف بزنم. بالای میزکارم چند سنگ استند. یکی از سنگ‌ها آمیتیست است. هر روز به گیاهان‌ خانه و سنگ‌ها میگویم، «صبح بخیر»، «مانده نباشید»، ویا «شب بخیر»، و بعض وقت آنها را نوازش میکنم، سپس شگفتاً گیاهان زنده‌دل و داخل سنگ‌ها رنگین کمان نو زیاد میبینم. روز به روز به تعداد کمان‌ها افزوده میشود. نمیدانم چرا. فردا ادامه این حکایت را صحبت میکنم.۱

 

شنبه ۱۳ ثور ۱۳۹۹
حکایت دیروز را ادامه میدهم. اینجا یک فرضیه است. امواج صوتی سخن از طریق هوا به سنگ میرسد و پس این ارتعاش امواج صوتی به اتم‌ها یا آب داخل میرسد و رزونانس میکند. از این رو چیزهای داخل سنگ‌ها دگرگون میشود. شوهرم میگفت: اشتباه میکنی. اما بعد از آمدن اوکیناوا، بعض اوقات میگوید که شاید همچین چیز رخ بدهد.۱ 
راستی، امروز به آرایشگر میل فرستادم. چون از تأثیر ویروس کرونا به آرایشگاه نمیتوانم بروم، از او شامپو و غیره میخرم. این آرایشگر خیلی لایق است. بزودی از او تلفن گرفتم. فردا، قبل از رفتن به سوپر مارکت، از آرایشگر شامپو و غیره میخرم.۱

 

یک شنبه ۱۴ ثور ۱۳۹۹
دیروز باران شدید میبارید. اعلام خطر شهر ناها درباره دریا به گوشم رسید. صبح به آرایشگاه رفتم تا شامپو و غیره بخرم. او سالم به نظرم آمد اما چون اکثر آرایشگاه‌ها و رستوران‌ها مشتری ندارند، کمی تشویش میکنم. حتی اگر کمک من مانند اشک گنجشک باشد (در جاپان چیز اندک را به اشک گنجشک تشبیه میدهند)، میخواهم مردم را که تا حالا به من کمک میداند، مثلاً دکاندارها،  آرایشگر و غیره کمک کنم.۱

 

دو شنبه ۱۵ ثور ۱۳۹۹
دیروز باران شدید هنوز هم میبارید. امروز صبح هوا صاف بود اما رطوبت زیاد داشت. صبح و ظهر کار ترجمه را کردم. بعداً درس دری آنلاین داشتم. مثل همیشه از آن بسیار لذت بردم.۱

 

سه شنبه ۱۶ ثور ۱۳۹۹
صبح نیم کار ترجمه را دوباره نگاه و تقدیم کردم.  بعد از ظهر ترجمه کردن نیم دیگر را تمام شد. بعداً، با شوهرم دو کولر در خانه را پاک کردیم. چون هوا در اوکیناوا گرم و  ۲۹ درجه بود، و بعد از پنج ماه از کولرها استفاده میکنیم، گرد فیلترهای هوا را تکاندم. آنها صاف شدند. شام ترجمه را دوباره نگاه کردم اما یک یا دو نقطه را میخواهم کمی بیشتر فکر کنم. فردا میخواهم با مغز تازه دوباره فکر کنم.۱

 

چهار شنبه ۱۷ ثور ۱۳۹۹
صبحدم باران شدید و زیاد میبارید. اعلام‌های خطر شهر ناها چندین بار تکرار شد. حتی در آن وقت هم پرنده‌گان میخواندند. بعد از چای صبح، نیم ترجمه دیگر را دوباره نگاه و تقدیم کردم. برای نان چاشت، سانرا تانمین (آش تند و ترش) را پخته کردم. طعمش خیلی مزه دار بود. بعد از ظهر کار دیگر را ترجمه کردم.  هوا امروز در اوکیناوا متنوع بود.۱

 

پنج شنبه ۱۸ ثور ۱۳۹۹
بخاطر دانستن محتویات اسناد، امروز تقریباً ۲۰۰۰ کلمه را  از انگلیسی به جاپانی ترجمه کردم. بیرون پرنده گان میخواندند. هم اکنون فصل سبزهٔ تازه است. در اوکیناوا کمی بعد فصل بارانی می آید.۱

 

جمعه ۱۹ ثور ۱۳۹۹
هر هفته نشریهٔ روزنامه مجانی را میگیرم. در این نشریه یک بازی است. در مقایسه دو تصویر، ۷ فرق را میپالیم. هر بار با شوهرم بازی میکنم. بعضی اوقات نمیتوانیم آخرین فرق را پیدا کنیم. از بازی ساده لذت میبرم.۱

 

شنبه ۲۰ ثور ۱۳۹۹
امروز هوا صاف بود. در یکی از سمینارها برای مترجمان شرکت کردم. این سمینار ضبط شده درباره بررسی و مراجعه کردن است. برایم بسیار مفید بود. در دورهٔ معین چندین بار میتوانیم ببینیم. تقریباً دو بجه به سوپر مارکت رفتم. آنجا گل‌های سوسن زیبا را خریدم. رنگ گلابی به من قوه میدهد. ۱

 

یک شنبه ۲۱ ثور ۱۳۹۹
چون هوا صاف و گرم بود، امروز دو کمپل را جدا جدا شستم.  تا دو هفته پیش آن کمپل‌ها را استعمال میکردیم. شاید این خانه در فصل زمستان و تابستان سردتر از بیرون باشد. به جزیره آمامی در ولایت کاگوشیما هم اکنون  فصل بارانی آمد. فردا یا بعد فصل بارانی شاید به جزایر اوکیناوا هم بیاید!؟
چون امروز روز مادر بود و به مادرم و خشویم تحفه‌ها را فرستادیم، شام از آنها میل‌ها را گرفتم.  آنها خوشحال بودند. تحفه شیرین اوکیناوا و آب شیکواسا (لیمو اوکیناوا) بودند.۱

 

دو شنبه ۲۲ ثور ۱۳۹۹
از دو سال پیش قهوه ساز بعضاً درست کار نمیکرد. وقتیکه قهوه میسازم، از دهان دخول کپسولی آب جوش ریخت و مانند چشمه آب گرم آب به آسمان فواره زد!  دو بار به خدمات مشتری  تلفن کردم و مکرراً داخلش را پاک کردم اما فایده نکرد. چند روز پیش با مسؤول خدمات صحبت کردم. چون این قهوه ساز کهنه بود و مدت گرانتی خلاص شده، خریدن قهوه ساز نو  را تصمیم گرفتم. این مسؤول خدمات به من گفت: شما برای مدتی طولانی از قهوه ساز ما استفاده میکنید، ما برای تان آن را به نیم قیمت میفروشیم. گفتم: واو! بسیار تشکر میکنم. امروز صبح این قهوه ساز نو به خانه رسید. راستی خوشحالم اما نمیدانم که خراب شدن چیز و خریدن چیز نو برای ما درست است یا نه؟ مسؤول خدمات گفت که اگر ترمیم هم میتوانستیم، قیمت ترمیم بلندتر از خریدن قهوه ساز نو میشد. در زمان دیگر که ماشین چاپ خراب شده بود، عین گفته را شنیدم. قهوه ساز و ماشین چاپ را برای هشت سال یا بیشتر استعمال کرده بودم. ترمیم نکردن و نو خریدن هر چیز برای محیط غلط نیست؟۱

 

سه شنبه ۲۳ ثور ۱۳۹۹
دیروز فصل بارانی آغاز شد. امروز هم باران میبارید. در خانه کار ترجمه را دوباره نگاه کردم. بعد از ظهر درس دری داشتم. استادم درباره شعر جنگی به من تشریح کرد. بعد از درس، یکی از اشعار سعدی را چاپ کردم تا از یاد حفظ کنم. بعداً، کار ترجمه را دوباره نگاه کردم. این ترجمه بیش از ۲۰ صحفه بود. چون به شرکت تقدیم کردم،‌ دلم آرام شد.۱

 

چهار شنبه ۲۴ ثور ۱۳۹۹
امروز پرنده‌گان با صدای بشاش خواندند. درس ترجمه را کمی خواندم. اخیراً کتاب «سنگ صبور» را میخوانم. نویسنده‌اش افغان است. اصلاً این کتاب به زبان فرانسوی نوشته شد و سپس به دری و جاپانی ترجمه شد. من دو کتاب ترجمه شده دارم. سپس کتاب دری را با جاپانی میتوانم مقایسه کنم تا محتویات بفهمم.۱

 

پنج شنبه ۲۵ ثور ۱۳۹۹
امروز از گل‌های سوسن پرچم‌هایش را یک یک برداشتم تا گرده‌اش بالای اطاق یا لباس نریزد و طول عمرش زیاد شود. هر قدر رویم را نزدیکتر به گل‌های سوسن کردم، زیادتر از بوی اش لذت بردم.۱

 

جمعه ۲۶ ثور ۱۳۹۹
دیروز برای نان شب، کوفته در مرچ دولمه پخته کردم. معمولاً مرچ دولمه را به درازی میبرم اما دیشب آن را افقی به سه بخش برابر تقسیم کردم. بیش از ۱۵ کوفته در مرچ داشتم. طعمشان مزه دار بود.۱

 

شنبه ۲۷ ثور ۱۳۹۹
دیروز و امروز با قلم نی و رنگ مشق کردم. شاید راه دراز باشد. اما در وقت مشق کردن خوشحال استم. میخواهم قدم به قدم ادامه بدهم. ۱ز

یادداشت: اما وقت مشق کردن برایم خوشایند است.۱ 

 

یک شنبه ۲۸ ثور ۱۳۹۹
دیشب یک خواب دیدم. در خوابم من در توکیو بودم و همه مردم سیگار میکشیدند و من از دودش میگریختم، و سپس در واشینگتن دی.سی. به موزیم ملی تاریخ طبیعی، مو‌‌ٔسسه‌ٔ اسمیتسونین رفتم. آنجا آمیتیست‌ها زیاد بودند. این تمام خوابم بود اما مثل واقعیت بود.  در حقیقت به واشینگتن دی.سی. هرگز نرفته‌ام.۱
راستی، امروز هم کار ترجمه را کردم. و کار دیگر ترجمه شده را دوباره نگاه کردم و به یک شرکت فرستادم.   
ا

 

دو شنبه ۲۹ ثور ۱۳۹۹
امروز باران شدید میبارید. اعلام خطر شهر ناها یک بار شنیدم.  کمی بعد باران متوقف شد. و گوشم با آهنگ بیلی جوئل «ذهن نیویورک» New York State of Mind بود. شام درس دری داشتم. بعداً کمی مشق خط فارسی را تمرین کردم. شاید نخواهم بخود تسلیم شوم. ا

 یادداشت: این لباس شاید نمودتان بدهد؛
این لباس نمودم/نمودت/نمودش/نمودتان میدهد

  مثلث متساوی الساقین عبارت از مثلث دارای دو ضلع مساوی باشد.۱

 

سه شنبه ۳۰ ثور ۱۳۹۹
چون در درس دری دیروز کلمه راه دار را آموختم، دیشب به عوض لباس خواب تی شرت راه دار را پوشیدم. امروز هم کار ترجمه را کردم. در این بار عکس را ترجمه کردم. یک بار این عکس را چاپ کردم و سپس در پاور پوینت آن را چسپاندم و ترجمه کردم. باران تقریباً همیشه میبارید. رعد میغرید. اما حتی در آنچنان وقت هم پرنده گان میخواندند. میخواهم مثل پرنده گان باشم.  ا

 

چهار شنبه ۳۱ ثور ۱۳۹۹
امروز هوا صاف بود. صبح با کسی که دارای آواز مهربانِ است حرف زدم. بعد از ظهر کار ترجمه را دوباره نگاه کردم. راستی یک نامه را نوشتم.  فردا آن را میفرستم.  ا(ادامه دارد)

 

دفتر خاطرات روزانه