dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۳۹۹ جدی

f:id:aya_dari:20201222140321j:plain

Image by David Mark from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه 

 

دو شنبه ۱ جدی  ۱۳۹۹
      چون هوا سردتر میشود و برای چای صبح هر روز سوپ میسو را میخوریم، صبح دو تا نوش پیاز را ریزه کردم و پس به خریطه آنها را انداختم و در یخچال گذاشتم تا سوپ را آسانتر بیپزم. بعداً، چند روز پیش فکر میکردم که کارد آشپزخانه کند شده، این کارد را تیز کردم.       ۱

 

سه شنبه ۲ جدی ۱۳۹۹
      دیشب شب یلدا بود. از صبح تا شام کار ترجمه را کردم. شب در آشپزخانه کدو را بریدم و پس به تابه با روغن و مسکه کدو را انداختم. بعد از اینکه این را نیم سوز کردم، عسل، نمک و مرچ را ریختم. بسیار شیرین و مزه دار بود!       ۱

 

چهار شنبه ۳ جدی ۱۳۹۹
      صبح هوا صاف بود. بیرون نسیم ملایم را احساس میکردم. پیش از چاشت، همکار شوهرم به خانه آمد و مرغ دودی را به من داد. واو! هیچ تصور نمیکردم که همچون مرغ را بگیرم... از او و همسرش نه تنها برای مرغ بلکه از مهربانی اش بسیار تشکر کردم. دیگر باران شروع شد. امروز هم کار ترجمه را کردم. شاید تا آخر سال کار کنم! وای! ۱

 

پنج شنبه ۴ جدی ۱۳۹۹
      امروز هم صبح هوا صاف مانند بهار بود. اما بعد از ظهر، باران باریدن شروع کرد. مثل دیروز بود. از شرکت درباره نتیجهٔ مسابقه ترجمه یک پیام آمد و گفت: متأسفانه شما در این مسابقه قبول نشدید. از میان۷۳ درخواست یک مترجم را انتخاب کردیم و غیره.  بعد از دیدن این میل، غمگین نه بلکه تازه شدم. فکر میکنم که چیزهای دیگر است که باید انجام دهم.  ۱

 

جمعه ۵ جدی ۱۳۹۹
      امروز از صبح وقت تا قبل از ظهر اسناد ترجمه را دوباره نگاه و به شرکت تقدیم کردم. بعد از نان چاشت، در عین اینکه دو کارت زیبا را می‌دیدم، آهنگ موسیقی شمال خراسان «جان شیرین» را میشنیدم. آوازش مانند نغمهٔ بلبل بود.  ۱

 

شنبه ۶ جدی ۱۳۹۹
      امروز بعد از ظهر با شوهرم دو خانه نو را دیدم. آنها معتدل بودند. چیزهای خوب زیاد داشتند اما فکر کردم که اینجا نیست. عجله نکنیم و پیدا کنیم.  ۱

 

یک شنبه ۷ جدی ۱۳۹۹
      امروز چند نقطه را تصمیم گرفتم. یک یک خورد  بود اما همه چیز را ضرورت داشتم. چند نقطه دیگر را هم در کمتر از یک هفته باید تصمیم بگیرم تا در اواخر ماه آینده فروشگاه آنلاین را آغاز کنم.  ۱

 

دو شنبه ۸ جدی ۱۳۹۹
      صبح تا بعد از ظهر کار ترجمه را کردم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. چون در درس گذشته از چند جمله حفظ خواندن به استادم قول داده بودم، در عین اینکه با چشمان بسته میخواندم، استادم آنرا میشنید و یک یک اصلاح میکرد. بسیار مفید بود! پس درباره شعر و جمله‌ها توضیحش دقیق و واضح بود. درس خوب گذشت. بعداً  پوسته رسان آمد و یک جنتری را به من آورد. بالای این جنتری به زبان پشتو «اوبه  ژوند سړی» نوشته شد. عکسها و جمله ها بسیار قشنگ بودند. این هم گنج من شد.  ۱

 

سه شنبه ۹ جدی ۱۳۹۹
      صبح خانه تکانی کردیم. آشپزخانه، تشناب و حمام  وظیفه من شد. از طرف دیگر شوهرم کلکین ها و جارو برقی کشیدنبه عهده گرفت. بعداً به پستخانه رفتم تا پول جنتری را بفرستم. تعجب کردم که آنها از سیستم پرداخت بعدی استفاده میکنند. اعتماد به مردم بسیار قوی است. بعداً شوهرم برای آرایش اطاق گل ها را خرید. گل همیشه بسیار زیبا است.  ۱

 

چهار شنبه ۱۰ جدی ۱۳۹۹
      امروز هم کار ترجمه را کردم. بعداً با شوهرم به سوپرمارکت رفتم تا سبزیجات و مرغ را بخرم. شب برای آخر سال و سال آینده کچالو تارو، زردک، سمارق بزرگ و مرغ را پختم. زردک را به شکل گل آلو بریدم. خواستم که بلاگ را بنویسم اما وقت نیافتم.  ۱(

 

پنج شنبه ۱۱ جدی ۱۳۹۹
      امشب برنامه مسابقه آهنگ‌ها «سرخ و سفید» را دیدم. هر خواننده بسیار خوب میخواند. آوازخوان تاماکی کوجی آهنگ «دین‌این» را خواند. چون معنی «دین‌این» به دری چوپانی است، ارکستر سمفونی چوپانی بتهوفن را نواختند. دو آواز یک ملودی زیبا را بافتند. همه آهنگ‌ها مرا دلگرم کرد.  ۱

 

جمعه ۱۲ جدی ۱۳۹۹
      سال نو میلادی مبارک! بعد از ظهر با پدرم و مادرم ویدیو تلفن کردیم. شاید جور و شاد باشند. فقط برای مدتی سه ساعت ترجمه کردم.۱

 

شنبه ۱۳ جدی ۱۳۹۹
  صبح به استادم کار خانگی را فرستادم و پس از دفتر کار مجازی virtual office تقاضا کردم تا  اجازهٔ نشر آدرس را برای فروشگاه آنلاین در ویبسایت بگیرم. چون حالا آدرس خودم را نمیتوانم نشر کنم، لازم است که با شرکتی قرارداد ببندم. بعداً راجع به کارت ویزیت این فروشگاه فکر کردم. بعد از نان چاشت، کار ترجمه را کردم.   ۱

 

یک شنبه ۱۴ جدی ۱۳۹۹
  صبح تا بعد از ظهر کار ترجمه را کردم. شوهرم برنامه مسابقه دوش پوهنتون‌ها «هاکونی ایکیدین» را دید. بعداً با همسرم به رستورانت آش «آپولو» رفتم. بسیار مزه دار بود. و پس به سوپرمارکت رفتیم. بعد از برگشت، برای فروشگاه میل آدرس و حساب اینستاگرام رسمی را باز کردم و تمام هزینه را حساب کردم.   ۱

 

دو شنبه ۱۵ جدی ۱۳۹۹
  صبح تا بعد از ظهر اسناد ترجمه را دوباره دیدم. بعد از نان چاشت درس دری اول امسال را داشتم. از دیدن و صحبت با استادم لذت بردم. این بار هم از داستان کوتاه و  جمله‌ها در بارهٔ غله‌ها از یاد خواندم. بعد از درس به دوست خانم میل را نوشتم. بعداً کار را ادامه دادم.   ۱

 

سه شنبه ۱۶ جدی ۱۳۹۹
  صبح نیم انار را خوردم. این انار که از امریکا وارد شده بود کمی شیرین و ترش بود.  در آینده میخواهم انار افغانستان را هم بخورم... بعد از دیدن اسناد ترجمه، آن را به شرکت فرستادم. بعد از ظهر یک نقشه را طرح کردم.   ۱

 

چهار شنبه ۱۷ جدی ۱۳۹۹
  صبح گلدان روی میزم غنچه‌ زد. بسیار زیبا استند. نام گل «یوکی یاناگی (بید برفی)» است. رنگش سفید قشنگ است. امروز هم کار ترجمه را کردم. و یک نقشه را دوباره نگاه کردم و به شرکت چاپ فرستادم. شام یوگا کردم. خوب گذشت.   ۱

 

پنج شنبه ۱۸ جدی ۱۳۹۹
  صبح اسناد ترجمه را یک بار دیگر دیدم و به شرکت فرستادم. بعد از نان چاشت، در صندوقخانه جای خالی را تأمین کردم تا ۷۰۰ کارت، پاکت و غیره را نگاهداری کنم. شام برای نان شبة تَرَبَ را رنده کردم، و پس مرغ و ریحان جاپانی را بریدم. مرغ را که با نمک، مرچ، لیمو یوزو، و ساکی تر شده بریان کردم. با ترب رنده شده و ریحان جاپانی ریخته، مرغ را آرایش کردم و خوردم. خیلی مزه دار بود!   ۱

 

جمعه ۱۹ جدی ۱۳۹۹
  از دیروز موج سرد به جاپان آمد. اوکیناوا نیز استثنا نیست. هوا بسیار سرد بود. در اطاق با کمپل پیچیده شده، دو لباس را روی‌هم و دستکش پوشیدم و با کیبورد نوشتم. ضمناً میگویند که در اوکیناوا زاغ وجود ندارد اما آوازش را شنیدم. زاغ خوب است اما پرندگان دارای آواز قشنگ کجا استند؟     ۱

 

شنبه ۲۰ جدی ۱۳۹۹
  بعد از یوگا شاور گرفتم. در خانه با شوهرم نان چاشت را خوردم و به بیرون رفتیم تا خانه نو را ببینیم. فکر کردم که همین است. از این رو از آقای رهنمای معاملات ورق تقاضا را گرفتیم. اگر فردا صبح فکر من و شوهرم تغییر نکند، این فارمه را تقدیم میکنیم. ۱

 

یک شنبه ۲۱ جدی ۱۳۹۹
  چون امروز هوا صاف بود و نور خورشید به اطاق آمد، صبح و دیگر عکس کارت ها را گرفتم. تا حالا برای درس فردا هیچ جمله را از بر نمیخوانم. از اکنون حفظ میکنم!     ۱

 

دو شنبه ۲۲ جدی ۱۳۹۹
  صبح یوگا کردم و پس برای از یاد خواندن چند بار تمرین کردم. چون در درس دری از یاد خوب خواندم، استادم به من گفت: «به شما پاداش میدهم.» من یک آرزو را گفتم. امیدوارم که این قول مزاح نباشد و واقع شود.۱۱

 

سه شنبه ۲۳ جدی ۱۳۹۹
  امروز هوا در اوکیناوا سردتر شد. درجه حرارت  ۵ درجه پایین تر از دیروز بود.  صبح تا شام راجع به فعالیت سال گذشته حساب کردم. بغیر حساب کارت نو تمامش کردم.۱

 

چهار شنبه ۲۴ جدی ۱۳۹۹
  صبح تا شام برای فروشگاه آنلاین، کار کردم. مثلاً،‌ تشکیل هزینهٔ پست برای داخل جاپان و کشورهای دیگر، ویرایش عکس‌ها، نوشتن تشریح کارت‌ها و غیره. رفته رفته پیش رفتم.۱

 

پنج شنبه ۲۵ جدی ۱۳۹۹
  آه، دیگر پنج شنبه است!؟ این روزها پلک زدنی گذشت. شام یوگا کردم. در ماه نومبر سال گذشته، آپ یوگا از من پرسید «مدت مجانی تمام شد، اگر میخواهید تمرین یوگا ادامه بدهید، برای تان قیمت ویژه داریم. در یک ماه فقط ۵۰۰ ین (۵ دالر) است. و غیره.» واقعاً خیلی ارزان است.۱

 

جمعه ۲۶ جدی ۱۳۹۹
  قسمت اکثر گل ها را که آخر سال گذشته شوهرم بمن داد خشک شدند. یک گل سرخ و «یوکی یاناگی (بید برفی)» هنوز هم میشگفند. از گلدان بزرگ به گلدان خورد آبی فقط گل سرخ  را انتقال دادم. رنگ‌های سرخ و آبی تباین داشتند و قشنگ بودند.۱

 

شنبه ۲۷ جدی ۱۳۹۹
  همه روز در سرم موسیقی را که از کودکستان همسایه به گوش کردم تکرار میشد. آن موسیقی ارکستر سمفونی شماره ۹ بیتهوفن بود. کودکان به صورت زیبا ملودیکا «پیانیکا» نواختند. بعضی شان طبله نواختند.۱

 

یک شنبه ۲۸ جدی ۱۳۹۹
  زمانیکه عکس‌های کارت‌ها را دیدم، در عکسها بسیار زیاد گردها را دیدم! آه. چون رنگ کارت‌ها سفید است، در زیر کارت از تکه مخمل سیاه استفاده کردم. از این رو، پیش از گرفتن عکس‌ها، با گردگیر گردها را برداشتم. اما ریزه‌ترین گردها ماندند. با فتوشاپ این گردها را از بین بردم.۱

 

دو شنبه ۲۹ جدی ۱۳۹۹
  امروز صبح تا ظهر برای فروشگاه آنلاین ترجمه را کردم. شام درس دری داشتم. بروت و ریشش زیبا بریده شده بود. بسیار نمودش میدهد. جمله‌‌های را درباره ضرب المثل‌ها خواندیم. «آب ناخواسته مراد است.» میخواهم به مثل کسی که به دیگران آب نوشیدنی پیش میکند باشم... چون در این بار هم از یاد خوب خواندم، استادم به من گفت: «به شما پاداش دیگر میدهم.» من یک آرزو دیگر را گفتم.۱

 

سه شنبه ۳۰ جدی ۱۳۹۹
  امروز نیز اسناد را برای فروشگاه ترجمه کردم. شب زماینکه آخرین اخبار امروز به تلویزیون دیدم، تصویر محل قرنطین در میدان هوایی ناریتا نشر شده بود. در آن محل قرنطین بالای دیوار عکس‌های  لیمو و اومیبوشی (آلو ترش) بسیاری چسپانده شده بودند تا شاید آب دهان برود.۱

 

دفتر خاطرات روزانه