dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

اسد ۱۴۰۰

f:id:aya_dari:20210722103732j:plain

Image by Somchai Sumnow from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه 

 

 جمعه ۱ اسد ۱۴۰۰
  طوفان دورتر میشود، باران شدیدتر میبارد و باد تندتر میوزد. امروز بیرون کاملاً سفید بود. تابستان امروز مانند زمستان بود. گرم اما شاید سرد باشد. هیچ کس بیرون نرفت. تنها رفت و آمد چند موتر دیده میشود. چون باران نزدیک بحر نمکی است، همه چیز را زنگ میزنند. ۱

 

 شنبه ۲ اسد ۱۴۰۰
  در این روزها طوفان باران شدید و باد تند را می‌آورد. چنین طوفان برایم اولین بار بود. عجیب. صبح مشق را تمرین کردم و بعد از ظهر درس دری داشتم. چون دوشنبه کار دراز دارم، از استادم تغییر روز درس را خواستم. وقتی که باد تند میوزید، استادم اشپلاق میزد. اشپلاقش به باد تند می‌ماند. اگر در آینده باد تند بوزد و همچنین صدا داشته باشد، اشپلاق استادم را به یادم خواهد آورد.۱

 

 یک شنبه ۳ اسد ۱۴۰۰
  بالاخره باران تمام شد. هوا ابر آلود بود. خوب! بعد از نان چاشب شوهرم گفت: «میدانی؟ یک زن و شوهر هنرپیشه از هم جدا میشوند!» گفتم: «راستی؟ نمیدانستم.» گفت: «چرا همیشه شوهر و خانم فکر نمیکردم ازهم جدا شوند در حقیقت جدا میشوند؟ بسیار تکان خوردم. غمگین استم.» گفتم: «من هم کمی تکان خوردم اما آنها فکر خودشان را دارند.» «بلی.»        ۱

 

 

 دو شنبه ۴ اسد ۱۴۰۰
  چون دیشب کتابی را میخواندم، شوهرم بدخلقی کرد. میخواست سخنش را بگوید اما خودداری کرد. راستی بعضی اوقات فکر میکنم که او مثل زن و من مثل مرد استم. چرا؟؟؟ باوجود اینکه زن استم و میدانم که او باید خودش توانمند باشد، گاه گاهی فکر میکنم که من باید او را از چیزهای دیگر محافظت کنم. تا حالا فکر کردم اما حل نشد. امروز همه روز کار کردم. وقت زیاد را دربرگرفت. مانده نباشم.         ۱

 

 سه شنبه ۵ اسد ۱۴۰۰
  هوا ابر آلود بود. درجه حرارت بیش از ۳۰ بود. چون تشنه شدم، پیاله را با آب پر کردم و  یک یخ را به آنجا انداختم یخ شکسته و دو قطعه‌اش شنا میکردند. قشنگ بود. ۱

 

 چهار شنبه ۶ اسد ۱۴۰۰
  صبح به منزل اول پایین آمدم تا روزنامه را بگیرم. در صندوق پست چند نامه و یک پاکت را دیدم. واو! بسیار خوشحالم. این پاکت از کسی مهمی است. دربین پاکت نی‌های خیلی قشنگ بریده شده را یافتم. از او از دل و جان سپاسگزارم. بعد از چای صبح نامه‌ها دیگر را باز کردم. این از شهر ناها اطلاع واکسن است. راستی شوهرم دستهایش را شست، و بالای فرش سبز دستهای ترش را تکان داد تا آنها را خشک کند. گفتم: «چه میکنی؟» «هاهاها. این آب پاشی (اوچی میزو) است. هوا گرم است!» چاره ندارم. ۱

 

 

 پنج شنبه ۷ اسد ۱۴۰۰
  صبح لنز چشم نه بلکه عینک ماندم تا چشمهایم راحت شوند . چون دیشب درس خط آنلاین داشتم، لنز چشم پوشیده بودم اما به علت خشکی نتوانستم آنها را بکشم. بعد از تلاش زیاد،‌ در اینترنت این راه را دیدم. «در لگن رویشوئی آب را پر کنید و با چشمهای بسته رویتان را به آب باندازید. در بین آب با دو انگشت‌ کوشش کنید تا چشمتان را باز کنید. پس بین لنز و چشم خالی ایجاد میشود و میتوانید لنز را از چشم بکشید.» این را کردم. حل شد. شکر. همه روز اسناد مختلف را ترجمه کردم. شکر.   ۱(ادامه دارد)

 

 

 جمعه ۸ اسد ۱۴۰۰
هوا آفتابی بود. درس آنلاین داشتم. چون هر روز در خانه با شوهرم استم و موضوعات گفتگو محدود استند، فکرهایما هماهنگ میشوند. در هر حال او برای افتتاح مکتب کوشش میکند. از طرف دیگر من برای بهتر نوشتن خط فارسی را تمرین میکنم.  از این وقت قدردانی میکنم.    ۱

 

 

 شنبه ۹ اسد ۱۴۰۰
هوا ابرآلود و بارانی بود. ترجمه و یوگا کردم. در درس خط گذشته استاد گفت: «تضاد، اندازه و سوی مخالف خط را نگاه کنی.» آه. هر بار که خوشنویسی را بنویسم، تضاد واضح نمیشود. تمرین یگانه راه پیشرفت است.    ۱

 

 

 یک شنبه ۱۰ اسد ۱۴۰۰
دست راستم خیلی تند بود. شوهرم گفت: «دستهایم هم بسیار تند استند.» چون دیشب برای نان شب، هالاپینو (مرچ خورد) را ریزه کرد و من آنها را بالا ناچو ریختم. بعد از صرف غذا مزه‌ دار، دستهای ما خیلی تند بودند. مخصوصا زمانیکه دست ها را شستیم. صبح هنوز هم تند بود. به خاطر سوزش، در اینترنت راه حل را پالیدم. یک راه این است. «دستهایتان کمی روغن بزنید و بعداً با صابون بشوید.» شکر.  سوزش هالاپینو رفت.    ۱(ادامه دارد)

 

 

 دو شنبه ۱۱ اسد ۱۴۰۰
امروز همه روز ‍کار کردم. درس دری مانند واحه من است. خیلی خوشحالم. استاد لبخند میزد. در باره صندلی صحبت کردیم. میخواهم چند سوال را از او بپرسم.    ۱

 

 

 سه شنبه ۱۲ اسد ۱۴۰۰
امروز هم مصروف بودم. صبح و دیگر دو کار را یک یک به شرکت ترجمه فرستادم. شکر. و صبح و شب درس آنلاین داشتم. هر کسی که به نزد من میآید، چی مرد چی زن، همواره پُر از شوروشوق استند.    ۱(

 

 چهار شنبه ۱۳ اسد ۱۴۰۰
چون دیشب درس داشتم، سرم کاملاً بیدار بود و نتوانستم خوب بخوابم و در سرم گوسفندها را شمردم اما خواب عمیق نامد. چاره نداشتم.  از صبح تا دیگر کار کردم و آن را فرستادم. امشب کلاس آنلاین داشتم اما تعطیل شد. برای یک ساعت انتظار کشیدم اما چاره نداشتم. غمگین شدم.    ۱

 

 

 پنج شنبه ۱۴  اسد ۱۴۰۰
صبح درس آنلاین داشتم. دیگر من و شوهرم به کورس نو رفتیم که او افتتاح میکند. در راه برگشت گفت: «دیشب تو خیلی غمگین بودی. اگر  نمک بر زخمت می پاشیدم، گریه می کردی. از این رو هیچ نگفتم.»      ۱

 

 

 جمعه ۱۵  اسد ۱۴۰۰
از دیشب سردرد استم. صبح هنوز هم. اضافه بر آن، چشم هایم هم درد دارند. حلق پندیده است. چاره ندارم. چون اپلیکیشن میروکاری برای دکانها جای نو را باز کرد، من هم آنجا یک دکان کارتها باز کردم. از طرف دیگر چند پیغام را گرفتم و به آنجا ارز دیجیتال را فرستادم.    ۱(ادامه دارد)

 

 

 شنبه ۱۶  اسد ۱۴۰۰
 در خواب عمیق، استادم را که لبخند میزد دیدم. شاید بسیار خوشحال باشد. از خواب بیدار شدم و بالاخره سردردی و چشم دردی ام خوب شدند. شکر. شب در کلاس خط آنلاین شرکت کردم. همه دوستان خط را بسیار خوب نوشتند.    ۱

 

 یک شنبه ۱۷  اسد ۱۴۰۰
 هوا بارانی بود. طوفان شاید دور باشد. چون دیشب از استاد طرز نوشتن خط را آموختم، چند بار تمرین کردم. بعداً اسناد ترجمه شده را اصلاح و اسناد نو را ترجمه کردم. بعد از اینکه از پستخانه برگشتم، یوگا کردم. شکر.       ۱

 

 دو شنبه ۱۸  اسد ۱۴۰۰
 هوا آفتابی بود. برای درس انگلیسی اسناد را ترجمه کردم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. از استادم چند سوال را پرسیدم. جواب داد. میخواستم که از او چند دیگر را بپرسم، اما خیر. وقت تیر شد.       ۱

 

 سه شنبه ۱۹  اسد ۱۴۰۰
  صبح درس آنلاین داشتم. خوب گذشت. از شرکت ترجمه کار نو را گرفتم و بعد از پنج ساعت آنرا فرستادم. شکر. در نان چاشت، شوهرم گفت: «سه بجه بیرون میروم. وقتیکه میروم، خدا حافظی میکنم.» گفتم «بلی. اما اگر نیاز نداری، هیچ نگو.» گفت: «در خانواده فقط ما دو نفر استیم! اگر خاموش بروم و بیآیم، چه غمگین است!!» گفتم: «بلی. فهمیدم. پس بگو زمانیکه میروی.»   شب درس آنلاین انگلیسی داشتم.       ۱

 

 چهار شنبه ۲۰  اسد ۱۴۰۰
  هوا آفتابی بود. در ۱۱ بجه به محل واکسن با شوهرم پیاده رفتم. چند متر پیش رفتم، عکس گل‌ها را گرفتم. او شاید عجله داشت اما مرا انتظار کرد. ۱۰ دقیقه بعد از پیچکاری، درد بازو آمد اما قوی نبود. برای نان شب با رنگ سیاهٔ اکتوپوس و بادنجان رومی اسپاگتی را پختم. بعد از صرف غذا، دندان‌هایم سیاه شده بودند. آنها را مسواک زدم و پس در کلاس آنلاین خوشنویسی اشتراک کردم. خیلی مفید بود.           ۱

 

 
 پنج شنبه ۲۱  اسد ۱۴۰۰
   درد بازو هنوز هم دارم اما شدید نیست. اسناد را ترجمه کردم. پشت شیشه آواز یک پرنده را شنیدم. « چه میگوی؟» کاش که زبان پرندگان را میفهمیدم.۱ 

 

 جمعه ۲۲ اسد ۱۴۰۰
   صبح اسناد را ترجمه کردم. جمله های دری را خواندم و ترجمه کردم. بعد از نان چاشت، درس انگلیسی آنلاین داشتم. خوب گذشت. بعداً ترجمه اسناد دری را ادامه دادم.        ۱

 

 شنبه ۲۳ اسد ۱۴۰۰
   هوا آفتابی بود. از آنجا پیغام را گرفتم. شاید گره باز شده بود. صبح و دیگر تا شام سه نوع اسناد را ترجمه کردم. برای درس مشق خط امشب، خوشنویسی را تمرین کردم.        ۱

 

 یک شنبه ۲۴ اسد ۱۴۰۰
   هوا آفتابی بود. بعد از اینکه شوهرم از دویدن برگشت، آرام بود. گفت «بعد از چای صبح میخواهم بخوابم.»  گفتم: «بلی. بفرمایید.» تا ظهر اسناد را ترجمه کردم. چون اینکه امروز سالروز پایان جنگ است، در دل دعا خواندم. بعداً زمانی که شوهرم را دیدم، حالش خوب نبود. گفت: «کمی خسته استم.» پیشانی اش را لمس کردم و کمی گرم بود! تب خفیف داشت. از این خاطر او آرام بود. فهمیدم.   ۱(

 

 دو شنبه ۲۵ اسد ۱۴۰۰
   صبح اسناد را دوباره نگاه و تقدیم کردم. شکر. چون اینکه دیشب در درس آنلاین انگلیسی شاگرد پرسید، در باره گرامر پیغام را نوشتم و جواب دادم. قبل از ظهر  با شاگرد دیگر درس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت. بعد از نان چاشت، برای سه دقیقه خوابیدم. خواب مرا ترک کرد. درس آنلاین دری داشتم. استاد شاید غمگین و مانده باشد. مانده نباشد.  گوشم با او بود. کلامش به دلم عمیق آمد. بعداً داستان را با او خواندم. بسیار مفید است. پس از او سؤال‌های دیگر را پرسیدم. تعجب و تخیل کردم.        ۱

 

 سه شنبه ۲۶ اسد ۱۴۰۰
   صبح درباره امتحان خوشنویسی پیام ها را گرفتم. شکر. شب مداوم حکک میزدم. بالاخره توقف کرد. شب درس انگلیسی داشتم. ۱

 

 چهار شنبه ۲۷ اسد ۱۴۰۰
   هوا بارانی بود. صبح درس انگلیسی داشتم. خوب. ظهر تا شام یک کار را برای شرکت ترجمه کردم. دیگر مشق را تمرین کردم. نمیدانم که انسان برای چه زندگی میکند، برای کار، عشق ویا خوشحالی و غیره؟        ۱

 

 پنج شنبه ۲۸ اسد ۱۴۰۰
   دیشب درس خط بسیار مفید بود. تا روز امتحانات مشق میکنم. امروز هوا ابرآلود بود و ناگهان باران شدید بارید. آرزو میکنم که باران اینجا عین باران آنجا باشد.         ۱

 

 جمعه ۲۹ اسد ۱۴۰۰
   هوا آفتابی بود. از کسی کار نو را گرفتم. واو! شکر. برای کار دیگر چند سند را ترجمه کردم.         ۱

 

 شنبه ۳۰ اسد ۱۴۰۰
   نوک قلم‌ها را بریدم. نوشتن و بریدن را  چند بار تکرار کردم. بعد از ظهر برای درس انگلیسی، اسناد را ترجمه و پس یوگا کردم. شب در صنف آنلاین خط اشتراک کردم. خیلی مفید بود. بعداً از ۱۱ بجه تا نیمشب درس آنلاین انگلیسی داشتم. روز دراز بود. شکر.        ۱
 یک شنبه ۳۱ اسد ۱۴۰۰
   خط مشق را تمرین کردم. چند بار نوشتم اما خوب نبود. استاد خط گفت: «نوک قلم باید تیزتر باشد.»  بلی. همه روز حال شوهرم خوب نبود. تب خفیف داشت.        ۱

 

دفتر خاطرات روزانه