dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۴۰۲ دلو

 

 
      یک شنبه ۱  دلو ۱۴۰۲
        آه. ماه نو شد! بیشتر از دو سه چهار ساعت خوشنویسی را تمرین کردم. شکر.  ۱

 

      دو شنبه ۲  دلو ۱۴۰۲
        عکس این صفحه را خواهستم انتخاب کنم اما هنوز نه. هوا سرد تر شد. خنک خوردم.  ۱

 

      سه شنبه ۳  دلو ۱۴۰۲
        هوا سرد تر شد. بسیار خنک خوردم. با کمپل بدنم را پوشانده، ترجمه کردم.   ۱

 

      چهار شنبه ۴  دلو ۱۴۰۲
        هوا سرد ماند. اسناد ترجمه باقی مانده را تمام و پس مشق کردم. شکر. بعد از ظهر درس دری داشتم. بسیار خوب گذشت. در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. با دقت باید بنویسم اما نتوانستم. تمرین نیاز دارم. بعداً به بازار رفتم و برگشتم. با آب دستهایم را شستم و آب را گرم احساس کردم. ضمنا نتیجهٔ معاینهٔ طبی آمد. فشار خون ۹۰-۵۷ بود. دانستم که خصوصاً در این روزها، سبب اینکه صبح بیدار شدم برایم سخت است، فشار خون است! بهانهٔ مناسب را یافتم!.   ۱

 

      پنج شنبه ۵  دلو ۱۴۰۲
       هوا آفتابی اما هنوز سرد بود. یک خواب را دیدم که یک پهلوان سومو مرا تیله کرد و با تمام قوت مقاومت کردم. چه خواب بود! بعد از خواب بیدار شدم، تعبیرش را پاریدم.   ۱

 

      جمعه ۶  دلو ۱۴۰۲
        هوا سرد بود. داخل کمپل شدم. سردی با درجه حرارت تناسب نداشت. اسناد ترجمه را دیدم و پس به شرکت ترجمه فرستادم. شکر. برای کار خانگی دری، داستان کوتاهٔ نو را کمی خواندم.   ۱

 

      شنبه ۷  دلو ۱۴۰۲
        چون که برای کار دو ماه بعد، به ماشین املا نیاز دارم، در ویب سایت ها و دکان‌ها قیمت‌هایش را دیدم. به مغازه «یامادا دینکی» ارزانترین بود، پس رفتم. متوجه شدم که آنجا قیمتش بسیار گرانتر از چیزی که در ویبسایت دیدم بود. به فروشنده صفحه موبایلم را نشان دادم و از او پرسیدم. «اگر امکان داشته باشد، میخواهم به قیمت آنلاین از دکان تان  بخرمش.» «بلی. ممکن است.» واو! تقریباً ۲۰ دالر ارزانتر شد‍! بسیار خوب. فکر کردم که ازین بعد همیشه اول به یامادا دینکی میروم، ویبسایت را حتماً میبینم.   ۱

 

      یک شنبه ۸  دلو ۱۴۰۲
        برای کلاس خوشنویسی، مشق کردم. بعداً برای درس های انگلیسی، اسناد را خواندم و تهیه کردم. شکر.   ۱

 

      دو شنبه ۹  دلو ۱۴۰۲
        دربارهٔ کتاب که چند روز پیش خوانده بودم مینویسم. نویسنده‌اش کورت وانه‌گت (Kurt Vonnegut) بود. گفت: «من پس کرکی بودم. در هر خانه، پس کرکی مزاقی است. اگر نه، نمی تواند که وارد صحبت بزرگان شود...» آه. راز را دانستم که تقریباً همه پس کرکی های دور من مزاقی استند. تا حالا متوجه نشده بودم.   ۱

 

      سه شنبه ۱۰  دلو ۱۴۰۲
        هوا شاید گرم باشد اما من گرمی را  احساس نمی کنم. بعضی اوقات داخل خانه سرد تر از بیرون است. امروز تا حالا بیرون نرفتم،  هوای اکنون را نمیدانم.   ۱

 

      چهار شنبه ۱۱  دلو ۱۴۰۲
        در درس دری، یکی از داستان های کوتاه را تا آخر خواندیم. داستان بسیار زیبا بود. از یکجا خواندن لذت بردم.  از امسال روزهای چهار شنبه و پنج شنبه را تعطیل میگیرم. و صرف درس دری و خوشنویسی و کتاب خواندن و غیره میکنم. فردا امتحان خوشنویسی است. نقاط گوناگون را میخواهم بهتر بنویسم، اما باید بیشتر تمرین کنم.   ۱

 

      پنج شنبه ۱۲  دلو ۱۴۰۲
        در امتحان خوشنویسی شرکت کردم. برای این که تفاوت وقت بین آنجا و اینجا پنج و نیم ساعت است، از هفت و نیم بجه تا نیمشب وقت طول کشید. بسیار خسته بودم اما با تمام قوت نوشتم. شکر.   ۱

 

       جمعه ۱۳  دلو ۱۴۰۲
        کار های کوچک اما زیاد را یک یک انجام دادم. شکر.   ۱

 

       شنبه ۱۴  دلو ۱۴۰۲
        هوا بسیار گرم شد. بعد از ظهر ناگهان باران شدید بارید. به زودی لباس ها را داخل کردم.   ۱

 

       یک شنبه ۱۵  دلو ۱۴۰۲
      امروز «وقت طول کشید، طول کشید، طول کشید» را چندین بار خواندم. آه. از صبح تا عصر ترجمه کردم.  ۱

 

       دو شنبه ۱۶  دلو ۱۴۰۲
      چندین روز پیش، خرمالوی خشک را خریدم و خوردم. آه! بهترین شیرینی در دنیا است! چه مزه‌دار است!! چون که خرمالوی خشک از کودکی در دور شوهرم زیاد بود، دوستش ندارد. از این رو از خریدنش خود داری میکردم. اخیراً امسال خریدمش. خوشحال شدم.  ۱

 

       سه شنبه ۱۷  دلو ۱۴۰۲
      چون که یکی از شاگردان به ما لبلبو داد، برای نان شب، سوپ برشچ پختم. برایم اولین بار بود اما مزه‌دار آمد.  ۱

 

       چهار شنبه ۱۸  دلو ۱۴۰۲
       چون که خودم مزاقی نیستم، به کسی مزاقی اشتیاق دارم. زماینکه استاد گفت: «یک فکاهی ویا لطیفه بگو.» نتوانستم. اما شنیدن مزاق ویا لطیفه را خوش دارم. ضمناً امروز متوجه شدم که تا حالا کمک بزرگ و زیاد را گرفته بوده‌ام. میدانستم اما دوباره دیدم ازش بسیار سپاسگزارم.  ۱

 

       پنج شنبه ۱۹  دلو ۱۴۰۲
       زمانیکه بیدار شدم، شوهرم گفت: «در صبحدم کابوس دیدی؟ حتی در اطاق دیگر، آواز غمگین را شنیدم.» امروز هوا بارانی بود پس دلم هم بارانی است. دلیلش را میدانم اما چاره ندارم.  ۱

 

       جمعه ۲۰  دلو ۱۴۰۲
      حالا آواز بسیار زیبای پرندگان به گوشم میرسد. دلپسند است. برای کارخانگی، متن داستان را ترجمه کردم و این دفتر خاطرات را دوباره نگاه کردم و به اشتباه‌های زیادم متوجه شدم. آه.  ۱

 

       شنبه ۲۱  دلو ۱۴۰۲
      یک مسئله واضح شد. چرا مرد یا شوهر(م) فکر میکند که زن یا خانم همیشه دنبالش میآید؟ امشب به کنسرت موسیقی اوکیناوا رفتیم. بسیار خوب بود. بعد از پایانش، پرسشنامه را نوشتیم، پس شوهرم بدون اینکه منتظرم باشد، پیش رفت. زماینکه متوجه شدم، گم شده بود. بعجله نزدیک دروازه، او را یافتم. پس بهرحال خود را به او رساندم. اما بعد از برگشت، درباره این کار صحبت کردم.  ازاینکه بدون سخن پیش میرود، بدم میآید. فهمیدم که این را خوش ندارم.  ۱

 

       یک شنبه ۲۲  دلو ۱۴۰۲
      چون که دیشب انتقاد کردم، امشب چیزهای خوبش را مینویسم. یکی از خوبی هایش اینست که کارم را درک و پشتیبانی میکند. سپاس.  همه روز کار و تمرین خوشنویسی کردم.  ۱

 

       دو شنبه ۲۳  دلو ۱۴۰۲
      چیزهای گوناگون را فکر میکردم، نتوانستم بخوابم. بعداً کمی خوابیدم. کسی در رانندگی موترسایکل آذیت ما میکرد. پیش خانه با صدای موترسایکلش بسیار بلند آهنگ میکرد. بسیار بد بود. همسایه  ها هم بیدار شدند. امروز بعوض روز ولنتاین، به شوهرم یک مهمانی آش (رامن) دادم.  ۱

 

       سه شنبه ۲۴  دلو ۱۴۰۲
      نسیم جان لبخند زد. از دیدنش بسیار خوشحال شدم. همه ما تسلیم سرنوشت استیم. اگر درس نوشته باشد، دوباره میبینیم. .  ۱

 

       چهار شنبه ۲۵  دلو ۱۴۰۲
      در روز های اخیر، از یک کلمه «هرچه زودتر بهتر است» خوشم نمی آید. «هرچه زودتر بهتر است» برایم معنی «... » را میدهد. اما حالا نمیدانم چطور بنویسم. پس کمی فکر میکنم.  ۱

 

       پنج شنبه ۲۶  دلو ۱۴۰۲
      باوجود اینکه به پدرم شیرینی یک روز دیرتر رسید، پیام خوشی‌اش آمد. امیدوارم مرا ببخشد و بسیار متشکرم. هوا گرم شد. کلکین ها را باز کردم. نسیم آمد و خوشحال شدم.  ۱

 

       جمعه ۲۷  دلو ۱۴۰۲
      خواب را دیدم که در یک میدان هوایی بودم. کسان گوناگون آمدند و رفتند. متوجه شدم که کمی دورتر از من کسی بود که میخواهم ببینمش اما رفت! آه. طیاره‌های زیاد از آلمان به جاپان رسیده بودند. دلیلش شاید دیروز خبر را که در درجه اقتصادی (تولید ناخالص داخلی) (GDP)  آلمان از جاپان پیش شد چند بار شنیدم باشد. بهر حال از دیدنش خوشحال شدم اما از دیدن پشتش هم غمگین شدم.  ۱

 

       شنبه ۲۸  دلو ۱۴۰۲
      خواب دیگر را دیدم که در یکی از جنبشهای نوپدید دینی دستگیر شده و نمیتوانم از آنجا بیرون بروم. کابوس بود. درها را باز کردم اما به اطاق دیگر ادامه داشت و آنجا مردم مغز شوئی شده اینجا و آنجا دراز کشیده بودند و یکی از سردسته ها دفتر خاطراتشان را به من نشان داد و گفت: «ببین. از اول آنها فکر های شان را نوشتند اما روز به روز فکر های شان کم شده و آخر تنها عقاید را نوشتند!»  بسیار ترسناک بود. از خواب بیدار شدم کمی دلم میتپید.  ۱

 

       یک شنبه ۲۹  دلو ۱۴۰۲
      فراموش کردم پایان خواب دیروز را بنویسم، پس اینجا مینویسم. از اطاق ها اخیراً بیرون بر آمدم! بسیار خوب. امروز برای کلاس خوشنویسی تمرین کردم اما تشکیل نشد. بعداً برای گزارش نهائی حساب مالیات داتا را به کمپیوتر دادم.  ۱

 

       دو شنبه ۳۰  دلو ۱۴۰۲
      از دیروز آهنگ بیتلز «سلام، خداحافظ» در سرم تکرار شد. هوا بسیار گرم شد و پرندگان  آهنگ قشنگ می خواندند.  ۱