dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

ثور ۱۴۰۴

دفتر خاطرات روزانه

              ‍دو شنبه ۱  ثور  ۱۴۰۴
جنتری را دیدم. یک جنتری افغانی میگوید که امروز دو شنبه دوم ثور ۱۴۰۴ است اما طلوع نیوز میگوید که امروز دو شنبه ۱ ثور است. باید بیشتر ببینم. اگر خبر طلوع نیوز درست است، جنتری افغانی و ایرانی عین چیز است.      ۱

 

              ‍سه شنبه ۲ ثور  ۱۴۰۴
خواب را دیدم که محتوی آن دو قسمت داشت. اول بالای بستر، من و کسی و شوهرم با پاهایما برهنه مثل مارک بنز ساختیم و خاموش نشسته بودیم. قسمت دوم  بازی کن بیسبال بنام یو درویش و خانمش ما و دیگران را به غذاء دعوت کردند. شکر اما چون که مهمانی بزرگ را خوش ندارم، با وجود خوشحالی افسوس کردم. تصمیم گرفتم که دعوتش را قبول کنم اما کنار بچه ها بنشینم. فکر کردم که این فکر خوب است. پس از خواب بیدار شدم.      ۱

 

 

              ‍چهار و پنج شنبه ۳ و ۴ ثور  ۱۴۰۴
چون که دیروز کمی مصروف بودم امروز مینویسم. برای سفر، خریدن موبایل دست دوم را فکر کردم. اما هنوز تصمیم نگرفتم. شکر.      ۱

 

 

              ‍جمعه ۵ ثور  ۱۴۰۴
برای درس دری، سند را خواندم و ترجمه کردم. شکر. بعد از ظهر موبایل دست دوم را خریدم تا در آنجا استفاده کنم. کار ترجمه نو را گرفتم. شکر. کمی بعد، متوجه شدم که باران میبارد. شام به کورس میروم.      ۱

 

 

              ‍شنبه ۶ ثور  ۱۴۰۴
هوا بارانی بود. کار خانگی دری را آماده کردم و فرستادم. شکر. بعد از ظهر، اسناد را ترجمه کردم. از ترجمه لذت بردم. شکر.      ۱

 

 

              ‍یک شنبه ۷ ثور  ۱۴۰۴
هوا هنوز هم بارانی بود اما بیرون لباس‌ها را خشک (؟) کردم. شام تقریباً خشک شد. شکر. دود خوش بو دادم. با نسیم بوی درخت هینوکی آمد و رفت. شکر.      ۱

 

 

              ‍دو شنبه ۸ ثور  ۱۴۰۴
باران ادامه داشت. اکنون هم باران شدید میبارد. کتاب انگلیسی «کمتر بیشتر است» را برای درس فردا خواندم و ترجمه کردم. ضمناً من برای تاریخ موعد، باید کار کنم. دانستم که کمی تنبل استم اما تنبلی را در آغوش گرفتم. شکر.      ۱

 

 

              ‍سه شنبه ۹ ثور  ۱۴۰۴
ترجمه اسناد را ادامه دادم. بعد از ظهر کلاس انگلیسی آنلاین را انجام دادم و پس کار بررسی را تمام کردم. شکر. ضمناً در مدتی دو هفته،‌ با خانم شرکت مسافرت میل را تبادله میکنم اما هنوز هوتل رزرف نشده.      ۱

 

 

              ‍چهار شنبه ۱۰ ثور  ۱۴۰۴
کار ترجمه را ادامه دادم. بعد از دو هفته، درس دری داشتم. بسیار خوشحال شدم. باور میکنید و یا نه، این حقیقت است. درباره کتاب آینده برای درس دری، نظرش را شنیدم. متشکرم. بعداً در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. شکر. چون که امروز شوهرم کار نداشت، هفت بجه نان شب را خوردیم. شکر.      ۱

 

 

              ‍پنج شنبه ۱۱ ثور  ۱۴۰۴
آه! از خانم شرکت سفر، میل آمد و گفت: «سلام، بدبختانه هوتل که شما میخواستید پر است. بگویید که کدام هوتل دیگر را میخواهید؟» بیشتر از دو هفته از این خانم چند نقطه خواسته بودم و منتظر لینک پرداختن بودم. بالاخره دیروز آمد و پرداختم. او مرا منتظر کرد، همیشه میگفت «نگران نباشید.» اما این چه است؟ او حتی یک بار هم پوزش نخواست. این شرکت سفر مانند فریب کاری است. حد اقل سه  امکان دارد. اول، چون که من هوتل ارزان را خواستم اما او فکر میکرد که این جاپانی باید هوتل گران را ریزرف کند، پس مرا معطل کرد و بعد از اینکه اطاق هوتل پر شد پس هوتل گران را خواست سفارش کند تا مفاد زیادتر ببرد. امکان دوم این است که او خودش حس مسئولیت ندارد، پس خوش میشد  که سفر من خراب شود. امکان سوم او نیت سوء، یعنی تبعیض نژادی بالای من دارد. آه نوشتن این بدها را خوش ندارم!  اما بخاطری جاپانیان دیگر در آینده، من نباید که این وضیعت را قبول کنم. پس به او میل را فرستادم‌ «چون که پر شدن هوتل اشتباه من نیست، پول را دوباره بپردازید. مدتی دو هفته انتظار کشیدم اما هیچ چیز نشد.»  شکر. یک چیز خوب موبایل دست دوم رسید. شکر.      ۱

 

 

              ‍جمعه ۱۲ ثور  ۱۴۰۴
از آژانس مسافرت هیچ میل نیآمد. آه. اما از امروز هر روز به آنها میل میفرستم. ویبسایتش میگوید که این آژانس مسافرتی در انگلستان هست اما کارمندان در ایران هستند؟ ضمناً دو کار را انجام دادم و به بازار رفتم تا برای سفر چیزهای مورد نیاز را بخرم.      ۱

 

 

              ‍شنبه ۱۳ ثور  ۱۴۰۴
برای سفر، موبایل دست دوم را آماده کردم. چون که امروز از چهار بجه بیدار شدم، بسیار خواب آلود اما دشمنی و کینه آژانس مسافرت در سرم رفت و آمد. ازش بسیار خسته شدم. امروز هم به آنها میل کوتاه فرستادم. احساس کردم که من به دام افتادم. نیم دلم پر از احساس بد  شد. کوشش میکنم که چیز خوب را فکر کنم. شکر.      ۱

 

 

              ‍یک شنبه ۱۴ ثور  ۱۴۰۴
بالاخره جواب را گفتم. شکر. ضمناً خوشبختانه آنجا در امتحان خوشنویسی میتوانم شرکت کنم. واو! از استاد خوشنویسی درباره مانتو پرشیدم. شکر.      ۱

 

              ‍دو شنبه ۱۵ ثور  ۱۴۰۴
هوا بارانی و ابرآلود بود. کار بررسی را انجام دادم. پس بعد از اینکه کار را تمام کردم، دو تا کمپل، بسیار سنگین و بزرگ، را به خشکه شُوئی بردم. شکر. بعد از خریدن سبزیجات، برگشتم. شکر.      ۱

۱