Karsten Paulick from Pixabay
شنبه ۱ ثور ۱۴۰۳
باد ملایم آمد و رفت. ازش بسیار دلخوش شدم. ۱
یک شنبه ۲ ثور ۱۴۰۳
عکس این صحفه را تبدیل کردم. متوجه شدم که در آلمان هم خرزه هندی وجود دارد! ضمناً چند روز پیش فیصدی چربی بدنم به ٪ ۲۸.۵ نزول یافته است. بسیار خوشحال شدم. ۱
دو شنبه ۳ ثور ۱۴۰۳
در هوا رطوبت زیاد بود. تقریباً ۹۰ فی صد بود. نیمشب زمانیکه سینهام بسیار تنگ میشد، گمان کردم که ریزش کردم. رفته رفته نفس عمیق کشیدم، حالم بهتر شد. شکر. ۱
سه شنبه ۴ ثور ۱۴۰۳
امروز هم هوا رطوبت زیاد دارد. حتی در اوطاق عرق میکنم. فهرست کارهایم را نوشتم. نظم مرا آرام میکند. شکر. ۱
چهار شنبه ۵ ثور ۱۴۰۳
زمانیکه با موبایل از خودم عکس میگرفتم، بسیار مایوس شدم. آه. ضمناً از زووم پیغام رسید. متوجه شدم که حسابم رایگان نبود. برای استفاده تخته سفید بیشتر از ۳۰۰ ین یعنی دو دالر بود! خورد اما آسیب دیدم. بزودی آن را لغو کردم. شکر. ۱
پنج شنبه ۶ ثور ۱۴۰۳
دو کار را انجام دادم. یکی شان کار ترجمه بود و دیگر برای سفر خودآموزی کردم. بعضی اوقات باران شدید بارید. مانند موسم بارانی بود. ۱
جمعه ۷ ثور ۱۴۰۳
متوجه شدم که برنامه را غلط فهمیده بودم. پیش از این که به دیگران خساره برسانم، خوب شد که متوجه شدم. آه. شام در کورس به شاگردان انگلیسی را درس دادم. در نقش بازی، محاورهٔ انگلیسی را تمرین کردیم. شکر. ۱
شنبه ۸ ثور ۱۴۰۳
صبحدم باران شدید بارید اما یک ساعت بعد تا شب آفتابی شد. شکر. دیگر چون که گرف تکت تخفیف ۱۵٪ فی صد داشتیم، به رستوران کباب با شوهرم رفتم. زمانیکه گوشت را بریان میکردیم، ناگهان ظرف برنج شوهرم به زمین افتاد! آن ظرف در هوا یک بار چرخ خورد و پس خوشبختانه بالای زمین راسته افتاد! شکر خدا. کارمندها به میز ما آمدند! دیدند که همه چیز سالم است، از حالت ما هم پرسیدند و رفتند. بهر حال غذا خوشمزه بود! شکر. ۱
یک شنبه ۹ ثور ۱۴۰۳
برای سفر کار، کمی آمادگی گرفتم. بعد از ظهر کار را تمام کردم. هوا بارانی بود و هوا رطوبت زیاد داشت. ۱
دو شنبه ۱۰ ثور ۱۴۰۳
کار ترجمه را دوباره نگاه کردم. دیگر، کار ترجمهٔ نو را از عربی به جاپانی ترجمه کردم. باران شدید با وقفهها بارید و آفتابی شد. شکر. ۱
سه شنبه ۱۱ ثور ۱۴۰۳
کار ترجمه را دوباره خواندم و نگاه کردم. پس به شرکت ترجمه فرستادم. بعد از ظهر با شوهرم به ستاربکس رفتم. تقریباً اولین بار در یک سال بود. آب خربوزه را نوشیدم. بسیار تازه و مزهدار بود! شکر. شام سند عربی را دوباره نگاه کردم. چیزهای را که دیروز نفهمیده بودم فهمیدم و ترجمه کردم. شکر. ۱
چهار شنبه ۱۲ ثور ۱۴۰۳
کار ترجمهٔ عربی را دوباره نگاه کردم و فرستادم. شکر. بعد از ظهر، درس دری داشتم. چیز نادر را صحبت کردیم. استادم مثل تفتیش یک یک از من پرسید. بعداً برای درسهای خوشنویسی آمادگی گرفتم. شکر. وقت بیشتر از انتظار طول کشید. پس چند چیز را امروز نتوانستم انجام بدهم. فردا آنها را میکنم. ۱
پنج شنبه ۱۳ ثور ۱۴۰۳
مقالهٔ بلاگ را نوشتم. شکر. پیشنهاد امروز را فکر میکنم. اطاقم پر از افکار گوناگون نیست اما کمی فکر کردم. ۱
جمعه ۱۴ ثور ۱۴۰۳
برای سفر کار، کامپیوتر را آماده کردم. چندین فرهنگ را اینستال کردم. بسیار وقت طول کشید. اما شکر. ۱
شنبه ۱۵ ثور ۱۴۰۳
چون که هوا آفتابی شد، لباسهای زیاد را شستم و خشک کردم. از نسیم ملایم که به اطاق آمد و رفت، دلخوش شدم. ۱
یک شنبه ۱۶ ثور ۱۴۰۳
هوا بسیار خوب بود. نه گرم بود نه خنک بود. برای درس انگلیسی، اسناد را خواندم و ترجمه کردم. شکر. ۱
دو شنبه ۱۷ ثور ۱۴۰۳
باد ها آمدند و رفتند. صبح به رئیس شرکت میل را دوباره نوشتم و پس جواب آمد. متنش را فهمیدم. تبادل نظرهایما بسیار خوب بود. شام هوا تغییر کرد و باران شدید بارید. شکر. ۱
سه شنبه ۱۸ ثور ۱۴۰۳
هوا آفتابی بود. بعد از مشوره دیروز، کار نو را گرفتم. شکر. شام به کورس رفتم. درباره شعر کهنه چین شاگرد از من پرسید. بهر حال جواب دادم. شکر. ۱
چهار شنبه ۱۹ ثور ۱۴۰۳
لباس زمستانی باقی مانده برای روز باد تند را شستم و خشک کردم. شکر. به نان فروشی رفتم و نان را خریدم. بسیار مزهدار بود. خوشحال شدم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. زمانیکه مقالهٔ بلاگ را اصلاح کردیم، در بارهٔ راه نوشتن قوس جاپانی در کمپیوتر، استاد به من آموخت. پیش در جاپانی «ککّو» یعنی قوس مینوشتم در میان آن حروف می گذاشتم. اما استاد گفت که دکمه های « 「」 » وجود دارد! تا آن وقت متوجه نشده بودم!! از او بسیار ممنونم. ۱
پنج شنبه ۲۰ ثور ۱۴۰۳
کار بررسی را انجام دادم. شام آن را به شرکت فرستادم. شکر. هوای امروز حتی کمی سرد بود اما از آن هم دلخوش شدم. شکر. ۱
جمعه ۲۱ ثور ۱۴۰۳
دربارهٔ کار بررسی جواب آمد و کمی اصلاحش کردم و دوباره فرستادم. شکر. بعداً خانه را پاک کردم. دلم هم کمی پاک شد. شکر. ۱
شنبه ۲۲ ثور ۱۴۰۳
برای سفر کار، در کامپیوتر فرهنگ ها و اسباب درست نوشتن را اینستال کردم. ناگهان باران شدید بارید. سرک بیرون مانند دریا شد. ۱
یک شنبه ۲۳ ثور ۱۴۰۳
صبحدم خواب را دیدم که خودم را چندین بار مشت زدم. ندانستم اما درد را احساس کردم. کار عاجل را انجام دادم و فرستادم. شکر. ۱
دو شنبه ۲۴ ثور ۱۴۰۳
از نیمشب تا صبحدم باران شدید بارید. از خواب بیدار شدم و دوباره خوابیدم. تا شام برای کلاس انگلیسی آنلاین، اسناد را خواندم و ترجمه کردم. اسناد درباره کلمه ارکید بود. «یک شب، تلفون آمد به یکی از کارمندهای هوتل در لاس ویگاس. صاحب آواز خانم مهمان از اطاق سوئیت بود. از کارمند خواهشکرد تا ارکید را بیاورد. پس این کارمند فوراً به دکان هوتل رفت تا بخردش. پس آن را در خریطه یا پاکت کاغذی گذاشت و با فیته زیبا بست. به اطاق سوئیت رفت و آن را به مهمان داد. خانم از رسیدن ارکیده به این زودی خوشحال شد. اما از کارمند پرسید: چرا ارکید را در پاکت کاغذی گذاشتید؟ جواب داد: به خاطری که محرم بماند. زمانیکه خانم پاکت را باز کرد، چیز که توقع داشته نبود بسیار تعجب کرد. با قهر گفت: برو. بعداً این کارمند نزد آمرش رفت و این را تشریح کرد. پس هر دو دو باره نزد خانم رفتند و گفتند: معذرت میخواهیم. او از ترکیه است. آنجا ارکید نام یک نوع ناپکین حیض است. چون که تلفون شما نمیشب بود، فکر کرد که گل ارکید برای تزیین اطاق نه بلکه ضرورت بدنی شما بود! خانم بی اختیار خندید و از این حکایت بسیار خوشش آمد. از آن وقت تا حالا او هر سال به طور مهمان شخصی این کارمند ترکیه به این هوتل میآید». ۱
سه شنبه ۲۵ ثور ۱۴۰۳
این بار هم نیمشب از خواب بیدار شدم. پس در خواب یک خوک کوچک مانند فرشته را دیدم. بسیار نازنین و دلربا بود. در خواب با کسی دیگر تصمیم گرفتم که آن را نخوریم. خوک کوچک هم بسیار خوشحال شد. شکر. ۱ا
چهار شنبه ۲۶ ثور ۱۴۰۳
امروز مثل طوفان بود. تا نه بجه شب بسیار مصروف بود. تنهای دو ساعت مانند واحه در بیابان، صحرا یا دشت بود. نسیم ملایم زمزمه کرد. از چیزیکه گفت خوشحال شدم اما اینجا نمی نویسم. در دلم آنرا مینویسم. شکر. ۱ا
پنج شنبه ۲۷ ثور ۱۴۰۳
امروز هم کار را ادامه دادم. شام تمامش کردم. شکر. چون که کمی وقت داشتم، این دفتر خاطرات را که دیشب اصلاح نکرده بودم، اصلاح کردم. شکر. هوا امروز بسیار خنک مثل خزان توکیو بود. ۱ا
جمعه ۲۸ ثور ۱۴۰۳
تکامل فن ای آی یعنی هوش مصنوعی چشمگیر است. آه. آیا کار ترجمه هم از دستم میرود؟ در سفر کار در باره آن فکر میکنم. چیز یادم آمد که تقریباً یک سال پیش کسی مهم گفته بود که برای حیات مردم نه تنها کار بلکه صحبت با خانواده یا مردم هم مهم است. شکر. ۱ا
شنبه ۲۹ ثور ۱۴۰۳
هوا هنوز هم مثل موسم خزان بود. برای کار خانگی، داستان نو را خواندم. شب خوشنویسی را تمرین کردم. شکر. ۱ا
یک شنبه ۳۰ ثور ۱۴۰۳
صبح هم خوشنویسی را تمرین کردم. بعد از نان چاشت تمرینش را ادامه دادم. بیرون رفتم و به خانه برگشتم. شام در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. شکر. ۱ا
۱
دو شنبه ۳۱ ثور ۱۴۰۳
کار بررسی را آغاز و تمام کردم. شکر. چون که امروز موعد فرستادن صورت پرداخت بود، آن صورت را نوشتم. شام به کورس رفتم. ۱ا