dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

دلو ۱۴۰۱

Image by Ainārs from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه

شنبه ۱  دلو ۱۴۰۱
  چهار بجه و چهل دقیقه از خواب بیدار شدم. بعداً برای دو ساعت کار را ادامه دادم. قبل از نه بجه با شوهرم در تمرین تخیله حمله راکت بالستیک شرکت کردم.  در آن تمرین شاروال ناها هم شرکت کرد. بر عکس تعداد مقیمان، عدد خبرنگاران بسیار زیاد بودند. فکر کردم که اهالی مانند گدیگک‌های شان بودند.     ۱

 

یک شنبه ۲  دلو ۱۴۰۱
  از صبح کار را ادامه دادم. بعد از ظهر کار را یک بار تمام کردم. به شرکت میل را فرستادم. بعداً برای امتحان خوشنویسی این هفته، تمرین کردم و به استاد خط فرستادمش. متوجه شدم که بیرون هم اکنون تاریک شده بود.     ۱

 

 دو شنبه ۳  دلو ۱۴۰۱
  ناگهان چیزهای گونا گون واقع شد. امروز مثل روز گردباد بود. لازم است که چیزها را یکایک انجام دهم. بی نظمی بود اما حتی از آن هم حظ میبرم!     ۱

 

 سه شنبه ۴  دلو ۱۴۰۱
  از شش بجه کار را شروع کردم. بعداً خوشنویسی را تمرین کردم. خوب. بعد از ظهر کلاس انگلیسی داشتم. شاگرد جدی کوشش کرد. بعداً به کورس رفتم. باد تند میوزید و باران کم میبارید. حتی در اوکیناوا خنک خوردم.      ۱

 

 چهار شنبه ۵ دلو ۱۴۰۱
  از خواب بیدار شدم اما نیم ساعت نا وقت شد. از هفته گذشته عین کار تزئین را انجام میدهم و چنانکه انتظار نمی رفت، آن کار دراز تر شد. بر علاوه کار ترجمه ماهانه را هم گرفتم. شکر. بعد از ظهر درس دری داشتم. لباس استادم کاکه یعنی شیک بود. نمودش میداد. از درس دری لذت بردم. آرام اما بعضی اوقات هیجانی شدم. بعد از درس برای امتحان تمرین کردم. ضمناً امیدوارم که راه‌اش بی خطر باشد.      ۱

 

 پنج شنبه ۶ دلو ۱۴۰۱
  صبح چندین بار ساعت زنگ میزد اما نتوانستم بیدار شوم. چون که در خواب با خانمی یکجا معما را حل میکردم و لذت میبردم، نخواستم بیدار شوم. شوهرم گفت: راستی چه وقت میخواهی بیدار شوی؟ گفتم: بسیار ببخشید. من از خواب بیدار میشوم. اخیراً بیدار شدم. شوهرم به خواب ادامه داد. زمانیکه در دستشوی، رویم را میشستم و آمادگی میگرفتم، از دور آواز پرندگان را شنیدم. متوجه شدم که این صدای پرندگان نیست بلکه زنگ ساعت است! فوراً به اطاق خواب رفتم اما شوهرم هم اکنون بیدار شد. آه. او از چندین زنگ خشمگین شد! ازش معذرت خواستم اما امروز چندین بار آن غلطی ام را یاد کرد. چاره ندارم. ببخشید. اخیراً کار  تزئین را تمام کردم. از کار ترجمه لذت بردم. برای امتحان فردا چندین بار تمرین کردم. شام در کلاس خط شرکت کردم. بسیار مفید بود.      ۱

 

 جمعه ۷ دلو ۱۴۰۱
  کار ترجمه را انجام دادم. برای امتحان تمرین کردم. شام از چهار و نیم تا شش و نیم بجه در امتحان خوشنویسی شرکت کردم. چیزهای را که میتوانستم انجام دادم. هر نتیجه، نیک ویا بد را قبول دارم.      ۱

 

 شنبه ۸ دلو ۱۴۰۱
  هوا سرد بود. بعضی اوقات باران بارید و اوقات دیگر آفتابی بود. در مجموع روز آرام بود.      ۱

 

 یک شنبه ۹ دلو ۱۴۰۱
   درس‌های کورس انگلیسی و  ریاضی را آماده کردم. کار ترجمه را نگاه کردم. چون گمان میبرم که در امتحان ناکام ماندم، برای درس‌ امشب دوباره خط چلیپا را تمرین کردم.      ۱

 

 دو شنبه ۱۰ دلو ۱۴۰۱
  چندین کار را انجام دادم. خانه را پاک کردم. شام به کورس رفتم. به شاگرد که در امتحان دانشگاه شرکت میکند، چندین نقطه را آموختم. در راه برگشت، متوجه شدم که در دکان آنلاینم یک کتاب بفروش رسیده بود. شکر.      ۱

 

 سه شنبه ۱۱ دلو ۱۴۰۱
  کار ترجمه را دوباره نگاه کردم و به شرکت فرستادم. شکر. متوجه شدم که این دفتر خاطرات روزانه را تقریباً از دو هفته پیش اصلاح نکرده ام! آه. پس اصلاح شان کردم. شکر. شام در کورس یک خانم شاگرد که امروز آخرین‌ درسش بود به من گفت «زمانیکه اسناد انگلیسی را میخواندید، آوازتان خوشم  آمد» واو! بسیار خوشحال شدم.      ۱

 

 چهار شنبه ۱۲ دلو ۱۴۰۱
  صبح به آرایشگاه رفتم تا موهایم را ببردم. بعد از ظهر درس دری داشتم. این بار هم لباس نمودش میداد. کاکه بود. داستان کوتاه را تا آخر خواندیم. دربارهٔ عشق پاک بود. دلم تنگ شد اما گمان کردم که این داستان خوب بود. برای کلاس خط، شعر زیر را نوشتم.۱
ا«بهر آن است امتحان نیک و بد       تا بجوشد بر سر آرد زر زبد
پاک بود از شهوت و حرص و هوا      نیک کرد او لیک نیک بد نما» 
۱

 

 پنج شنبه ۱۳ دلو ۱۴۰۱
  صبح و بعد از ظهر کار کردم. شام به کاراته رفتم. این کلاس فقط از خانم‌ها تشکیل شده. میان خانم ها همیشه نمیدانم چه بگویم. در گذشته کسی به من گفت «شما ظاهرتان خانم است اما باطن‌تان مرد است. پس شما نمیتوانید بفهمید چرا که خانم ها دربارهٔ چیزهای گوناگون صحبت میکنند و ازش لذت میبرند.» «چرا میدانید که وقت طویل این مرا می رنجانید؟» این صحبت یادم آمد. ضمناً امشب یک شعر را خواندم.۱
ا«به صورت، از نظر ما، اگر چه محجوب است همیشه در نظر خاطر مرفه ماست      اگر بسالی حافظ دری زند بگشای  که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست»  ۱

 

  جمعه ۱۴ دلو ۱۴۰۱
  برای کورس آمادگی گرفتم. خانه را پاک کردم. بعداً برای دکان آنلاینم، از کتابچه‌ها عکس‌ گرفتم پس با تشریح آپلودشان کردم. ازش لذت بردم. چون نوشتن تشریح طول میکشد، فکر کردم که فردا یا پس فردا تمامش میکنم. شام به کورس رفتم و انگلیسی را به شاگردان یاد دادم. ۱

 

  شنبه ۱۵ دلو ۱۴۰۱
  روز بازی بود. صبح و دیگر کارخانگی دری را انجام دادم. بعداً برای دکان آنلاینم تشریح برای اموال باقی مانده نوشتم و آپلود کردم. بعد از رفتن به بازار و برگشت، خوشنویسی خط کتابت را تمرین کردم. شکر.  ۱

 

  یک شنبه ۱۶ دلو ۱۴۰۱
  برای درس‌های انگلیسی اسناد را خواندم. بعداً با شوهرم به بیرون رفتم و در مارکت سنگ‌ها گلاب صحرا را خریدم و برگشتم. بسیار قشنگ، بزرگ و ارزان بود. هوا امروز اینجا بسیار گرم بود. بعداً خوشنویسی را تمرین کردم.  ۱

 

  دو شنبه ۱۷ دلو ۱۴۰۱
  چیزهای گوناگون را گمان می کردم. بودن یا نبودن را تخیل کردم. درس انگلیسی آنلاین صبح و کورس در شام را به شاگردان آموختم. در راه برگشت، به سوپرمارکت رفتم تا برنج را بخرم. اولاً برنج ۵ کیلوگرام گرفتم و یک و دو قدم زدم اما برگشتم و پس دادمش. پس ۳ کیلوگرام را خریدم. با بجی برنج ۳ کیلوگرام به خانه برگشتم. شکر.  ۱

 

  سه شنبه ۱۸ دلو ۱۴۰۱
  صبح و بعد از ظهر دو کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. شب اولین بلاگ امسال را نوشتم. ازش بسیار لذت بردم. و از استادم سپاسگزارم.  ۱

 

  چهار شنبه ۱۹ دلو ۱۴۰۱
  صبح کلاس آنلاین انگلیسی را به شاگردان یاد دادم. بعد از ظهر، درس دری داشتم. درس بسیار خوب گذشت. لباس استادم قشنگ بود، مانند برف سفید، نور سرخ، سبز و غیره می درخشیدند.  ۱

 

  پنج شنبه ۲۰ دلو ۱۴۰۱
  امروز صبح هم در کلاس آنلاین انگلیسی را به شاگردان یاد دادم. بعداً به کتابفروشی رفتم. بعد از برگشت، بدون این که متوجه شوم، کمی خوابم برد. بعداً چند کار خورد را انجام دادم. شام به کاراته رفتم. در راه برگشت، بدون ماسک میرفتم. بوی برگ سبز خوش را آشامیدم. آه. این بو را فراموش کرده بودم. بسیار راحت و دلپسند بود.   ۱

 

  جمعه ۲۱ دلو ۱۴۰۱
  چون که صبح کلاس نداشتم، درازتر از روزهای آخر خوابیدم. بعد از هفت بجه بیدار شدم. صبح چند کار را انجام دادم. شکر. بعد از ظهر برای درس کورس، اسناد را خواندم. شام به کورس رفتم و بعد از دو ساعت، برگشتم. متوجه شدم که امشب هم یک کتاب فارسی به فروش رسیده بود. ممنون.   ۱

 

  شنبه ۲۲ دلو ۱۴۰۱
  برای کار خانگی دری، اسناد را خواندم. ازش بسیار لذت بردم. شکر. برای کلاس خط، کتابت را تمرین کردم. نوشتن یک صحفه بیشتر از یک ساعت طول کشید.   ۱

 

  یک شنبه ۲۳ دلو ۱۴۰۱
   کار چیک عربی را آغاز کردم و نود فیصدش را انجام دادم. فردا ادامه میدهم. شکر.   ۱

 

  دو شنبه ۲۴ دلو ۱۴۰۱
  بعد از درس آنلاین انگلیسی، کار چیک عربی را تمام کردم و به شرکت فرستادم. شکر. در این بار متوجه شدم که با کیبورد کامپیوتر دری هم عربی هم آسانتر  و زودتر میتوانم بنویسم. از درس‌ دری، این بلاگ و کلاس خوشنویسی خیلی سپاسگزارم. بعداً چند کار خورد را انجام دادم. خوشنویسی چلیپا را تمرین کردم. بعداً به کورس رفتم. ناگهان باران شدید بارید! کمی قبل از ورود، باران تمام شد. آه. از رطوبت زیاد عرق کردم. بعد از برگشت، شاور گرفتم. شکر.   ۱

 

  سه شنبه ۲۵ دلو ۱۴۰۱
  صبح تا شب سرم درد میکرد. هوا سرد شد و دلبدی داشتم. اما برای درس کورس ریاضی را آموختم. از چهار بجه تا شش و نیم، آنجا کار کردم. شب میل سپام را باز و فایل را داونلود کردم. آه. بعداً در کامپیوتر تماماً اسکن کردم. ویرس باستر میگوید که این بی خطر است. آیا این را باور کنم؟    ۱

 

  چهار شنبه ۲۶ دلو ۱۴۰۱
  الحمدلله. صبح از ویرس فایندر دیگر استفاده کردم و یک فایل بی گانه را پیدا کردم و قیدش کردم. شکر. بعد از ظهر درس دری داشتم. از استادم بسیار ممنونم. بعداً خانه را پاک کردم و به بازار رفتم و برگشتم. گمان بردم که هر دوی ما شمع جدا داریم. آتشش یا نورش گرم است.    ۱

 

  پنج شنبه ۲۷ دلو ۱۴۰۱
  در خواب با استادم جدی صحبت می کردم. نمی دانم چه گپ زدیم. ضمناً هر صبح سریال ۱۵ دقیقه را میبینیم. یک خانم گفت «میخواهم چراغ شما باشم.» دیشب در این دفتر درباره شمع نوشتم. از آن سخن کمی تعجب کردم.  صبح و بعد از ظهر کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. شام به کاراته رفتم.      ۱

 

  جمعه ۲۸ دلو ۱۴۰۱
  دیشب در کلاس کاراته تمرین کردم. تمرین این زمان بود که کسی از پشتم می اید و حمله میکند، چطور از آنجا فرار کنم. چون جدی تمرین کردیم،‌ بدنم کمی درد داشت. بغل کردن یا بغل شدم پس از مدتهای دراز بود. صبح تا شام کار ترجمه را انجام دادم. شب اعلام نتیحه امتحان خوشنویسی را دیدم اما نام من نبود. نام هر شاگرد که در امتحان شرکت کرده باید باشد اما نبود. لازم است که فردا از استاد خط بپرسم.      ۱

 

  شنبه ۲۹ دلو ۱۴۰۱
  صبح کار خانگی دری را تمام کردم و بعد از ظهر به استادم فرستادمش. شکر. بعد از نان چاشت، کار ترجمه را ادامه دادم. پس به بازار رفتم و برگشتم. چون که شوهرم جور نبود، قورمه را تهیه کردم.      ۱

 

  یک شنبه ۳۰ دلو ۱۴۰۱
  صبح کار و بعد از ظهر ترجمه را ادامه دادم. شام به بازار رفتم و برگشتم. وقت که دانستم که در امتحان خوشنویسی ناکام شدم، برای امتحان آینده تمرین کردم.      ۱

 

دفتر خاطرات روزانه