dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۴۰۱ میزان

Image by RococoNeko from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه

 

   جمعه ۱ میزان ۱۴۰۱
 صبح با شرکت ترجمه صحبت کردم. بعداً چند کار را انجام دادم. قبل از ظهر به سوپرمارکت رفتم و برگشتم. بعد از نان چاشت، یک سند را ترجمه کردم. نیم کار خانگی دری را انجام دادم. شکر. ۱(

 

   شنبه ۲ میزان ۱۴۰۱
 صبح کار خانگی را تمام کردم. شکر. بعداً برای درس آینده اسناد انگلیسی را خواندم. بعد از نان چاشت، پیش داکتر سوزن رفتم. آنجا بعضی اثنا از هوش رفتم یعنی کمی خوابم برد. بعد از برگشت، کیک پنیر را خوردم. مزه‌دار بود. پس اسناد انگلیسی دیگر را هم خواندم. ۱

 

   یک شنبه ۳ میزان ۱۴۰۱
 صبح و دیگر اسناد را ترجمه کردم. بعد از نان چاشت، به یک پیام متوجه شدم که اعلام نتایج امتحانات سراسری خوشنویسان تابستان بود. اما در فهرست درجه عالی چلیپا نام من وجود نداشت. در فهرست درجهٔ خوش نامم وجود داشت. چرا؟ آیا در بار گذشته، در درجهٔ خوش کامیاب نشده بودم؟ تکان خوردم اما نمیدانم. در درس آینده از استاد خط درباره آن میپرسم. زمانیکه خلقم تنگ بود، شوهرم به من یک ویدیو خنده‌دار را نشان داد که یک گوسفند با سرش بسیار نرم به یک گاو می جنگد. کمی جور شدم. ۱

 

   دو شنبه ۴ میزان ۱۴۰۱
 چون که طبیب سوزن گفت که ساق‌های تان بسیار سخت است، چوکی کار را تبدیل کردم. امروز صبح دو کلاس آنلاین انگلیسی داشتم و بعد از ظهر اسناد را ترجمه کردم. ساق‌هایم نرم تر از پیش شد. شکر. ۱

 

   سه شنبه ۵ میزان ۱۴۰۱
 خواب را دیدم که من در گرَند کنیون بودم. مکان بسیار بلند، فراخ و ویران بود. با وجود اینکه جای بسیار بلند بود، همه مردم موترهای شان به لب پرتگاه ایستاد کردند. بعضی موترها یکی از تایرهای جلو هم اکنون افتاده بود. اگر موترها سقوط میکردند، به دره سرنگون میافتادند! به شوهرم گفتم: «لطفاً بخاطر دل جمعی ما، موتر ما را کمی عقب ببَر.»   ۱

 

   چهار شنبه ۶ میزان ۱۴۰۱
 اسناد ترجمه شده را دو باره نگاه کردم. بعد از ظهر درس دری داشتم. بسیار خوب گذشت. این بار استادم تصویر پشک، سگ و خرگوش را استفاده کرد. عجیب اما بسیار شیرین بود. در آخر درس، آواز زنگ یا بستن پرده به گوشم رسید. آوازش بسیار خفیف و سبک بود. پس برای شاگرد نو، کار خانگی را آمده کردم و فرستادم ۱

 

   پنج شنبه ۷ میزان ۱۴۰۱
 اسناد ترجمه را دوباره خواندم پس به شرکت ترجمه فرستادم. شکر. حالتم امروز نه خوب بود نه بد اما بدنم بسیار سنگین بود. بعد از ظهر آهسته آهسته چند کار خورد را کردم. خوشنویسی را کمی تمرین کردم. اما درس نداشتم. ۱

 

   جمعه ۸ میزان ۱۴۰۱
 از دیروز بدنم سنگین بود. رویم پندیده بود. من چاق شدم؟ آه. بلی. اما دلیلش فقط این نیست. تمام روز شکمم درد میکرد. صبح به بیرون رفتم. بعد از ظهر، چند کار را انجام دادم. شکر. ۱

 

   شنبه ۹ میزان ۱۴۰۱
 صبح به استاد دری کارخانگی را فرستادم. شکر. بعداً چند کار دیگر را انجام دادم. شام بعد از روزهای دراز یوگا کردم. خوب. شام با شوهرم بعضی چیزها را صحبت کردم. سر نان چاشت، او از من همان دو سؤال را پرسید. جواب دادم و گفتم که چرا عین چیز را که به تو پیش گفتم دوباره از من پرسیدی؟ گفت: ببخشید. فقط احمق استم. گفتم: نخیر. احمق نیستی. صدای من فقط پردهٔ گوش‌هایت را تکان داد. هیچ کلمه ام به گوش‌هایت نرسید. آه. ۱

 

   یک شنبه ۱۰ میزان ۱۴۰۱
 برای درس‌های انگلیسی اسناد رنگا رنگ را خواندم. خوب. بهر حال، یک هفته پلک زدنی گذشت. ۱

 

   دو شنبه ۱۱ میزان ۱۴۰۱
 صبح درس انگلیسی داشتم. خوب. پس برای درس آینده، ادامه‌اش را خواندم. بعداً کار تزیین را کمی انجام دادم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. این بار استادم از تصویر  خرس پاندا و خرس سفید استفاده کرد. هر دو تصویر هم بسیار شیرین بودند. از خود درس هم لذت بردم. بعد از درس، اطاق‌ها را پاک کردم. تازه شدند. بعداً براساس راهنمائی اش، دفتر خاطرات را اصلاح کردم. خوب. ۱

 

   سه شنبه ۱۲ میزان ۱۴۰۱
 صبح کار تزیین را انجام دادم. پس درس انگلیسی داشتم. فقط نیم ساعت دربرگرفت. بعد از نان چاشت، یک کلاس دیگر داشتم. شام چون که شب به کورس میروم، لباس‌ها را داخل خانه آوردم. بعداً کمی زبان دری را تکرار کردم. ۱

 

   چهار شنبه ۱۳ میزان ۱۴۰۱
 از ده تا سه بجه بعد از ظهر کار تزیین را انجام دادم. شکر. شام یک و نیم ساعت برای شاگرد نو درس دادم. خوب. شب چلیپای خوشنویسی را آرام نوشتم. برای نوشتن یک چلیپا  بیش از نیم ساعت صرف کردم.   ۱

 

   پنج شنبه ۱۴ میزان ۱۴۰۱
 چندین بار در زنخم  چند بخار ظاهر و ناپدید شدند. اکنون سه بخار دارم. آه. قبل از ظهر به سوپرمارکت رفتم. شام کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. چون که خریدن تخم فراموشم شده بود، بعد از آن درس به دکان نزدیک رفتم تا بخرمش. برای نان شب با پالک، ماهی سالمون، سمارق، کیش تارت را پختم.    ۱

 

   جمعه ۱۵ میزان ۱۴۰۱
 امروز روز آرام نبود. صبح اسناد انگلیسی را خواندم و برای درس‌های کورس آماده‌گی گرفتم. پس چند میل را فرستادم. قبل و بعد از نان چاشت،  خوشنویسی را تمرین کردم. وقت پلک زدنی گذشت. به کورس رفتم. تقریبا هیچ کار نداشتم. بودنم معنی دارد یا‌ نه؟     ۱

 

   شنبه ۱۶ میزان ۱۴۰۱
 شش بجه صبح از خواب بیدار شدم. قهوه نوشیده، برای کار خانگی دری، اسناد را ترجمه کردم. ازش لذت بردم. بعد از چای صبح، لباس ها را شستم و خشک کردم. بعداً کار خانگی را ادامه دادم و تمامش را فرستادم. شکر. پس خوشنویسی را تمرین کردم. قبل از ظهر تمامش کردم. بعد از نان چاشت،‌ چون که چند هفته پیش،‌ در راه به سوپرمارکت شاخه بزرگ یک متره که افتاده بود، به شاروالی اطلاع دادم تا آن شاخه را جمع کند.      ۱

 

   یک شنبه ۱۷ میزان ۱۴۰۱
 از نزدیک پرندگان که آواز شان بسیار زیبا بود میخواندند. برای درس انگلیسی،‌ اسناد را خواندم و ترجمه کردم. بعد از ظهر با استاد خط ویدیو چت کردم. آوازش قطع شد. اما فهمیدم که چه اشتباه کرده بودم. کجا را اصلاح کنم. شکر. شب از کلکین‌های باز شده از دور صدای قوربقه به گوشم رسید.     ۱

 

   دو شنبه ۱۸ میزان ۱۴۰۱
 نسیم خزانی آمد. کمی سرد اما بسیار ملایم بود. امروز روز ورزش بود اما خوشنویسی را تمرین کردم. پس یوگا کردم و بدنم نرم شد. شکر.     ۱

 

   سه شنبه ۱۹ میزان ۱۴۰۱
 بیشتر از همیشه خوابیدم اما هنوز هم خوابآلود بودم. چرا؟ چون که موسم خزان است؟ صبح خانه را پاک کردم. خوشنویسی را تمرین کردم. بعد از ظهر یک کلاس آنلاین داشتم. شام به کورس رفتم و بعد از سه چهار ساعت، برگشتم.     ۱

 

   چهار شنبه ۲۰ میزان ۱۴۰۱
 هوا سرد بود. چون که هفته گذشته، یک درس انگلیسی فقط نیم ساعت بود، باقی مانده‌اش را انجام دادم. خوب. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. از داستان کوتاه جدید هم لذت بردم. بسیار خوب. بعداً قهوه دم کردم. کمی استراحت کردم. متوجه شدم که کم کم باران آرام میبارید. لباس‌ها را داخل خانه آوردم.  پس دفتر خاطرات را اصلاح کردم. از پنج تا شش و نیم بجه به شاگرد نو درس انگلیسی دادم. خیلی کوشش کرده بود. خوب.     ۱

 

   پنج شنبه ۲۱ میزان ۱۴۰۱
 صبح پیش پولیس رفتم تا جواز مغازه دست دوم را بگیرم. وقت  زیاد در برگرفت اما الحمدلله. بعد از برگشت، از کتاب‌ها عکس‌ گرفتم. از پنج بجه کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. چند کار دیگر را انجام دادم. شکر. شکر.     ۱

 

   جمعه ۲۲ میزان ۱۴۰۱
 چون که دیشب یک کار نو را گرفتم و انجام دادم پس صبح آن را دوباره نگاه کردم و فرستادمش. شکر. چند میل را گرفتم و جواب دادم. شام به بیرون رفتم. متوجه شدم که شاخه بزرگ که به شاروالی اطلاع داده بودم، نبود. در دلم از کارگرانش تشکر کردم.     ۱

 

   شنبه ۲۳ میزان ۱۴۰۱
 صبح کار خانگی دری را ادامه دادم، تمام کردم و به استادم فرستادم. شکر. بعد از چای صبح لباس‌های زیاد را شستم و خشک کردم.  وقت کمی گذشت، بیرون دیدم و متوجه شدم که باران مثل غبار کم کم میبارید. به  بالکن رفتم و  نور خورشید زیبا را دیدم. فکر کردم که این باران بعد از پنج دقیقه متوقف میشود. همینطور شد. بعداً خوشنویسی را چند بار تمرین کردم. شام در کلاس آنلاین خط شرکت کردم. شکر.     ۱

 

   یک شنبه ۲۴ میزان ۱۴۰۱
 امروز هم چند کار را انجام دادم. همه روز شانه راستم درد می کرد. چون که درد داشتم، شام یوگا کردم.     ۱(ادامه دارد)

 

   دو شنبه ۲۵ میزان ۱۴۰۱
 صبح قبل و بعد از کلاس آنلاین انگلیسی، خانه را پاک کردم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. این بار هم استاد از تصویر پشک استفاده کرد. بسیار شیرین بود. درباره داستان کوتاه اشتباه زیاد کرده بودم، کارخانگی ام پر از خطوط سرخ اصلاح بود. آه. بعد از درس، متوجه شدم که باران شدید میبارید. کیله را خوردم و پس به کورس رفتم. چون که امروز شاگردان زیاد آمدند، در این هفته دفعتاً دو شنبه بجای سه شنبه رفتم. تا نه بجه کار کردم. یک شاگرد سرگرم بود. خوب.     ۱(ادامه دارد)

 

   سه شنبه ۲۶ میزان ۱۴۰۱
 صبح اسناد را ترجمه کردم. این هفته از دو تا چهار شنبه به دلایل مختلف برنامه ام را چندین بار باید تغییر میدادم. بعد از نان چاشت، یک کلاس آنلاین داشتم. بعداً کار اصلی اخیراً آمد. سه چهارمش را انجام دادم. فردا صبح باقی‌اش را تمام میکنم. شکر.     ۱(ادامه دارد)

 

   چهار شنبه ۲۷ میزان ۱۴۰۱
 پس از ده بجه کار اصلی را به شرکت فرستادم. شکر. بعداً اسناد را ترجمه کردم. بعد از نان چاشت هم ادامه دادمش. دلم کمی آرام شد. بعداً کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. برای مدتی ۱۵، ۲۰ دقیقه خوشنویسی را تمرین کردم و پس آن را فرستادم.  چون که تمرینم بسیار کوتاه بود، ازش در دلم معذرت خواستم.     ۱

 

   پنج شنبه ۲۸ میزان ۱۴۰۱
 صبح و دیگر اسناد را ترجمه کردم. قبل از نان چاشت، به سوپرمارکت رفتم تا پالک، نان و غیره را بخرم. بعد از برگشت، نان خوردم و ادامه ترجمه را انجام دادم. شام تمام شد. شکر. از چهار و نیم بجه در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. پنج بجه خلاص شد. شکر.     ۱(ادامه دارد)ص

 

   جمعه ۲۹ میزان ۱۴۰۱
 از صبح اسناد ترجمه را دوباره نگاه و اصلاح کردم. بعد از نان چاشت، ادامه‌اش دادم. پنج دقیقه پیش از موعدش اسناد را فرستادم. شکر. بعداً برای فرستادن پارسل ‌ها، آمادگی گرفتم. پس به پستخانه رفتم. سه قطی را خریدم و یک قطی به خشویم، قطی دیگر به کسی که به شوهرم دو پارسل پر از کتاب جدید امتحان دانشگاه را فرستاد، و قطی آخر به شوهر خواهر مادر کلانم فرستادم. چون که چند روز پیش از مادرم، مرگ خاله کلانم و مراسم فاتحه اش خبر شدم. نذر برایش فرستادم. در راه برگشت، باران شدید آغاز شد. در این هفته مثل که  تخت سنگ را به پشتم گرفته باشم بود. نمیدانم. زمانیکه روی دیوان نشسته بودم، نسیم به گوشم آمد. زمزمه کرد و برگشت. تخت سنگ پشتم کمی سبکتر شد. شکر.     ۱(ادامه دارد)ص

 

   شنبه ۳۰ میزان ۱۴۰۱
 سه بجه بعد از ظهر نزد داکتر سوزن رفتم. حالتم بهتر شد. شکر.۱

دفتر خاطرات روزانه