dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

۱۴۰۳ سرطان

 

 

 

          چهار شنبه و پنج شنبه ۳۰ و ۳۱ جوزا و جمعه و شنبه ۱ و ۲ سرطان  ۱۴۰۳
     تا نمیشب پنج شنبه، کار را انجام دادم. پس از ژنو به چیبا برگشتم. شکر.  فردا به اوکیناوا میروم. .      ۱ا

 

           یک شنبه و دو شنبه۳ و ۴  سرطان  ۱۴۰۳
     به اوکیناوا برگشتم. شکر. اما در طیاره یک دختر خورد خواست که پایین شود. طبعاً در هوا بلند، نتوانست. پس تقریباً سه ساعت فریاد زد و مادر و پدرش و خانواده اش را میزد. شاید پنیک بود. بعد از رسیدن به میدان ناها آرام شد. شکر. دو شنبه، لباس‌های ده روز را شستم و خشک کردم. بسیار خوشحال شدم.      ۱
           سه شنبه ۵ سرطان  ۱۴۰۳
     امروز هم لباس‌ها را شستم و خشک کردم. چون که در موسم بارانی اینجا نبودم، چند جای پوپنک را در خانه و کورس پیدا و پاکشان کردم. کار را کم کم انجام دادم اما هنوز تمام نشد. شکر.      ۱ا

 

           چهار شنبه ۶ سرطان  ۱۴۰۳
     بعد از تقریباً دو هفته درس دری داشتم. ازش لذت بردم. در عقب استادم گل‌ها زیبا بود. به حکایت دوران مکتب لیسه اش گوش کردم. شکر. بعد از آن در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. مفید بود. چون که دو هفته تمرین نکرده بودم، فکر کردم که خط من بدتر شد. اما از امروز دوباره یک یک تمرین میکنم. ضمناً بدنم، خصوصا گردن و پای راستم درد میکند چون دیروز شام زمانیکه  بالای چوکی چرخ‌دار خواستم بالا شوم، از آن برپشت افتادم. پس سر و پایم به الماری‌ها به شدت خورد. درد میکند و از پایم کمی خون ریخت و پیچ خورد و پندید، اما هیچ استخوانم نشکست! الحمد لله.  این به سبب رفتار خطرناک من بود. دختر بی احتیاط به خانم بی احتیاط بزرگ شده. در رفتار خودم تأمل کردم. تصمیم گرفتم که بالای چوکی چرخ‌دار هرگز دیگر ایستاده نشوم.      ۱

 

           پنج شنبه ۷ سرطان  ۱۴۰۳
ااسناد را که هفته گذشته در ژنو گرفته بودم ترجمه کردم. بعد از ظهر، برای دو گزارش، اسناد را اصلاح کردم. یکی از آنها را تقریباً تمام کردم. برای دیگر هنوز هیچ ننوشتم. یک یک مینویسم. شکر.      ۱ا

 

           جمعه ۸ سرطان  ۱۴۰۳
صبح و دیگر تمام اسناد را ترجمه کردم. شکر. برای گزارش کوشش زیاد لازم است.      ۱ا

 

          شنبه ۹ سرطان  ۱۴۰۳
صبح لباس ها را شستم، خانه را پاک کردم. عرق زیاد ریختم. برای کار خانگی اسناد را ترجمه کردم. دیگر گزارشی دیگر را نوشتم و تقریباً تمام کردم. فردا دو باره میبینمش.      ۱ا

 

          یک شنبه ۱۰ سرطان  ۱۴۰۳
گزارش را دوباره نگاه کردم و فرستادم. شکر. بعد از نان چاشت، برای خوشنویسی تمرین کردم. بعد از کلاس، اسناد ترجمه را دوباره نگاه کردم. شام به بازار رفتم. شکر.      ۱ا

 

          دو شنبه ۱۱ سرطان  ۱۴۰۳
اسناد ترجمه شده را دو باره دیدم و به شرکت ترجمه فرستادم. شکر. بعد از ظهر، اسناد نو را ترجمه کردم. فردا دوباره میبینم.      ۱ا

 

          سه شنبه ۱۲ سرطان  ۱۴۰۳
اسناد ترجمه شده را دو باره دیدم و فردا قبل از فرستادن برای بار سوم آن را میبینم. ضمناً هوشی اومی یعنی آلو خشک شده را که در نمک، بوره یا  عسل اخته شده خوردم. در روی خریطه نوشته بود که ترش نه بلکه شیرین است .اما در حقیقت بسیار ترش بود! بهر حال هوشی اومی خوش دارم.      ۱ا

 

          چهار شنبه ۱۳ سرطان  ۱۴۰۳
شنیدم که امروز روز سافتکریم (شیر یخ) است! واو! بعد از اینکه کار ها را انجام دادم، به بازار رفتم و سافتکریم را خریدم. شکر.      ۱ا

 

          پنج شنبه ۱۴ سرطان  ۱۴۰۳
پریروز و دیروز برای مدت نه ساعت خوابیدم اما صبح دیگر هنوز هم خوابآلود بودم. چرا؟ درس دری داشتم. چندین اصلاح دفتر خاطرات و نقاطی را که غلط ترجمه کرده بودم آموختم. از استادم بسیار تشکر مینمایم.      ۱ا

 

          جمعه ۱۵ سرطان  ۱۴۰۳
کار بررسی را ادامه دادم. ضمناً هوا گرم بود گرمتر از سال‌های گذشته.      ۱ا

 

           شنبه ۱۶ سرطان  ۱۴۰۳
هوای امروز هم گرم بود. دیروز عرق زیاد کردم، لباس‌ها را شستم. امیدوارم که آنها زودتر از دیگر روزها خشک شوند.      ۱ا

 

 

           یک شنبه ۱۷ سرطان  ۱۴۰۳
هوا آفتابی بود اما ناگهان باران شدید بارید. بعد از ۱۰ دقیقه، دوباره آفتابی شد. این حد اقل دو بار تکرار شد. همه روز کار را انجام دادم. خصوصا ترجمه کردن مرا لذت میبخشد. شکر.      ۱ا

 

           دو شنبه ۱۸ سرطان  ۱۴۰۳
دیروز روز تاناباتا بود. امروز چند کار را انجام دادم و شام به کورس رفتم.      ۱ا

 

           سه شنبه ۱۹ سرطان  ۱۴۰۳
امروز یک حکایت ژنو را مینویسم. یکی از روزها،‌ بعد از ختم مجلس، زمانیکه پیش دفتر سازمان ملل متحد قدم می زدم، یک خانوانده، پدر، دو پسر و دو دختر را دیدم. آنها بالای چوکی پارک نشسته بودند و پدر به من گفت: «ما امروز از فلسطین آمدیم اما پول نداریم. نمیتوانیم آب بخریم و هوتل هم نداریم. لطفاً کمک کنید....» نمیدانم چرا اما انگلیسی شان  لهجه فلسطین نداشت. بکس جیبی‌ام را باز کردم و پس بیست فرانک برایشان دادم. بدون تشکری، انها گفتند: «کافی نیست. اگر پول نقد ندارید، لطفاً به ای تی ام بروید تا ۳۰۰ دالر یا یورو بکشید» چندین بار این را تکرار کردند. پس فکر کردم «اگر مردم فلسطین پول را بگیرند، تشکر یا حد اقل شکر خدا میگویند.  اما نه. از آنها تلفظ حرف عین را هیچ نشنیدم. مردم پیش چشمم شاید دروغ بگویند. ۹۰ فی صد آنها فریب کاری میکنند.» پس به آنها گفتم: « ببخشید، نمیتوانم به ای تی ام بروم. خدا حافظ.»      ۱ا

 

           چهار شنبه ۲۰ سرطان  ۱۴۰۳
لباس ها را شستم و خشک کردم. از وجود خورشید، شکر کردم. بعد از ظهر، درس دری داشتم. زمانیکه استادم آب گازدار را که با سرکه انار آمیخته کرده مینوشید، من آب خالی را نوشیدم. درس امروز هم بسیار مفید بود. بانکنوت‌های جدید را که در این ماه حکومت جاپان چاپ کرد به من نشان داد. بسیار زیبا و فن عالی بود! شکر.      ۱ا

 

           پنج شنبه ۲۱ سرطان  ۱۴۰۳
برای چیک هر سه ماه، پیش داکتر دندان رفتم و برگشتم. حواسم پرت بود. نتوانستم حواس خود را جمع کنم. چاره ندارم. تنبلی کردم اما شکر.      ۱ا

 

 

           جمعه ۲۲ سرطان  ۱۴۰۳
خانه را پاک کردم. چونکه عرق زیاد کردم، لباسها را شستم. امروز هم حواسم هنوز پرت بود اما کوشش کردم جمعش کنم. ضمناً به چرک دروازهٔ خانه متوجه شدم، هردو رویش را با دستمال صافی کردم. شکر.       ۱ا

 

           شنبه ۲۳ سرطان  ۱۴۰۳
چون که چند ماه پیش  بستر یعنی توشکم پاره شد، بالاخره امروز دو تا توشک نو خریدیم. توشک کهنه را برای مدت بیش از ۲۰ سال استعمال کردیم پس بسیار کهنه شد. مانده نباشد. شکر.  ۱ا

 

           یک شنبه ۲۴ سرطان  ۱۴۰۳
 با شوهرم در بس به شهر اوکیناوا رفتم تا نقاشی ها را ببینیم. هر بار که آنجا میروم، احساس میکنم که اینجا فضای شهر با فرهنگ اوکیناوائی و آمریکائی آمیخته شده است. نقاشی بسیار زیبا بود! در راه برگشت، زماینکه بس پیش ایستگاه رسید، راننده با مسافری که میخواست پایین شود، صحبت کرد و پس از راکبین دیگر پرسید: «ببخشید، لطفاً کمک کنید. کسی هست که یک هزاری ین کهنه را با بانکنوت یک هزاری جدید تبادل کند؟» هیچ کس جواب نداد. پس من به پیش راننده رفتم و با یک هزار ین نو تبدیل کردم. شکر .  ۱ا

 

           دو شنبه ۲۵ سرطان  ۱۴۰۳
صبح کمپیوتر های کهنهٔ کورس را پاک کردم. زمانیکه شوهرم کورس را باز کرد، برای درس ها، کمپیوتر دست دوم ها را ارزان خرید و در مدت دو سال استعمالشان کرد. اما شاگردان اکنون به کمپیوتر نیاز ندارند. حد اقل دو سه کمپیوتر میمانند، دیگرانش را به کسان که نیاز دارند میخواهد بدهد. پس من اطلاعات دیجتالی آنها را پاک کردم. دو سه ساعت طول کشید. خاکش را هم پاک کردم. پس آمادگی گرفتم. شکر. فکر کردم که چرا من زحمتش را بکشم؟ پس از او پرسیدم «چرا من زحمت را پاک کردن را بکشم؟ این کارتو است! حالا بسیار خسته شدم.»  سه ساعت بعد، او شیرینی را به من داد. شکر!     ۱ا

 

           سه شنبه ۲۶ سرطان  ۱۴۰۳
چون که دیروز کار بررسی زیاد طول کشید، چهار شنبه این دفتر خاطرات را مینویسم. پس از مدتها صبح و دیگر باران کوتاه بارید. شکر. تقریباً هفت بجه به بازار رفتم. مردم زیاد آمدند. بعد از برگشت، نان شب را آماده کردم. پیش از اینکه شوهرم برگردد، کار را تمام کردم و فرستادم. شکر.          ۱ا

 

           چهار شنبه ۲۷ سرطان  ۱۴۰۳
دیروز و امروز هم کمی مصروف بودم اما از درس دری لذت بردم. با استادم صحبت کردم و خوشحال شدم. شکر.   ۱ا

 

           پنج شنبه ۲۸ سرطان  ۱۴۰۳
چون که پاسپورت من مدت اعتبارش چند ماه بعد تمام میشود، دو هفته پیش تجدیدش را آنلاین درخواست کردم، امروز به دفتر رفتم. پاسپورت نو ام بسیار زیبا است. هر صفحه اوکییوای، یعنی اثر هنری مشهور جاپانی کاتسوشیکا هوکوسای، کوه فوجی و موج عظیم در ساحل کاناگاوا یا غیره چاپ شد. شکر.          ۱ا

 

           جمعه ۲۹ سرطان  ۱۴۰۳
چون که وقت نداشتم، این را روز شنبه مینویسم. میخواهم کسی باشم که حتی اگر مصروف هم باشم و وقت ندارم، دلم همیشه آرام باشد.      ۱ا

 

            شنبه ۳۰ سرطان  ۱۴۰۳
هوا آفتابی بود. کار خانگی دری، به بازار رفتن، کار ترجمه، و کار بررسی را انجام دادم. چون که پاسپورت نوم را گرفتم، بالاخره هوتل را میتوانم ریزرو کنم. فردا میکنم. امشب خوشنویسی را تمرین میکنم. شکر.    ۱ا

 

            یک شنبه ۳۱ سرطان  ۱۴۰۳
با نمرهٔ پاسپورت جدید، هوتل را ریزرو کردم. پس میل را گرفتم و گفت: «دو روز  نیاز دارد تا تأیید ریزرو شما.» فهمیدم. شکر.        ۱ا