dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۴۰۰ حوت

f:id:aya_dari:20220220160611j:plain

Image by jplenio from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه 

 

یک شنبه ۱ حوت ۱۴۰۰
  هوا هنوز هم بارانی بود. چند روز دیگر باران ادامه خواهد داشت؟ خانه را پاک کردم. منظورم این بود که امروز اسناد حساب را آماده سازم اما شکمم درد شدید میکند، استراحت میکنم. شکر.  ۱

 

دو شنبه ۲ حوت ۱۴۰۰
  هوا ابرآلود بود. هنوز هم شکم درد و احساس دلبدی داشتم. صبح کار کردم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. از قصه‌های تاریخی و داستان کوتاه لذت بردم. از استاد چیزهای ناشناس را آموختم. شکر. شب در کلاس آنلاین دو بار به تعویق افتاده شرکت کردم.  ۱

 

سه شنبه ۳ حوت ۱۴۰۰
  هوا سرد و بارانی  بود. صبح برای درس انگلیسی اسناد را دیدم و ترجمه کردم. بعداً تا تقریباً سه بجه اسناد را دو باره نگاه و به شرکت ترجمه فرستادم. شکر. بعداً اسناد دیگر کمی دراز را دو یا سه بار خواندم و به کسی فرستادم. شکر. نه بجه شب کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت.  ۱

 

چهار شنبه ۴ حوت ۱۴۰۰
  امروز سالگره امپراطور بود. صبح دو کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. هر دو خوب گذشت. بعداً با شوهرم به سوپرمارکت رفتم تا غذا را بخریم. بعد از نان چاشت در خانه، کتاب را خواندم.  ۱

 

پنج شنبه و جمعه  ۵ و ۶ حوت ۱۴۰۰
  دیروز و امروز کمی مصروف بودم. چیزهای گوناگون واقع شد. کار زیاد را گرفتم و در مدتی یک روز آنرا کردم و فرستادم. شکر. چون که صبح در پنج بجه از خواب بیدار شدم، حالا بسیار خوابآلود استم. مانده نباشم. زنده باد.  ۱

 

شنبه ۷ حوت ۱۴۰۰
   بعد از ظهر کار خانگی را فرستادم. بعداً برای درس انگلیسی آینده آمادگی گرفتم. شب در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. خیلی مفید بود.  ۱

 

یک شنبه ۸ حوت ۱۴۰۰
   برای گزارش نهائی مالیات حساب کردم. چون سال گذشته کارت‌ها را چاپ کرده بودم، آنها را به حیث دارائی باید حساب کنم اما ندانستم چطور و پس درست نشد. فردا دوباره میبینم. فردا بعد از ظهر برای معاینات صحی میروم.  ۱

 

دو شنبه ۹ حوت ۱۴۰۰
   صبح کار حساب را ادامه دادم و چند میل را فرستادم. بعد از ظهر برای معاینات صحی رفتم. از سر تا پا مانند یک شیء معاینه شدم. کارمندان مهربان بودند. اما خصوصاً معاینهٔ جاهای پنهانی گرچه برای بدن خودم ضروری است اما خوش نبودم. چاره ندارم. تقریبا چهار بجه غذا را خوردم. الحمدلله. بعد از برگشت، خستگی شدید را  احساس کردم. اسناد حساب را ادامه دادم اما تمام نشد. شب در درس خوشنویسی غیر حاضری کردم. به استاد پیام معذرت را فرستادم.  ۱

 

سه شنبه ۱۰ حوت ۱۴۰۰
   صبح کار حساب را ادامه دادم و تمام کردم. شکر. بعد از نان چاشت درس دری داشتم. دربارهٔ زبان دری و زندگی صحبت کردم. تشویق آسمان است یا خیریک و نیم ساعت بعد، کار دیزاین را کردم. شب کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت. ضمناً امروز کمی گریه کردم. اگر با اشک بحیره را بسازم، چه اندازه میشود؟  ۱

 

چهار شنبه ۱۱ حوت ۱۴۰۰
   صبح از پنج و نیم بجه کار دیزاین را ادامه دادم. خوب. بعد از چای صبح دو کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. هر دو خوب گذشت. قبل و بعد از نان چاشت، کار دیزاین را ادامه و تمام کردم و به شرکت ترجمه فرستادم. شکر. بعداً از دانشگاه که فارغ شده‌ام یک مجلهٔ میل رسید. اعلام سمپوزیوم فیلم افغانی را دیدم و درخواست کردم.      ۱

 

پنج شنبه ۱۲ حوت ۱۴۰۰
   صبح دو کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. مثل دیروز خوب گذشت. برای نان چاشت با شوهرم قورمه را خوردم. بسیار مزه‌دار بود. بعداً برای درس آینده اسناد انگلیسی را خواندم و پس به آرایشگاه رفتم تا موهای سفیدم را رنگ بزنم. بعد از برگشت، پیامی برای کارهای جدید از شرکت ترجمه رسیده بود. شکر.      ۱

 

جمعه ۱۳ حوت ۱۴۰۰
   صبح برای درس انگلیسی اسناد را خواندم و ترجمه کردم. پس برای کار نو اسناد را از جاپانی به انگلیسی ترجمه کردم. از پنج تا هشت بجه در سمپوزیم آنلاین شرکت کردم. در فیلم شعرهای رابعهٔ بلخی و غیره را تکرار خواندند.      ۱

 

شنبه ۱۴ حوت ۱۴۰۰
   صبح پرندگان بسیار خوب خواندند. بَزودی بهار میشود. کار خانگی دری را آمده کردم و فرستادم. شکر. بعد از ظهر پیش طبیب سوزن رفتم. بازوی چپم ۹۰ فی صد بهتر بود. الحمدلله. شب در کلاس آنلاین خوشنویسی شرکت کردم. ۱

 

یک شنبه ۱۵ حوت ۱۴۰۰
   صبح اسناد جاپانی را به انگلیسی ترجمه کردم. پس تمام خانه را پاک کردم. بعداً چون که شوهرم به کورسش رفت، نان چاشت را تنها خوردم. پس الماری اطاقم را هم پاک کردم. بهتر شد. برای کتاب ترجمه، اسناد را دوباره چیک و سر از نو نوشتم. بعداً مقالهٔ بلاگ را نوشتم.      ۱

 

دو شنبه ۱۶ حوت ۱۴۰۰
   صبح ترجمه اسناد جاپانی به انگلیسی ادامه دادم. از ۱۰ و نیم بجه درس انگلیسی آنلاین داشتم. خوب. از دو بجه درس دری مانند واحه داشتم. چون اطاقم سرد بود، روسری پشمی بالای شانه‌ام انداخته‌ بودم. استاد لباس سیاه و جاکت خاکستری را پوشیده بود. «چرا درباره سمپوزیم نگفتید؟ » «زیرا نخواستم که شما را مجبور کنم. ببخشید.» «آه. زیاده از حد فکر میکنید.» آه. من همیشه چیزها را زیاده از حد فکر میکنم. نسیم امروز بسیار مانند باران بود. شب در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. قلمم خوب نبود. ۱

 

سه شنبه ۱۷ حوت ۱۴۰۰
   صبح و دیگر ترجمه اسناد را ادامه دادم. بعداً ترجمهٔ داستان کوتاه دری را در کمپیوتر نوشتم. بعداً چیک اسناد را ادامه دادم. کسی که پیش بدخلقی کرد اما دلربا بود یادم آمد. شب کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بسیار خوب گذشت.      ۱

 

چهار شنبه ۱۸ حوت ۱۴۰۰
   صبح  در کلاس آنلاین انگلیسی متوجه شدم که چرا در ویدیو زووم بعضی اوقات کسی تند حرف می زند. شاگرد امروز و استاد در درس‌های گذشته بعضی اوقات برای مدتی خاموش میبودند ویا دفعتاً بسیار تند حرف میزدند. آه. داتا‌های آواز  پر و پس مختصر شد! درست است؟      ۱

 

پنج شنبه ۱۹ حوت ۱۴۰۰
   صبح  خانه را پاک کردم و پس پیش داکتر دندان رفتم. هر سه ماه به آنجا میروم. یعنی در سال چهار بار چون که دندان‌ها برایم بسیار ارزشمند است، دندان و دهانم را چیک میکنم. بعد از برگشت، اسناد جاپانی را ترجمه کردم. فردا دوباره نگاه میکنم. بعداً در مدتی یک ساعت اسناد دیگر را چیک و دیزاین کردم و پس به شرکت دیگر فرستادم. شکر. امروز هوای بهاری اما کمی سرد بود.       ۱

 

جمعه ۲۰ حوت ۱۴۰۰
   صبح دو کلاس آنلاین داشتم. خوب. بعد از ظهر اسناد ترجمه را دیدم و به شرکت ترجمه فرستادم. شکر. امروز یازدهم سالگرد زلزلهٔ شمال شرق جاپان بود. غمگین بودم.       ۱

 

شنبه ۲۱ حوت ۱۴۰۰
   صبح برای کارخانگی، ترجمه اسناد دری را ادامه دادم. به استادم فرستادم. شکر. بعدا از نان چاشت، برای مدتی کوتاه کتابی را خواندم و پس برای درس انگلیسی، اسناد انگلیسی را خواندم. در دیگر یوگا کردم.  شب برای درس خوشنویسی تمرین کردم و در درسش شرکت کردم. خوب گذشت.       ۱

 

یک شنبه ۲۲ حوت ۱۴۰۰
   هوا گرم بود. برای یک کتاب، اسناد ترجمه شده را دو باره چیک و سر از نو نوشتم. با شوهرم به بته فروشی رفتم.       ۱

 

دو شنبه ۲۳ حوت ۱۴۰۰
   صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. بسیار مفید بود و از آن درس لذت بردم. این بار آخر درس در قرن ۱۴ بود. بعد از یک هفته قرن نو میشود!! دیشب زمانیکه کرم را می خورد، شوهرم می خندید. گفتم «چرا میخندی؟ این کرم بزرگ بریده شده؟» «بلی. خندیدم که چرا اینطور بریدی.» پس به آشپزخانه رفت و خودش کرم را ریز ریز برید. آه.        ۱

 

سه شنبه ۲۴ حوت ۱۴۰۰
   از صبح تا شب کار را کردم. قبل از ظهر پارسل از ایران رسید.  سرمشق ها، شهادت نامه ها، قلم ها، کارد وغیره  را گرفتم. ممنونم. شکر. بسیار زود رسید.       ۱

 

چهار شنبه ۲۵ حوت ۱۴۰۰
   از پنج بجه صبح تا ظهر کار را کردم. در بین این کار یک درس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. شب در آخرین سال درس خوشنویسی شرکت کردم.       ۱

 

پنج شنبه ۲۶ حوت ۱۴۰۰
   از شش بجه صبح تا دو بجه کار را کردم و فرستادم. شکر. مثل دیروز بین این کار با شاگرد دیگر یک درس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعد از کمی استراحت، خوشنویسی را تمرین کردم. نسیم را آماده کردم و به آسمان فرستادم. آرزو دارم با سلامت برسد.       ۱

 

جمعه ۲۷ حوت ۱۴۰۰
   یک خواب دیدم. در خواب در کشور انگلستان یا فرانسه بودم که هنوز هیچ وقت نرفته‌ام. فصل زمستان بود. زمانیکه برف میبارید، در خیابان مردم زیاد میرفتند. یک زن باسگش میرفت. روی سگ برف زیاد بارید. مَنظَره قشنگ بود اما این زن و سگ بدون توجه بالای یخ حوض نیم آب شده رفتند، به آب عمیق و بسیار سرد افتادند و تمام بدن‌شان را یخ زد. یک پیرمرد که آن صَحْنَه را دید به حوض رفت تا آنها را نجات بدهد اما او هم به آب عمیق سرد افتاد و یخش زد. یکی از پس دیگری به حوض میرفتند و همه را یخ میزد. وقتیکه یخ می بستند، لبخند میزدند. چرا؟ من هم خواستم که نجات‌شان بدهم اما نمیدانستم چطور. از خواب بیدار شدم، باران شدید میبارید.       ۱

 

شنبه ۲۸ حوت ۱۴۰۰
   خواب را دیدم. بالشتم یک سوم بریده شده بود. خواب عجیب بود. شب زلزله واقع شد اما بسیار خورد بود. اخیراً شمال شرق جاپان زلزله‌های بزرگ زیاد واقع شدند. چند کوه های آتشفشان کرانه آقیانوس آرام آتش‌فشانی کردند. ماگمای زیر زمین بسیار فعال شده است.       ۱

 

 

یک شنبه ۲۹ حوت ۱۴۰۰
   بیشتر از ۷ ساعت خواندم. شکر. از چند سال پیش، چون انگشتم باریکتر از انگشتر ازدواج بود، آن را نمی پوشم. اخیراً شوهرم هم در سوپرمارکت چلهٔ اش از انگشتش افتاده و پالیده بود. گفتم: «اگر میخواهی آن چله را نگاه کنی، در قطی ام میگذارم و یکجا نگاه میکنم.» آخیراً امروز چله اش را آورد و گفت: «لطفاً انگشترم را هم نگاه کن.» «بلی.» «کنار چله ات بگذار.» «نمیدانم» «چرا؟ ما عشق جاوید را قسم نخوردیم؟» «نخیر. عشق یک مدتی بود.» «چرا!؟» «زیرا نیمخواهم برای یکجا بودن یکدیگر را ببندیم. یعنی نمیخواهم که عشق جاوید هدف ما باشد. بهتر است که در نتیجه زندگی روز مروزه یکجا باشیم. این بهتر است. فهمیدی؟» گفت: «آه. نمیخواهم با روشنفکر گپ بزنم.» فردا نوروز است.           ۱(ادامه دارد)

 

دفتر خاطرات روزانه