Image by David Mark from Pixabay
یک شنبه ۱ سرطان ۱۳۹۹
امروز هوا صاف و گرم بود. صبح و بعد از ظهر برای مدت چند ساعت کار ترجمه را کردم. راستی، دیروز نیهای را که از نیستان گرفته بودیم پوست کردم. زیر پوست، نی سَخت پیدا شد. ا
دوشنبه ۲ سرطان ۱۳۹۹
امروز هوا بارانی بود. یک ساعت زودتر از همیشه، کار ترجمه را آغاز کردم. بعد از ظهر درس دری داشتم. در بارهٔ قلم نی چند سوالهایم را استادم تشریح کرد. بسیار خوشحال شدم. بعد از این درس، ترجمه را ادامه دادم. ا
سهشنبه ۳ سرطان ۱۳۹۹
این چه روزی بود. صبح بعد از اینکه شوهرم به دفتر رفت، متوجه شدم که بعضی زبالهها نستند. فکر کردم که او در صبحدم قبل از دویدن آنها را بیرون برده. این کارش مهربان بود، غیر از یک نقطه که زباله در خریطه مخصوص نه بلکه در خریطهٔ عادی بود. دیشب فکر کردم که صبح تمام زبالهها را یکجا در یک خریطه مخصوص میاندازم. چون زبالهدانی بیرون در حدود ۸ و نیم بجه تخلیه میشود، خریطه مخصوص را گرفته به زبالهدانی رفتم. در عین حالیکه رعد میزد و باران شدید میبارید، در زبالهدان خریطه غلط را پیدا کردم و آنرا در خریطهٔ درست انداختم. کار مهربان بعضی اوقات زحمت میدهد. مهربانیاش خوب است. اما میخواهم که شوهرم سیستم دُور انداختن زباله را بفهمد. خوانندگان، بسیار ببخشید، ازینکه شکایتم را خواندید. ا
چهارشنبه ۴ سرطان ۱۳۹۹
صبح از شوهرم یک نامهٔ عذرخواهی کوتاه را گرفتم. همه روز کار ترجمه را ادامه دادم. بیش از نیم اسناد تمام شد. امروز هوا صاف و گرم بود. ا
پنجشنبه ۵ سرطان ۱۳۹۹
صبح لباس تابستانی را پوشیدم. این لباس کوتاه است اما در خانه مناسب است. شوهرم به من گفت: امروز تو تابستان کردی. همه روز کار ترجمه را ادامه دادم. شام از یک شرکت ترجمه در بارهٔ کار نو تلفن آمد. چون در ماه جون برنامه کارم پر است، روز تکمیل را در ۳ ماه جولای موافقت کردیم. راستی، به یک فکر کار نو با خط دری افتادهام. ا
جمعه ۶ سرطان ۱۳۹۹
همه روز کار ترجمه را ادامه دادم. راستی میخواهم در باره روز یادبود اوکیناوا بنویسم. سه روز پیش روز یادبود اوکیناوا بود مردم جاپان، امریکا، کوریا و تایوان قربانیان جنگ اوکیناوا را یاد میکنند. درین مراسم والی اوکیناوا تاماکی دنی سخنرانی کرد. در سال ۲۰۰۱ جایزه صلح اوکیناوا تأسیس و نخستین بار این جایزه به داکتر ناکامورا انجمن پشاور کای داده شد. والی دنی از سخنش نقل قول کرد: خوشبختی برای انسان یعنی اینکه روزی سه بار نان بخورند و با فامیل یکجا آرام زندگی کنند. ا
شنبه ۷ سرطان ۱۳۹۹
دیشب و امروز صبح کار خانگی را تهیه کردم. آه ساعات دری بعد از کار برایم مثل واحه در صحرا است. ظهر به سوپر مارکیت با شوهرم رفتم. هر وقتیکه به سوپر مارکیت میروم، بعد از اینکه به ناها کوچ کردم، از خریطه پلاستیکی نه بلکه از خریطه تکهای استفاده میکنم. خریطه را که حالا استعمال میکنم یک آلمانی در نمایشگاه به من داد. چند روز پیش آن خریطه را شستم. بعد از اینکه به خانه برگشتم، کار ترجمه را ادامه دادم و بالاخره تمام شد. الحمدلله. شمار اسناد نزدیک به ۵۰ صفحه بود. فردا استراحت میکنم و بعدی دو و سه شنبه آن را دوباره میبینم. ا
یکشنبه ۸ سرطان ۱۳۹۹
چون نیهایکه در هفته گذشته آوردم خشک اما پرچین و بسیار نرم شدند، بعد از ظهر با شوهرم به یک نیستان دیگر رفتم. چند نی را که شاید نه خام باشد و نه سوخته گرفتم. شوهرم به من گفت: من مانند راننده به نیستان (اشیهارا نو اشّيی) استم. یک اشاره خطر مار را نشان میداد. او گفت که پشهها تو را نه بلکه من را زیاد گزیدند. و خارش میکند. راستی با کمکش چند نی نو را بریدم. از او تشکر میکنم. ا
دوشنبه ۹ سرطان ۱۳۹۹
امروز هوا صاف و گرم بود. ترجمه را دو باره نگاه کردم. شام در درس دری استادم آثار قشنگش را نشانم داد. آنها بسیار خوشحالم کردند و خوشم آمدند. استعدادش میدرخشید. بعد از درس، ترجمه را تا یک بجه نیمشب خواندم. فردا آنرا معاینه نهایی میکنم. ا
سهشنبه ۱۰ سرطان ۱۳۹۹
از صبح ترجمه را آخرین معاینه کردم و سه بجه بعد از ظهر آنرا به شرکت ترجمه فرستادم. الحمدلله. بعداً چند میل کار و صورت پرداخت را نوشته و فرستادم. راستی چند روز پیش درخت انجیر پردهای را پهلوی کلکینها جابجا کردم و حالا جور شد. ا
چهارشنبه ۱۱ سرطان ۱۳۹۹
یک روز درمیان با ناهار شوهرم به دفتر میرود. چون دیروز در خانه کار میکرد، به او تلفن زیاد آمد. امروز تنها بودم و خانه آرام بود. بعد از ظهر باران شدید بارید. چون فصل بارانی تمام شد این باران مثل گریه بود. ا
پنجشنبه ۱۲ سرطان ۱۳۹۹
کار ترجمه را تا ظهر تمام کردم. الحمد لله. شوهرم در خانه بود و به او تلفن زیاد آمد. بعد از ظهر او بیرون رفت. در حدود سه ساعت بعد برگشت. گرچه المپیاد و پارالمپیاد به تعویق افتاد، من ویدیوی آن را دیدم تا سال آینده در پارالمپیاد کار کنم. ا
جمعه ۱۳ سرطان ۱۳۹۹
صبح بعد از اینکه از خواب بیدار شدم، در فکر باغبانان گل، دهقانان تربوز و خربوزه افغانستان بودم. شوهرم پرسید: چه فکر میکنی؟ گفتم: درباره دهقانان افغانستان در روزنامه خواندم که محصول تربوز و خربوزه امسال عالی است اما دهقانان از نبودن بازار در تشویش استند. چه کنم؟۱
راستی، از صبح تا بعد از ظهر اسناد ترجمه را دوباره نگاه و به شرکت تقدیم کردم. چون در کار ترجمه اوقات مصروف و بیکاری وجود دارد، از تمام رییسان و کارمندان بخاطر دادن کار زیاد برایم تشکر مینمایم.ا
راستی، از صبح تا بعد از ظهر اسناد ترجمه را دوباره نگاه و به شرکت تقدیم کردم. چون در کار ترجمه اوقات مصروف و بیکاری وجود دارد، از تمام رییسان و کارمندان بخاطر دادن کار زیاد برایم تشکر مینمایم.ا
شنبه ۱۴ سرطان ۱۳۹۹
صبح به کتابخانه رفتم تا در مجلس تشریح کارهای داوطلبانه شرکت کنم. ۲۰ نفر جمع شدیم. سه کارمند تاریخ کتابخانه و کار داوطلبانه را تشریح کردند. گفتند: فکر کنید. اگر میخواهید، بیایید. این کار فقط هفتهای یک یا دو بار یک یا دو ساعت است. میخواهم که هفتهای یک بار دو ساعت کمک کنم.ا
یکشنبه ۱۵ سرطان ۱۳۹۹
امروز کتاب نویسنده جاپانی اتسوکی هیرویوکی «قطره در دریا» را خواندم. این کتاب میگوید: از هیچ کس یا هیچ چیز توقع نداشته باشید. بفهم که تمام چیز را با اراده خویش میکنید. اگر شما کسی را دوست دارید، توقع نداشته باشید که این کس نیز شما را همچنین دوست داشته باشد. این سخن بین والدین و فرزندها، بین شوهر و خانم، بین مردم و وطن، بین کارمند و شرکت، و بین معلم و شاگرد صدق میکند. اگر از دیگران توقع ندارید و دیگران به شما مهربانی و همدلی نشان میدهمد، این مثل یک معجزه و فوق العاده است.ا
دوشنبه ۱۶ سرطان ۱۳۹۹
چون امروز خیلی صاف بود، دو رویکش را شستم. اخیراً قبل از خوابیدن و بعد از بیدادر شدن، خود را وزن میکنم. تا صبح تقریباً ۸۰۰ گرام تا یک کیلو گرام کاسته میشود. شنیدهام که معمولاً انسان در خواب یک لیتر عرق میکند. راستی امروز اسناد را از انگلیسی و عربی به جاپانی ترجمه کردم.ا
سهشنبه ۱۷ سرطان ۱۳۹۹
امروز تاناباتا بود. تاناباتا یکی از جشنهای جاپان است. این جشن یعنی سال یک بار ستاره اوریهیمی و ستاره هیکوبوشی میتوانند یکجا شوند. بجز امروز هر دو ستاره از یکدیگر جدا استند. امروز برای جاپانیها نوعی روز رومانتیک بود. ا
چهارشنبه ۱۸ سرطان ۱۳۹۹
صبح ترجمه اسناد عربی را ادامه دادم. ظهر تمام شد. بعد از نان چاشت، این اسناد را معاینه کردم. در زبان عربی، کلمه مثل قبل، قبول، قبله، قبیل، قبیله، مقبول، مقابل، مستقبل، استقبال و غیره آنها عین ریشه (سه حرف) یعنی ق، ب و ل دارند. اگر در فرهنگ عربی معنی کلمه را مراجعه میکنید، لازم است که ق، ب و ل را اول ببینید و در دنبال «قبل» کلمه راکه میپالید مییابید. ا
یادداشت: پالیدن-یافتن
پنجشنبه ۱۹ سرطان ۱۳۹۹
صبح ترجمه اسناد عربی را معاینه آخر کرده و فرستادم. الحمدلله. بعد از کار، درس دری گذشته را تکرار کردم. نیم شعر «لالهٔ آزاد» را ازبر کردم و خواندم. ا
جمعه ۲۰ سرطان ۱۳۹۹
چون با کسی صحبت کردم، دیروز خیلی خوش گذشت. امروز صبح به آرایشگاه رفتم. چون حتی در وقت خوابیدن بر پشت در چوکی ماسک پوشیده و روپوش افتاده، کم بود خفه شوم. بعد از ظهر به خانه برگشتم. ا
شنبه ۲۱ سرطان ۱۳۹۹
امروز هوا در اوکیناوا صاف و خیلی گرم بود. طرف ظهر خواستیم بیرون بروم اما نرفتیم. در خانه ماندیم. ا
یکشنبه ۲۲ سرطان ۱۳۹۹
امروز هم هوا در اوکیناوا صاف و گرم بود. درجهٔ حرارت ۳۳ بود. ظهر با شوهرم به یک رستوران رامِن رفتیم. فروشنده خانم بسیار مهربان بود. راستی، امروز دو کتاب را خواندم. هر دو برایم مفید بودند. ا
دوشنبه ۲۳ سرطان ۱۳۹۹
امروز الماری کتابها را منظم کردم. چون در نیم پایینش اسناد کارم نگاه میدارم، بعضی اسناد را شریدر کردم، بعضی دیگر را دور انداختم، و اسناد باقی مانده را تنظیم کردم. بعداً کار نو را ترجمه کردم. بعد از ظهر، درس دری داشتم. اشتباهات زیاد یافت شدند. بعد از درس، در این دفتر خاطرات روزانه چند اشتباه دیگر را هم پیدا کردم. آه چقدر بی توجه استم! اما از کودکی تا اکنون بی توجه استم. یگانه چارهاش دیدن مکرر است؟ ا
یادداشت: شریدر کردن؛ در شریدر پاره کردن؛ پاره پاره کردن
سهشنبه ۲۴ سرطان ۱۳۹۹
امروز کار ترجمه را ادامه دادم. دو مقالهٔ بلاگ را نوشتم. هم اکنون یک مقاله را ارسال کردم. به وقت فردا ارسال مقاله دیگر را ریزرف کردم. راستی، یک مقالهٔ طلوع نیوز در بارهٔ مینیاتوری و خوشنویسی هرات خواندم. اگر امکان داشته باشد، به هرات میخواهم بروم.ا
چهارشنبه ۲۵ سرطان ۱۳۹۹
هر شب در خانه شوهرم مثل زنجره میشود. چون شاید دیوارش سرد و راحت باشد، به دیوار میچسپد و کم میماند که بخوابد. هر صبح آواز بلند زنجره واران ها مرا بیدار میکند.ا
پنجشنبه ۲۶ سرطان ۱۳۹۹
تا بعد از ظهر دو کار ترجمه را دوباره دیدم و تقدیم کردم. بعداً چند برنامه رو در رو را دیدم. یکی از سؤالها این است: بین ۱ تا ۱۰ شما چه قدر خود را دوست دارید؟ و اولین جواب ۹ (۲۸ نفر)، دوم ۱۰ (۲۳ نفر)، سوم ۸ (۱۷ نفر)، چهارم ۷ (۱۴ نفر)، پنجم ۵ (۱۱ نفر) و ششم ۶ (۷ نفر) بودند. فکر میکنم که خود را دوست داشتن بهترین نیرو است.۱
راستی پس فردا در مجلس ثبتنام کارهای داوطلبانهٔ کتابخانه شرکت میکنم. از هفته آینده فقط چهارشنبه کار میکنم. کمی تشویش دارم اما مشتاق استم. ا
جمعه ۲۷ سرطان ۱۳۹۹
صبح باران بسیار شدید بارید. مثل اشک زار زار بارید. دیشب یک خواب عجیب دیدم. نزدیک یک ده، کوهها را دیدم. پایین کوهها چینه بود. بالای این چینه به زبان دری یک جمله را حکاکی شده بود. میخواستم اینرا بخوانم اما نتوانستم. بعداً یک سنگ آمیتیست از خود به آسمان بلند طلوع میکند و سپس به سه قطعه پاشان شد و افتاد. ا
شنبه ۲۸ سرطان ۱۳۹۹
صبح به کتابخانه رفته و در مجلس ثبتنام شرکت کردم. در اصل برای نیم ساعت قرار بود اما یک و نیم ساعت دوام کرد. فکر کردم که این وقت اوکیناوایی است!؟ مسئله نبود. بعد از ظهر به خانه برگشتم و نغمه قشنگ را شنیدم. چون این نغمه زیبا آهنگ جدائی بود، دلم گرم اما غمگین شد. ا
یکشنبه ۲۹ سرطان ۱۳۹۹
اخیراً مکرراً خوابهای عجیب میبینم. دیشب هم یک خواب دیدم. در بحر اقیانوس شنا میکردم. بحر پر از موجهای خورد بود. دفعتاً دو ماهی که نمیدانم نهنگ قاتل بزرگ یا کوسه ماهی بودند دهان باز کرده و به طرف من آمدند!! وقتیکه آنها مرا میخوردند، چشمهایم را باز کردم. خیلی ترسیدم. ا
دوشنبه ۳۰ سرطان ۱۳۹۹
تا ظهر کار ترجمه از جاپانی به انگلیسی را کردم. بعد از ظهر یک رسالهٔ علمی را از انگلیسی به جاپانی ترجمه کردم. چون آن رسالهٔ علمی پانویس و دستور دیگر داشت، آهسته آهسته کار کردم. شام با استادم چیزهای گوناگون را صحبت کردم. از او یک فرمول خوشبختی جالب را آموختم. بعضی خوانندهگان فکر خواهند کرد که شاید ریاکار باشم، اما راستش را میگویم که دیدن لبخند کس مهم برایم یکی از بهترین خوشبختیها است. شما هم همچون فکر میکنید؟ ا
سهشنبه ۳۱ سرطان ۱۳۹۹
امروز روز آخر ماه سرطان بود. همه روز کار ترجمه را ادامه دادم. راستی، از سابق فکر میکنم که بهتر است که چیزها را کرده پشیمان شوم تا اینکه ناکرده پشیمان شوم. پس همیشه چیزهای گوناگون را کردم. بعضی اوقات کامیاب و بعضاً ناکام شدم. اما این بار چه کنم؟ ا