dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

جوزا ۱۴۰۱

Image by Mareefe from Pixabay

 

دفتر خاطرات روزانه

 

  یک شنبه ۱ جوزا  ۱۴۰۱
   امروز آفتابی بود. کمی کار را کردم. هر شب یک شنبه برنامهٔ عصر قدیم جاپانی را میبینم. از این درامه لذت میبرم اما هر قدر این را بیشتر میبینم، قهرمانش را کمتر دوست میدارم.  ۱

 

  دو شنبه ۲ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا بارانی بود. صبح یک کلاس آنلاین داشتم. خوب گذشت. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. از درس امروز که هم بسیار مفید بود لذت بردم. شکر...  ۱

 

  سه شنبه ۳ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا بارانی بود. متوجه شدم که دو روز پیش ماه جوزا شده! آه!! ضمناً از شوهرم پرسیدم: «در بارهٔ کتاب فروشی «جونکو دو»، معنی «جونکو» را میدانی؟» گفت: «نمیدانم.» «نام پدر رئیسش «کودو جون» است. پس «جون کودو» میشود.» «اها!! بسیار جالب است.»  ۱

 

  چهار شنبه ۴ جوزا  ۱۴۰۱
   صبح هوا بسیار بارانی بود. دو کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت. چون که بعد از ظهر باران تمام شد، به دکان خُشْکَه شُوِیی و سوپرمارکت رفتم. در بازگشت از آنجا یک راهٔ خراب خشتی غلتیه میرفتم و به ناگاه آب زیر خشت پایم را تر کرد. آه! شاید آب باران باشد.  ۱

 

  پنج شنبه ۵ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا بارانی بود. صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعد از نان چاشت، درس خوشنویسی به عوض درس دیروز داشتم. شنیدم که  آلودگی هوای آنجا بدتر میشود. استاد خط دوتا ماسک پوشیده بود. بعد از درس قلم های نی را بردیم.  ۱

 

  جمعه ۶ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا بارانی بود. صبح یک کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعداً برای درس آینده اسناد را خواندم. زمانیکه نان چاشت را میخوردیم، برنامهٔ تلویزیون را میدیدیم. در بارهٔ امکان وجود دوستی بین مردان و زنان صحبت کردند. تا اکنون چند بار آن را فکر کردم و حالا دوستی میان مرد و زن بستگی به فرد دارد.  ۱(ادامه دارد)

 

  شنبه ۷ جوزا  ۱۴۰۱
   باران ادامه دارد. بعد از یک ماه، پیش طبیب سوزن رفتم. گفت: «لگن خاصره‌ای تان کج شده. حالا تن تان را نرم میکنم!» این سخنش مثل تصورم بود.   ۱

 

  یک شنبه ۸ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا آفتابی بود. صبح به یک موزیم شخصی رفتیم تا نقاشی‌های  غزه را ببینیم. نقوش از سیاه و سفید وهم رنگه استند. بسیار زیبا و غمگین بودند اما امیدهای آینده‌ایشان را هم احساس کردم.   ۱

 

  دو شنبه ۹ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا آفتابی بود. صبح یک کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. یک داستان کوتاه را تمام کردیم. بسیار زیاد تشکر. استاد از من پرسید «چند داستان دیگر دارید؟» گفتم: «این کتاب ۲۴ حکایت دارد. پس ۱۸ باقی مانده است.» بعد از درس، متوجه شدم که حالا قصهٔ ششم را تازه آغاز کردیم پس ۱۹ قصه باقی مانده.»   ۱

 

  سه شنبه ۱۰ جوزا  ۱۴۰۱
   باران شدید بارید. برای درس خوشنویسی چلیپا را تمرین کردم. بعداً یک کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعد از نان چاشت زود، درس آنلاین دیگر داشتم. خاتمهٔ این درس، اعلام خطر باران شدید صادر شد. صدایزنگ بسیار بلندش مرا وارخطا کرد. بعدا از درس، متوجه شدم که کار نو را گرفتم. اسناد را دیدم و میل را فرستادم. کمی ترجمه کردم. شام شاگرد دیگر پیام را به من فرستاد. «سلام. امشب هر وقت میتوانیم درس را شروع کنیم. چند بجه وقت دارید؟»     ۱

 

  چهار شنبه ۱۱ جوزا  ۱۴۰۱
   صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. امروز آخرین درس با این شاگرد بود. تا حالا بیشتر از یک سال ادامه داد. از او خیلی ممنونم. بعداً به بیرون رفتم و برگشتم.  پیش‌بینی هوا گفت که هوای امروز بارانی است اما در حقیقت آفتابی بود. پس لباس‌ها را به بیرون خشک کردم. شام متوجه شدم  که هوا رطوبت زیاد داشت و لباس‌ها هنوز خُشْک نشدند.     ۱

 

  پنج شنبه ۱۲ جوزا  ۱۴۰۱
در نیمشب یا صبحدم شوهرم صدای بلند زد. هذیانش بیدارم کرد. چاره ندارم. صبح تا شب اسناد را ترجمه کردم. کار نو کوتاه را گرفتم، کردم و فرستاده بود. شکر. شب اسناد دری را تکرار کردم. بسیار خوب. بعداً کارت را که به من فرستاد باز هم خواندم. نوشته: بعد از هر سختی آسانی است. سخن بسیار زیبا و ارزشمند است.     ۱

 

  جمعه ۱۳ جوزا  ۱۴۰۱
   صبحدم هم صدایش مرا بیدار کرد. در این بار صدای تصادمش کردن با زباله دانی در اتاق دیگر بود. آه. خواب آرام را نیاز دارم. صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. قبل و بعد از این درس، اسناد را ترجمه کردم. مثل دیروز از سه تا پنج بجه کار دیگر را گرفتم، انجام دادم و پس فرستادم. شکر. قبل از نان شب یوگا کردم.     ۱

 

  شنبه ۱۴ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا بارانی بود. اسناد را ترجمه کردم. بعداً به سوپرمارکت رفتیم و بعضی چیزها را خریدیم. بعد از نان چاشت، فهرست درس‌های آنلاین انگلیسی را تغییر دادم. از یک هفته پیش، به هر شاگرد این را تشریح کردم و پس امروز دربارهٔ تغییر یک یک پیام را فرستادم. شکر.     ۱

 

  یک شنبه ۱۵ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا ابرآلود و بعضی اوقات بارانی بود. اسناد ترجمه را دو سه بار نگاه کردم و پس شام به شرکت ترجمه فرستادم. شکر.     ۱

 

  دو شنبه ۱۶ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا بارانی بود. صبح دو کلاس آنلاین داشتم. هر دو خوب گذشتند. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. درس و تشریح استاد بسیار مفید بود و از آن‌ها خیلی لذت بردم. لبخند زدم. شکر. بعداً خانه را پاک کردم و پس یوگا کردم.     ۱

 

  سه شنبه ۱۷ جوزا  ۱۴۰۱
   برای کلاس انگلیسی امروز، اسناد را خواندم. بعد از ظهر و هشت بجهٔ شب، دو کلاس داشتم.     ۱

 

  چهار شنبه ۱۸ جوزا  ۱۴۰۱
   گفتم: روزی موهایم را به شکل افرو میخواهم کنم. شوهرم گفت: «نه تنها  sauvague بلکه افرو هم نمودت نمیدهد. هرگز.» هر قدر بیشتر اعتراض کند، من هم بیشتر میخواهم کنم.     ۱

 

  پنج شنبه ۱۹ جوزا  ۱۴۰۱
   هر روز رطوبت زیاد دارد. تقریباً بیشتر از ۹۰ فی صد بود. از این رو آینهٔ خانه را پالش میدهم تا پوپنکش نزند. شام چون که تار و  قطعات عوضی دستبند کهنه شده بودند، با قطعات جدید تبدیل کردم. احیا شد. شکر.     ۱

 

  جمعه ۲۰ جوزا  ۱۴۰۱
   پیشبینی هوا گفت که هوای امروز بارانی است اما نبارید. چون دیشب چراغ سوخت، صبح چراغ ها را تبدیل کردم. روشن شد. شکر. هفته گذشته و تا سه شنبه این هفته بسیار مصروف بودم و پس بعد از چهار شنبه آرامی یافتم. چیزهای ریزه را یک یک انجام دادم. شکر.     ۱

 

  شنبه ۲۱ جوزا  ۱۴۰۱
   صبح برای درس دری کار خانگی را انجام دادم و به استاد فرستادم. شکر. بعداً دوباره داستان کوتاه را خواندم. قبل از ظهر به سوپرمارکت رفتیم تا ترکاری بخریم. بعد از سه بجه  پیش طبیب سوزن رفتم. گفت: «لگن خاصره‌ای شما بهتر راست شد! یوگا را ادامه بدهید» در طول روز باران زیاد بارید.     ۱

 

  یک شنبه ۲۲ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا ابرآلود بود. یک کتاب را خواندم. یوگا کردم. شکر.     ۱

 

  دو شنبه ۲۳ جوزا  ۱۴۰۱
   صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعداً داستان کوتاهٔ دری را دوباره کمی خواندم. بعد از ظهر کار دیگر را گرفتم و کمی پیش بردم. یوگا کردم.     ۱

 

  سه شنبه ۲۴ جوزا  ۱۴۰۱
   صبح چند کار را کردم. بعد از نان چاشت، درس انگلیسی داشتم. خوب. بعد از آن درس دری داشتم. از استادم فرق بین «حالی شد»، «فهمیدم» و «درست» را پرسیدم. تشریحش مفید بود. چیزهای گونا گون را صحبت کردیم. یکی از آنها راجع به بوی خوش بود. بعد از درس تخیل کردم که آنجا چه بوی خوش دارد. دیگر، چیزهای جالب آینده را چرت زدم.  بعداً به سوپرمارکت رفتم، برگشتم و نان شب را خوردم. از هشت تا ده بجه درس انگلیسی داشتم. امیدوارم که این شاگرد موفق شود.      ۱

 

  چهار شنبه ۲۵ جوزا  ۱۴۰۱
   دیشب یا تقریباً امروز صبح نتیجهٔ امتحان خوشنویسی را شنیدم. عجب! در امتحان درجهٔ خوش کامیاب شدم. الحمدلله. چون که فکر میکردم خط من خوب نبوده و دندان‌های حرف «ش» و غیره را  خوب ننوشتم، از شنیدن نتیجه میترسیدم. بهر حال از راهنمائی استاد خط خیلی ممنونم. صبح تا شب کار کردم. شب در باره چلیپا درس داشتم. خوب.     ۱

 

  پنج شنبه ۲۶ جوزا  ۱۴۰۱
   صبح باران شدید بارید اما برای معاینهٔ ربع سال پیش داکتر دندان رفتم. بعداً باران متوقف شد. بعد از اینکه برگشتم  کار را ادامه دادم. بعد از نان چاشت آن را به شرکت ترجمه فرستادم. شکر.     ۱

 

  جمعه ۲۷ جوزا  ۱۴۰۱
   صبح برای کلاس انگلیسی آینده اسناد را خواندم. شام با مایع ضد پوپنک حمام را پالش کردم. حمام مانند نو پاک شد. شکر. قبل و بعد از آن پالش، داستان کوتاه دری را خواندم. برای کار خانگی ترجمه کردم اما کمی عجیب بود. شاید اشتباه کنم. فردا دوباره میبینم. بعد از نان شب، از شرکت ترجمه یک میل را گرفتم و جوابش دادم.     ۱

 

  شنبه ۲۸ جوزا  ۱۴۰۱
   صبح آفتابی بود. کار خانگی را دوباره نگاه کردم اما مشکل حل نشد و پس آن را به استادم فرستادم. بعداً چند کار خورد را انجام دادم. بعد از نان چاشت، برای مدتی چهار ساعت اسناد را تزین کردم. بعداً خوشنویشی را تمرین کردم. شب در کلاس آنلاین خط شرکت کردم. بسیار مفید بود.     ۱

 

  یک شنبه ۲۹ جوزا  ۱۴۰۱
   امروز هم آفتابی بود. صبح و دیگر امروز هم در مدتی تقریباً چهار ساعت دیزین را ادامه دادم و تمامش کردم. شکر. به شرکت ترجمه آنرا فرستادم. بعداً یوگا کردم.     ۱

 

  دو شنبه ۳۰ جوزا  ۱۴۰۱
   هوا آفتابی بود. صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. با آواز پرندگان، استاد صحبت کرد. بسیار زیبا بود. فضای جایش امروز مانند رخصتی بود.     ۱

 

  سه شنبه ۳۱ جوزا  ۱۴۰۱
   صبح برای درس انگلیسی امشب، اسناد باقی مانده را خواندم و ترجمه کردم. بعداً درس دیروز دری را دوباره خواندم و در کامپیوتر نوشتم. بعد از نان چاشت، بانک محلی رفتم تا حساب جدید باز کنم.  در اوکیناوا هیچ بانک‌ بزرگ ملی نیست و فقط سه بانک محلی استند. تا حالا نمیدانستم و نمیخواستم که تا کی اینجا زندگی میکنیم اما بتازگی فکر کردم که با تقدیر زندگی مخالفت نکنم. پس حساب نو را باز کردم و چندی پول را سپردم. بعد از اینکه برگشتم، چون که عرق کرده بودم، شاور گرفتم. درجهٔ هوا امروز ۳۲ بود.     ۱

 

دفتر خاطرات روزانه