dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۴۰۰ میزان

f:id:aya_dari:20210923122047j:plain

Image by Gundula Vogel from Pixabay

دفتر خاطرات روزانه 

 

پنج شنبه ۱ میزان ۱۴۰۰
  صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. قبل و بعد از این کلاس اسناد را ترجمه کردم. بعداً به سوپرمارکت رفتم و آب انار و غیره را خریدم. بعد از برگشت آب انار را نوشیدم. بسیار مزهدار بود. ۱

 

جمعه ۲ میزان ۱۴۰۰
  صبح یک جام آب انار را نوشیدم. شوهرم هم یک پیاله نوشید. انار از ترکیه بود.  از ساعت ۰۷:۴۵ کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. بعداً اسناد را که کس دیگر ترجمه کرده دیدم و دیزاین کردم. بعداً به آرایشگاه رفتم. ۱

 

شنبه ۳ میزان ۱۴۰۰
  بعد از چای صبح، با شوهرم به کورسش رفتم تا بته ها را ببینم. از افتتاح کورس مردم و شرکت های اوکیناوا به او گلها و بته ها را فرستادند. چون من گل‌ها و بته‌ها را خوش دارم آنجا رفتم. هر گل و بته زیبا بود. یکی از بته‌ها نام «درخت خوشبختی» بود. این تحفه از یک خانم معلم بود. در گذشته هم تحفه، نامه و میل ها را فرستاد. روزهای گذشته به شوهرم گفتم: «اگر میخواهید با او وقت را بگذرانید، بفرمایید.»   گفت:  «نخیر نخیر» اما فکر میکنم که شاید این درخت جزش با شوهرم باشد. من شاید اضافه تر از حد فکر کرده باشم؟ ۱

 

یک شنبه ۴ میزان ۱۴۰۰
  اسناد را ترجمه کردم و کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. چند روز پیش یک میل مراجعه درباره کارت ها آمد. امروز دانستم که این میل فریبکاری بود. شکر. بعد از نان شب درس انگلیسی آنلاین داشتم.    ۱

 

دو شنبه ۵ میزان ۱۴۰۰
  هوا ابرآلود بود. دو سرمشق نظری را گرفتم. شکر. اسناد را ترجمه کردم. صبح و دیگر با شرکت ترجمه صحبت کردم. شب در کلاس آنلاین خط شرکت کردم. تقریباً هر درس، استاد خط گفت: «رنگ غلیظ است. آب را سه یا چهار قطره بیاندازید.» میدانم چرا. زیرا از آمازون پر رنگ‌ترین مرکب را خریده ام! هرقدر آب میاندازم، به زودی خشک میشود و همیشه غلیظ است...»    ۱

 

سه شنبه ۶ میزان ۱۴۰۰
  صبح کلاس انگلیسی داشتم. بعداً کار دیگر را کردم و به شرکت ترجمه فرستادم. دیگر با استاد به سفر دری رفتم. خیلی خوشحال بودم. در باره بیان «چهار روز» یاد گرفتم. معنی اش خیلی کوتاه است. استاد گفت: «ممکن است که این کلمه کنایهٔ چهار موسم باشد.» فکر کردم: « بلی. این فکر را پسندیدم.» شام به سوپرمارکت رفتم تا رنگ رقیق را برای تمرین خوشنویسی بخرم. ۱

 

چهار شنبه ۷ میزان ۱۴۰۰
  هوا آفتابی بود. بعد از چای صبح و کلاس انگلیسی از ساعت ۰۷:۴۵، لباس‌ها را شستم و خشک کردم. از شرکت ترجمه کار نو را گرفتم، پس اسناد را چک کردم و فرستادم. شکر. دیگر به پست نامهٔ سالگره مادرم را انداختم. و شب در درس خط اشتراک کردم. دیدم که من چند نقطه را غلط فهمیده ام. ۱

 

پنج شنبه ۸ میزان ۱۴۰۰
  برای کورس شوهرم اسناد را اصلاح کردم. بعد از ظهر ترجمه کردم. مشق نظری را کردم. بعداً درس آنلاین انگلیسی داشتم. پس چون در درس گذشته، شاگرد دیگر از من فرق بین سیمی کولون و کولون پرسید، یک سند را فرستادم. راستی دیشب استاد خط گفت که بهتر است سیاه مشق را تمرین کنی. پس امشب تمرین کردم.    ۱

 

جمعه ۹ میزان ۱۴۰۰
  بدون دیدن سرمشق چطور بنویسم؟ دیشب بعد از مشق نظری مشق عملی را کردم. خیلی سخت بود. آهسته آهسته به این طریق تسلط میشوم. صبح درس آنلاین داشتم. خوب گذشت. بعد از ظهر خواندن داستان به زبان دری را ادامه دادم.    ۱

 

شنبه ۱۰ میزان ۱۴۰۰
  بالاخره انسی و وحشی قلم خوشنویسی را کمی فهمیدم. برای مدتی چند ساعت سیاه مشق را تمرین کردم. سیاه مشق به من شادمانی میدهد.    ۱

 

یک شنبه ۱۱ میزان ۱۴۰۰
  هوا آفتابی بود. قبل و بعد از درس آنلاین انگلیسی صبح، کمی ترجمه کردم. شب باز درس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت..    ۱

 

دو شنبه ۱۲ میزان ۱۴۰۰
  خانه را پاک کردم. شکر. بعداً خوشنویسی را تمرین کردم. یک و نیم ساعت تیر شد. اسناد انگلیسی را ترجمه کردم و پس نان چاشت را خوردم. دیگر درس دری داشتم. یاد دوران شاگردی‌ استاد را شنیدم. لذت بردم.  شاید شاگرد کوشا و جدی بوده باشد. کاشکه وقت شاگردی‌اش را میدیدم!  شب در کلاس خط اشتراک کردم.    ۱

 

سه شنبه، روز معلم، ۱۳ میزان  ۱۴۰۰
  از هفت و نیم بجه درس انگلیسی داشتم. خوب گذشت. بعداً برای کار دیگر اسناد را چک کردم. پس آب ام (منگو) را نوشیدم. بسیار مزه‌دار بود. امروز با رنگ آبی مشق را تمرین کردم. شب چون در خانه تنها بودم، گنجهایم را درآوردم و خواندم. «برخیز و مخور غم جهان گذران ...» «بشنو از نی چون حکایت میکند...» «من لاله آزادم...» خطوط خیلی قشنگ استند. دلم پر از شادابی، خوشحالی و مهر میشود.      ۱

 

چهار شنبه ۱۴ میزان ۱۴۰۰
  امروز هم درس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب. چون دیشب رمان گرافیکی مرجان ساتراپی تحت عنوان «خورش آلو با مرغ» را خوانده‌ام، قهرمان «ناصر علی خان» را فکر کردم. او تارش را دوست دارد اما یک روز این شکسته شده بود. این رمان در باره چند روز پیش از خودکشی او است. در گذشته با یک خانم «ایران» عشق میورزید اما نتوانست با او ازدواج کند و غیره. این رمان بسیار عجیب و دلربا بود. استاد تار ناصر علی خان گفت: «چون حالا عشق حقیقی داری و آنرا رنج میکنی، آواز تارت قشنگ و دلربا است.» هنر همیشه عشق غم نیاز دارد؟      ۱

 

پنج شنبه ۱۵ میزان ۱۴۰۰
  دیشب استاد خط گفت: «با زاویه ۴۵ سیاه مشق را تمرین کنید.» تا آن وقت این را نفهمیده بودم. صبح باران شدید بارید. انواع اسناد را ترجمه کردم. پس برای صورت حساب، ارقام دادم. شام درس آنلاین انگلیسی داشتم.      ۱

 

جمعه ۱۶ میزان ۱۴۰۰
  صبح از ساعت ۰۷:۳۰ درس انگلیسی داشتم. خوب گذشت. هوا امروز ابرآلود بود. باد تند میوزید. لباس شسته شده‌گی خوب خشک شد. به بته در اتاقم آب را زیادتر میدهم، برگ‌هایش زیادتر و بزرگتر میشود.      ۱

 

شنبه ۱۷ میزان ۱۴۰۰
  یک خواب را دیدم. داخل پرواز بودم. با مرد ناشناس افریقایی نشسته بودم. بدستش نیزه بود و لباس قشنگ افریقایی پوشیده بود. نمیدانم چرا اما در خواب برای ازدواج با این ناشناس به کشورش میرفتم. خواب عجیب بود. شب در کلاس خط اشتراک کردم. خوب گذشت.      ۱

 

یک شنبه ۱۸ میزان ۱۴۰۰
  چند بار هوا تغییر یافت. هوا اوکیناوا مانند دلم است.      ۱

 

دو شنبه ۱۹ میزان ۱۴۰۰
  حالت وای فای خوب نبود. بین روتر بی‌سیم و کمپیوتر با سیم  مستقیماً وصل کردم، خوب شد. اما بین روتر و پرنتر بی سیم است، نتوانستم که چاپ کنم. آیا حالت وای فای مربوط به حالت هوا است؟ دیگر درس دری داشتم. با استاد موضوعات متنوع را گپ زدم. از میان خصوصاً شاید آن موضوع را خوش داشته باشد. من هم. یک شعر را که استاد برایم از یاد خواند بسیار پرمعنی بود.      ۱

 

سه شنبه ۲۰ میزان ۱۴۰۰
  بعد از کلاس آنلاین انگلیسی،  اسناد را ترجمه کردم. دو کار نو را گرفتم. برای کلاس خط فردا مشق را تمرین کردم. همینطور وقت تیر شد.      ۱

 

چهار شنبه ۲۱ میزان ۱۴۰۰
  امروز بسیار مصروف بودم. دربارهٔٔٔ کار و کلاس انگلیسی و غیره پیام های زیادی از مردم گوناگون آمد. شاگرد اول صنف خط یک خبر خوب داد. چه مهربان است! خوشبختانه، در امتحانات مقدماتی و متوسط قبول شدم. الحمدلله. اما طبعاً از جای من قله کوه‌های خوشنویسی را نمیتوانم ببینم. هنوز هم در دامنه‌ٔ کوه استم.      ۱

 

پنج شنبه ۲۲ میزان ۱۴۰۰
  نمیدانم چرا اما امروز هم مصروف بودم. دو کار را به شرکتهای ترجمه فرستادم. و کلاس آنلاین داشتم. خیلی خسته بودم.      ۱

 

جمعه ۲۳ میزان ۱۴۰۰
  همینطور زنده‌گی به پایان میرسد؟ زندگی انسان چه عجیب است!       ۱

 

شنبه ۲۴ میزان ۱۴۰۰
  سر و چشم هایم بسیار درد کردند و دلبدی داشتم. بعد از چای صبح نیم ساعت استراحت کردم. کمی خوب شد اما کمی درد ماند. پس چند کار مثلاً ترجمه و چیک را کردم بعد یک یا دو ساعت  حالم خوب شد. دیگر هم کار را ادامه دادم. شب در کلاس آنلاین خوشنویسی شرکت کردم.       ۱

 

یک شنبه ۲۵ میزان ۱۴۰۰
  ناگهان باد خزان آغاز شد. بسیار ملایم و کمی دلتنگ بود. صبح و دیگر کار کردم و اسناد را فرستادم. شکر.       ۱

 

دو شنبه ۲۶ میزان ۱۴۰۰
  صبح درس انگلیسی داشتم. خوب. بعداً به بالکن رفتم و هوا خزان را احساس کردم. «آه، بالاخره خزان آمد!»  پس از یک شرکت ترجمه میل فوری آمد. پیشنهاد کار فوری بود. بعد از دو ساعت آن را تقدیم کردم. شکر. بعد از نان چاشت درس دری داشتم. درس پر از خنده شادی زیاد بود. شب در کلاس خط اشتراک کردم.       ۱

 

سه شنبه ۲۷ میزان ۱۴۰۰
  هوا سردتر شد. بسیار راحت بودم. شوهرم پرسید: «نیم ساعت بعد غذا، دوا بخورید، این یعنی ۴۰ دقیقه بهتر است؟» گفتم: «نخیر نخیر. معنی اش زمانیکه غذا در معده است، بهتر است دوا بنوشید.» «راستی؟» «بلی» به او توضیح را نشان دادم. شکر.  شب صنف آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت.       ۱

 

چهار شنبه ۲۸ میزان ۱۴۰۰
  صبح صنف انگلیسی داشتم. کمی خندیدیم. بعداً برای کلاس چند سند را ترجمه کردم. قبل و بعد از ظهر شوهرم به بیرون رفت و آمد. او تقریباً هربار چیزی را فراموش کرد و برگشت. داخل دروازه یک کاغذ را چسپانده بودم تا چیزها را فراموش نکند اما ناکام شد. شام خوشنویسی را تمرین کردم و ...       ۱

 

پنج شنبه ۲۹ میزان ۱۴۰۰
  هوا بارانی بود. صبح کلاس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت. بعدا از نان چاشت به پستخانه رفتم و برگشتم. دیگر درس دری داشتم. در این هفته دو بار داشتم. بسیار خوشحال شدم. شام مشق خط را تمرین کردم و به اینستاگرام خود عکس را آپلورد کردم.       ۱

 

جمعه ۳۰ میزان ۱۴۰۰
  باد ملایم به اطاق آمد و کومه هایم را چند بار نوازش کرد. امروز بسیار آرام بود.       ۱(ادامه دراد)

 

دفتر خاطرات روزانه