دو شنبه ۱ حمل ۱۴۰۱
نوروز مبارک! هوا گرم شد. امروز مقالهٔ بلاگ را نوشتم. اسناد ترجمه را چیک کردم و سر از نو نوشتم. شکر.۱
سه شنبه ۲ حمل ۱۴۰۱
صبح اسناد را چیک کردم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. چون که شرکت برق به مردم منطقه کانتو، یعنی توکیو و ولایات اطرافش، اعلان کرد که برق را زیاد استعمال نکنند، استادم شاید بخاطر سردی لباس گرم زمستانی پوشیده بود. شب درس انگلیسی داشتم. شاگرد خوب خواند. ۱
چهار شنبه ۳ حمل ۱۴۰۱
چون که دیشب اوقات شوهرم تلخ بود، آن را فهمیدم و پس خاموش بودم. صبح معذرت خواست. یک درس انگلیسی داشتم. این شاگرد مثل استاد دیروز لباس زیاد پوشیده بود. هر دو مردم بسیار با ملاحظه استند. کار را کردم و شب در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. از استاد خط شنیدم که وقت ایران یک ساعت به جلو کشیده شده است. متوجه نشده بودم. شکر. ۱
پنج شنبه ۴ حمل ۱۴۰۱
صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت. بعد از ظهر، زنگ در را شنیدم پس مونیتر را دیدم. گفت : «سلام. این خانهٔ فلانی است؟» دو بچه ناشناس پیش مونیتر بودند. گفتم «نخیر، ببخشید. خانهٔ فلانی در طبقه پنجم نیست.» بچه گفت: «تشکر.» بعداً اسناد را ترجمه کردم. شب به سوپرمارکت رفتم و برگشتم. وقت بسیار زود تیر شد. ۱
جمعه ۵ حمل ۱۴۰۱
صبح اسناد را ترجمه کردم. بعد از نان چاشت، شوهرم به کورسش رفت و من در کوچ فکرم نشد و کمی خوابم برد. در این روزها چیز را برای گفتن فکر میکردم. بگویم یا نه؟ ۱
شنبه ۶ حمل ۱۴۰۱
باران شدید بارید. باد تند وزید. برای کلاس آنلاین خوشنویسی تمرین کردم و فرستادم. اما امشب کلاس نداشتیم. ۱
یک شنبه ۷ حمل ۱۴۰۱
هوا بارانی و سردتر از دیروز بود. دیگر اسناد را دوباره دوبار نگاه کردم و فرستادم. شکر. ۱
دو شنبه ۸ حمل ۱۴۰۱
هوا بارانی و سرد بود. صبح خانه را پاک کردم و پس لباس را شستم و خشک کردم. بعداً کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. قبل از ظهر بیرون رفتم. بیرون خنک بود. بعد از نان چاشت درس دری داشتم. بیپرده صحبت کردیم. از استادم و درسهایش از دل و جانم خیلی ممنونم. بعد از درس در کوچ کمی خوابیدم. باران امروز شدید بود. ۱
سه شنبه ۹ حمل ۱۴۰۱
هوا ابرآلود بود. امروز درباره درس انگلیسی دو سؤال را جواب دادم. دو کارت بفروش رسید و از پسته خانه آنها را فرستادم. شکر. و دو اسناد را ترجمه کردم و فرستادم. شکر، شکر. شب کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. شاگرد بسیار خسته بود اما بطور جِدی خواند. ۱
چهار شنبه ۱۰ حمل ۱۴۰۱
هوا امروز هم ابرآلود بود. صبح درس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت. صبح و دیگر اسناد انگلیسی را آماده کردم. اخیراً خلاص شد. شکر. شب درس خوشنویسی داشتم. ۱
پنج شنبه ۱۱ حمل ۱۴۰۱
صبحدم یک خواب را دیدم که هیچ نمیخواستم ببینمش. ایکاش نمیدیدم. در خواب من دل از جان برداشتم. دلم پایین افتاد. در خواب لبخندش به یادم آمد. در خواب همیشه در خاطرم خطور کرد. لبخند درخشانش حالا هنوز هم بروشنی وجود دارد. از خواب بیدار شدم، بسیار بسیار آرام شدم. امروز چند سؤال شرکتهای ترجمه را جواب دادم. ۱
جمعه ۱۲ حمل ۱۴۰۱
صبح تا شام اسناد را ترجمه کردم. قبل از کار، خانه را پاک کردم، زباله را به بیرون انداختم و لباسها را شستم و در بیرون خشک کردم. شام در اصل باید با یک شاگرد درس انگلیسی آنلاین میداشتم اما چون دیروز این شاگرد واکسین زد و کمی تب داشت، درس امروز کنسل کردیم. مواظب خود باشید. شب برنامه تلویزیون یک هنر درامتیک اوکیناوای سنتی را دیدم. هیچ کلمه را نفهمیدم. حتی با زیرنویس جاپانی نفهمیدم چه گفتند. ۱
شنبه ۱۳ حمل ۱۴۰۱
هوا ابرآلود بود اما بعضی اوقات باران شدید میبارید. در حوالی ظهر به کورس شوهرم تنها رفتم. هنگام که می رفتم، باران شدید می بارید. بیش از نیم ساعت دربر گرفت. بعد از برگشت، اسناد را خواندم و چیک کردم. ۱
یک شنبه ۱۴ حمل ۱۴۰۱
هوا بارانی بود. آخیراً هر روز باران میبارید. مانند دلم است. اما چاره ندارم. آیا مثل هوا دلم هم روزی آفتابی خواهد شد؟ ویا بهتر است که همین طور ادامه داشته باشد؟ ۱(ادامه دارد)
دو شنبه ۱۵ حمل ۱۴۰۱
صبح چون که هوا آفتابی بود، خانه را پاک کردم و لباسها را شستم و خشک کردم. شکر. بعداً اسناد را دوباره نگاه و اصلاح کردم. فردا دوباره میبینم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. وقت بسیار زود تیر شد. چیزهای گونا گون را صحبت کردیم. خصوصاً در باره خوشبختی برایم چیزی پر از معنیها بود. ۱
سه شنبه ۱۶ حمل ۱۴۰۱
باران اوکیناوا شور است. چون که هوا آفتابی بود، صبح چتریهای شوهر و خودم را یک یک شستم و در بیرون خشک کردم. بعداً اسناد ترجمه را دوباره دیده و فرستادم. شکر. خوشبختانه امروز هم درس دری داشتم. بسیار خوب بود. داستان کوتاه را تمام کردیم. از استادم بسیار تشکر مینمایم. شب درس آنلاین انگلیسی داشتم. تا آن وقت نمیدانستم که امشب کلاس داریم یا خیر. تا آن وقت دو پیام را فرستادم اما دیده نشده بود و طبعاً جواب هم نیامد. چاره ندارم. واقعاً شاگرد در کلاس شرکت کرد مثل اینکه هیچ اتفاقی نیافتاده باشد. ۱
چهار شنبه ۱۷ حمل ۱۴۰۱
صبح دو کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعد از ظهر نمی دانم چرا اما کمی مصروف بودم. شب در کلاس آنلاین خوشنویسی شرکت کردم. استاد خط میداند که در کجا و چطور نوشتم. همیشه گفت: «با آرامی بنویسید.» این سخن راست است. دلم همیشه آرام نمیشود...؟ ضمناً کار باقی ماند. فردا صبح آن را تمام میکنم. ۱
پنج شنبه ۱۸ حمل ۱۴۰۱
متوجه شدم که دیشب از آن شاگرد پیام معذرت رسیده بود. چرا متوجه شد؟ این دفتر را خوانده بود یا حس ششمش گفت؟ بهر حال شکر. ضمناً هر صبح هنگام که چای صبح را میخوریم، شوهرم و من برنامه درامه تلویزیون را میبینیم. زمانیکه امروز هم صحنه را میدیدم و اشک میریختم، شوهرم مرا میدید. هر بار مرا میبیند. گفتم: «چرا مرا میبینی؟ تو صحنه را ببین، نه مرا. مانند مادرم استی.» هر بار عین چیز تکرار میشود. نمیدانم چرا. بعداً کلاس آنلاین داشتم. شام اسناد را آمده کردم و فرستادم. شب به سوپرمارکت رفتم تا سبزیجات را بخرم. ۱
جمعه ۱۹ حمل ۱۴۰۱
لباسها را شستم و خشک کردم. بعداً کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. در دیگر برای ثبت نامم در شرکت ترجمه نو، لازم بود که دانشنامه را اسکن کنم. اندازهٔ این دانشنامه تقریباً ای ۲ بود. بسیار کلان بود. زیرا بدون اسکن، با کمره عکسش را گرفتم. پس با اسناد دیگر آن را به شرکت ترجمه فرستادم. فردا من و شوهرم واکسین میزنیم. ۱
شنبه ۲۰ حمل ۱۴۰۱
پنج و نیم بجه از خواب بیدار شدم. در حالیکه قهوه مینوشیدم، کار خانگی را آمده کردم. بعد از چای صبح آن را به استادم فرستادم. ۱
یک شنبه ۲۱ حمل ۱۴۰۱
چون که از دیروز تبم بالا رفت، همه روز خوابیدم. یک چیز را اضافه میکنم. چندین خواب را دیدم. در چندم خواب کسی و من گپ زدیم. تا آن وقت چیزی را که تحمل کرده بودیم گفتیم. فراموش کردم که چه گفتم اما او به من گفت: «راستش را بپرسی، میخواهم دیگر هم بخورم!» خندیدم و خوشحال شدم. ۱(ادامه دارد)
دو شنبه ۲۲ حمل ۱۴۰۱
صبح برای درس انگلیسی اسناد را خواندم. بعد از ظهر درس دری داشتم. دانستم که چیزی را غلط فهمیده بودم. ببخشید. درس امروز برایم خاص بود. از استادم چیزی مهم را آموختم. بعداً با یک شخص از شرکت ترجمه تلفونی صحبت کردم. ۱
سه شنبه ۲۳ حمل ۱۴۰۱
صبح و شب کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. اسناد را ترجمه کردم. ۱
چهار شنبه ۲۴ حمل ۱۴۰۱
صبح دو کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعد از ظهر اسناد را ترجمه کردم. شب زماینکه قلمهای خوشنویسی را تراش میکردم، خون قطره قطره ریخت. متوجه شدم که یک تار نی تیز پوست انگشتهای بزرگم را بریده بود. از دو انگشتم خون میریخت! چه خام دست استم!! خون بسیار سرخ بود. به یاد کودکیام افتادم. ۱
پنج شنبه ۲۵ حمل ۱۴۰۱
صبح یک کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعداً اسناد را به انگلیسی ترجمه کردم. بعد از نان چاشت درس دری داشتم. بسیار خوب گذشت. از گپ با استادم لذت بردم. بعد از درس، داستان کوتاه دری را در کمپیوتر نوشتم. بعداً ترجمهٔ اسناد را ادامه دادم. ۱
جمعه ۲۶ حمل ۱۴۰۱
صبح تا شب اسناد را ترجمه کردم. بعداً یوگا کردم. چون که هر روز بعد از ظهر رانهایم میپندند، میخواهم یوگا رگ و غدهٔ لنفاوی را صاف کند. هر روز میکنم. ۱
شنبه ۲۷ حمل ۱۴۰۱
از صبح تا شام اسناد را ترجمه کردم. هر دو سو، یعنی از جاپانی به انگلیسی و برعکس بودند. هوا بسیار خوب بود. از نسیم ملایم، گوارا و کمی سرد لذت بردم. به یادم آمد. ۱
یک شنبه ۲۸ حمل ۱۴۰۱
از صبح تا بعد از ظهر اسناد را ترجمه کردم. بعداً به بیرون رفتم و برگشتم. بعد از آن ترجمه را ادامه دادم. شب چیز را که نمیتوانستم به زبان بگویم بطور پیام فرستادم. ۱(ادامه دارد)
دو شنبه ۲۹ حمل ۱۴۰۱
چیزهای گونا گون واقع شد. از آنها کمی خسته شدم. مسئله هنوز هم حل نمیشود. ضمناً بعد از نگاه یک کار را به کسی مهم فرستادم و یک طوری اسناد را ترجمه کردم. ۱
سه شنبه ۳۰ حمل ۱۴۰۱
صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. قبل و بعد از کلاس اسناد را ترجمه کردم. بعد از نان چاشت این کار را ادامه دادم. از چند روز پیش صبح و شام یوگا میکنم. امروز روز چهارم بود. از چیزهای گوناگون کمی خسته بودم. شب درس آنلاین انگلیسی داشتم. ۱(ادامه دارد)
چهار شنبه ۳۱ حمل ۱۴۰۱
صبح دو کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت. اسناد باقی مانده را ترجمه کردم و پس اسناد را دوباره نگاه کردم. چون که فردا روز تکمیل کار است، اسناد باقی مانده را فردا نگاه میکنم. از چند روز پیش چیزهای گوناگون مانع مراحل اقدامات شد. برایم از هر طرف هر دروازه شاید بسته شده باشد. چه کنم؟ بهتر است که اولاً استراحت کنم. ۱(ادامه دارد)
۱(ادامه دارد)