پنج شنبه ۱ حمل ۱۴۰۴
نوروز مبارک! امروز اولین روز سال نو هجری شمشی است. کار ترجمه و چک اسناد را انجام دادم. شب کار چک را فرستادم. دربارهٔ کار ترجمه فردا دوباره نگاهشان میکنم. امیدوارم که سال نو آرامی بیابیم. شکر. ۱
جمعه ۲ حمل ۱۴۰۴
از شش و نیم بحه تا قبل از ظهر، اسناد ترجمه شده را دو سه بار نگاه و اصلاح کردم وپس فرستادم. شکر. ضمناً جواب میلم را دیدم اما نتوانستم بفهمم. جاکت بنفشم پخلک زیاد گرفته بود. چون که در این اطاق سردتر از بیرون است، تمام زمستان آن را میپوشم و حتی تا حال هم میپوشمش. گرچه پخلک ها را قیچی میکنم، اما بزودی پخلکهای دیگر ظاهر میشود. بدون جاکت سرد است. ۱
شنبه ۳ حمل ۱۴۰۴
صبح دو میل را فرستادم. شکر. بعداً به بازار رفتم. بعد از نان چاشت تا شب، اسناد را ترجمه کردم. هوا گرمتر از دیروز شد. شکر. ۱
یک شنبه ۴ حمل ۱۴۰۴
صبح و شام اسناد را ترجمه کردم. شکر. بعد از ظهر برای کار دیگر بیرون رفتم. غرور بعضی اشخاص مرا متعجب ساخت. از سخنانشان خسته شدم اما شکر. ۱
دو شنبه ۵ حمل ۱۴۰۴
چون که دیروز با مردم زیاد دیدار داشتم، صبح سرم شدید درد میکرد. تا ۱۱ بجه نتوانستم کار کنم. اما کم کم چک کار را انجام دادم. حالتم بهتر شد. شکر. بعد از ظهر، با کسی صحبت کردم. حالم راحت شد. شکر. بعداً چک را تمام کردم و فرستادم. شکر. شام به بازار رفتم. بیرون گرمتر از اطاق من بود. ۱
سه شنبه و چهار شنبه ۶ و ۷ حمل ۱۴۰۴
ترجمهٔ اسناد را ادامه دادم. فردا باز میبینمش. شکر. دوباره چک اسناد آمدند. ممنون. فردا آن را انجام میدهم. شکر. ۱
پنج شنبه ۸ حمل ۱۴۰۴
اسناد را چک کردم و به شرکت فرستادم. گفت که امکان دارد که اسناد دیگر هم چک کنی. شکر. نمیدانم کی تمام میشود. چندین سند انگلیسی را که ترجمه کردم هم نگاه و اصلاح کردم. فکر میکنم که با اصلاح ترجمهام بهتر شد. فردا قبل از فرستادن، دوباره میبینمش. شکر. ۱
جمعه ۹ حمل ۱۴۰۴
اسناد ترجمه را دوباره نگاه کردم و پس به شرکت فرستادم. شکر. بعد از ظهر کمی استراحت کردم و پس به کورس پیاده رفتم. تقریباً هشت و پانزده برگشتم. شکر. ۱
شنبه ۱۰ حمل ۱۴۰۴
صبح به چند جا رفتم و برگشتم. شکر. بعد از ظهر، مسابقه بیسبال را دیدم. فکر کردم که بازی کن موکی بیتس خوب و بسیار زیبا است. پس کار بررسی را انجام دادم. با شوهرم دعوا کردم. بعداً معذرت خواست. فکر کردم که تقریباً همیشه خصوصا پیش از نان شب چون که گرسنه میباشیم، دعوا میکنیم. همیشه او عصبانی میشود و بعداً معذرت می خواهد. عین کار تکرار شد. زمانیکه گرسنه است، نبات را میدهمش. چارهاش نبات است. ۱
یک شنبه ۱۱ حمل ۱۴۰۴
تا ده و نیم بجه خوابیدم. خواب را دیدم که در ایستگاهٔ بسیار بزرگ قطار بودم. هر طرف مسلمانان بودند. به سوئی میرفتند و میامدند. من نمیدانستم کجا بروم. آخر خواب یک خانم بسیار زیبا آمد و گفت: اینجا منتظر باش. پس از خواب بیدار شدم. تکت طیاره به انجا را خریدم. شکر. ۱
دو شنبه ۱۲ حمل ۱۴۰۴
صبح و شام کار بررسی را انجام دادم. بعد از ظهر در مجلس آنلاین شرکت کردم. شکر. ۱
سه شنبه ۱۳ حمل ۱۴۰۴
چون که هوا بارانی بود، از چندین روز پیش دلم هم افسرده شد. اما فکر میکنم که فقط زنده بودن هم جای شکر است. شکر. ۱
چهار شنبه ۱۴ حمل ۱۴۰۴
صبح باران شدید بارید. تقریبا ۱۰ بجه هوا روشن و آفتابی شد، لباسها را بیرون خشک کردم. زمانیکه چک سند را انجام میدادم، متوجه شدم که باران دو باره شدید میبارید اما نخواستم دوباره در داخلشان کنم. دو ساعت بعد، باران هنوز هم میبارید. گمان کردم که لباسها با آب شور تر میشود. بعد از نان چاشت درس دری داشتم. چیزهای گوناگون را صحبت کردیم. شکر. قبل از این که به بازار بروم، دو میل را فرستادم و کار بررسی را کمی انجام دادم. شکر. ۱
پنج شنبه ۱۵ حمل ۱۴۰۴
دیشب قبل از اینکه بخوابم، از کسی که دو در سه بار میگوید عجله کن میل رسید. پس دربستر نتوانستم عمیق بخوابم. دانستم که سرم بیدار بود. زمانیکه بلند شدم، متوجه شدم که بعد از چهار بجه بود. پس به تشناب رفتم و در آشپزخانه آب نل را نوشیدم وپس موبایل را در اطاق دیگر گذاشتم. پس تا هفت و نیم بجه عمیق خوابیدم. شکر. امروز سه سند را ترجمه کردم. فردا نگاه میکنم. شکر. ۱
جمعه ۱۶ حمل ۱۴۰۴
اسناد ترجمه را نگاه و اصلاح کردم. خواستم که امروز بفرستمشان اما یک دو نقطه را نمیدانم چطور اصلاح کنم پس هنوز نمیتوانم بفرستم. شکر. شام به کورس رفتم. ۱
شنبه ۱۷ حمل ۱۴۰۴
متوجه شدم که نام شرکت موتر مازدا از نام جاپانی مؤسسش و هم نام خداوندگار خرد دین مزدیسنا (زردشت)، یعنی اهورامزدا است. آه! نمیدانستم. هوا تقریبا ۲۰ درجه است اما در اطاق و بیرون سردی را احساس میکنم. دیگران هم دو سه لباس را پوشیده اند. خوب. ۱
یک شنبه ۱۸ حمل ۱۴۰۴
چرا شناخت بین من و شوهرم فرق دارد؟ فکر میکنم که او به سخن من گوش نمیدهد اما میگوید «من حرفت را خوب میشنوم.» گفتم :«راستی؟ ببخشید اما آنطور فکر نمیکنم.» چاره ندارم. شکر. ۱
دو شنبه و سه شنبه ۱۹ و ۲۰ حمل ۱۴۰۴
دیروز باید شام به کورس میرفتم، کار بررسی را انجام دادم و فرستادم. دیشب تقریبا ۱۰ بجه برگشتم. و امروز برای کلاس انگلیسی آنلاین، اسناد را خواندم و ترجمه کردم. بعد از ظهر کلاس خوب گذشت. شکر. فکر می کنم که من مانند روبات باشم. ۱
چهار شنبه ۲۱ حمل ۱۴۰۴
هوا آفتابی بود. چون که پرندگان میخوانند و آوازشان بسیار زیبا است، بهار را بسیار دوست دارم. بعد از ظهر درس دری داشتم. دربارهٔ یک چیز که درفکرم گشته بود صحبت کردم. استادم گوش داد. شکر. همیشه مانند بحر فراخ و بزرگ است. بعد از کلاس خوشنویسی، کار بررسی را ادامه دادم و فرستادم. شکر. ۱
پنج شنبه ۲۲ حمل ۱۴۰۴
هوا بارانی بود. آفتابی و بارانی هردو را دوست دارم. چیزهای را که دیروز صحبت کردیم یادم آمد. شکر. ۱
جمعه ۲۳ حمل ۱۴۰۴
هوا آفتابی شد. شکر. شام تا کورس پیاده رفتم و از هوای گرم بسیار لذت بردم. شکر. ۱
شنبه ۲۴ حمل ۱۴۰۴
.هوا افتابی بود. نسیم کمی خنک اما ملایم آمد. بسیار راحت شدم. شکر. متوجه شدم که جنتری افغانی و جنتری ایرانی امسال ۱۴۰۴ یک روز فرق دارد! آه. چه است!؟ امروز شنبه ۲۴ حمل در افغانستان اما در ایران شنبه ۲۳ فروردین است! آه!! ۱
یک شنبه ۲۵ حمل ۱۴۰۴
.هوا بارانی و مثل زمستان بود. هوا از زمستان و بهار به تابستان رفت و آمد. امروز هم استراحت کردم. شکر. ۱
دو شنبه ۲۶ حمل ۱۴۰۴
.هوا آفتابی بود! از خورشید متشکرم. از اصلاحات زیاد کار خانگی بسیار ببخشید. نسیم بهار کمی خنک شد. شام به کورس میروم. شکر. ۱
سه شنبه ۲۷ حمل ۱۴۰۴
کار بررسی را انجام دادم و فرستادم. شکر. شام به کورس رفتم و تقریبا ۱۰ بجه برگشتم. شکر. ۱
چهار شنبه ۲۸ حمل ۱۴۰۴
هوا آفتابی بود. اما غمگینی و افسوس را احساس میکنم. چاره ندارم. در فکرم چیزهای گونا گون میرود و میآید. ۱
پنج شنبه ۲۹ حمل ۱۴۰۴
.برای آنجا، موبایل را میخواهم کرایه کنم اما بعض شرکات خدمت کرایه را متوقف کردند و بعضی دیگر آنجا کار نمیکنند. دو راه دارم: یک موبایل خودم را ببرم اما خطر کیسهبر دارد. راه دیگر بدون موبایل میروم. آخیری شاید بهتر باشد اما کمی بعد دوباره فکر میکنم. شکر. ۱
جمعه ۳۰ حمل ۱۴۰۴
پیش داکتر دندان رفتم. باران بسیار شدید میبارید و باد تند مثل طوفان میوزید، باید پیاده میرفتم. زمانیکه به خانه برگشتم، لباسهایم بسیار تر شده بودند. پس لباس را عوض کردم. هنوز هم بارانی است اما شام به کورس میروم. ۱
شنبه ۳۱ حمل ۱۴۰۴
از دیشب چند چیز به فکرم رفتند و آمدند. صبحدم بیدار شدم و تخیل کردم. تمام روز عینک ماندم. پشت گوشم درد کرد و پس عینک دیگر را گذاشتم. شکر. ۱
یک شنبه ۱ ثور ۱۴۰۴
خواب را دیدم. یک زن نزد من آمد و گفت «من از جیبتان کاغذ زیبا را دزدیدم که محتوی آن پول است» کمی بعد یک مرد مانند بازیگر نزد من آمد و گفت « من از جیبتان کاغذ زیبا را دزدیدم که محتوایش پول است» اما در جیبم آن کاغذ زیبا وجود داشت. چرا؟ پس از خواب بیدار شدم. ۱