Rajesh Balouria from Pixabay
سه شنبه ۱ جوزا ۱۴۰۳
بالاخره موسم بارانی آغاز شد. از دیشب باران شدید میبارد. ۱
چهار شنبه ۲ جوزا ۱۴۰۳
باران شدید بارید. مشق کردم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. بسیار خوب گذشت. بعداً در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. پس ویدیو کسی را که استادم گفت احترامش دارد دیدم. از صحبتش بسیار لذت بردم. شکر. ۱ا
پنج شنبه ۳ جوزا ۱۴۰۳
امروز حواستم پرت بود. میخواهم فردا حواسم را جمع کنم. در هوا رطوبت زیاد بود اما هنوز باران نمی بارد. شاید ببارد اما هنوز نه. من هم شاید حواسم را جمع کنم اما هنوز نمی توانم. ۱ا
جمعه ۴ جوزا ۱۴۰۳
امروز هم هوا رطوبت زیاد داشت. کوشش کردم که حواس خود را جمع کنم. بعد از ظهر، باران شدید بارید. شام به کورس رفتم. کرتی پوشیده بودم اما چون که رطوبت زیاد را احساس کردم، کرتیم را کشیدم. در راه کورس باران توقف کرد. شکر. ۱ا
۱
شنبه ۵ جوزا ۱۴۰۳
امروز برای کارخانگی دری داستان را خواندم و ترجمه کردم. شکر. بعد از ظهر، کار بررسی را انجام دادم اما هنوز تمام نشد. شکر. ۱ا
یک شنبه ۶ جوزا ۱۴۰۳
هر یک شنبه ظهر برنامهٔ مسابقه آوازخوانی را میبینم. این بار هم کسی آهنگ «تا دوباره روز دیدارت» را خواند. هر بار که آن آهنگ را میشنوم، بسیار غمگین میشوم. چون این آهنگ جدائی است اما آواز بسیار روشن و شاد دارد. این فرق مرا غمگین میکند. شکر. ۱ا
دو شنبه ۷ جوزا ۱۴۰۳
چیزی را که خواستم بنویسم فراموش کردم. آه. زمانیکه یادم آمد، اینجا مینویسم. ۱ا
سه شنبه ۸ جوزا ۱۴۰۳
هر روز اسناد کار را فرستادم اما هنوز تمام نشد. اول گفت که تا دو شنبه... اما تا سه شنبه... حالا چهار شنبه... چرا؟ موعد درست چه وقت است؟ چاره ندارم. بیرون باد تند میوزد. ۱ا
چهار شنبه ۹ جوزا ۱۴۰۳
چون که در باره موعد کارها نگرانی داشتم، ساعت ۳:۴۵ صبح از خواب بیدار شدم. نتوانستم دوباره بخوابم، کار ها را انجام دادم. بسیار خوب. بعد از ظهر، ناگهان خواب آلود شدم پس ۱۵ دقیقه خوابیدم. حالم بهتر شد! از درس دری امروز هم بسیار لذت بردم. مفید بود و من مشتاق بودم. ۱ا
پنج شنبه ۱۰ جوزا ۱۴۰۳
صبح خوشنویسی را تمرین کردم و کار ترجمه را دوباره نگاه کردم. بعد از دیگر، آرایشگاه رفتم تا موهایم را ببرم. بسیار خوب. شام در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. مفید بود. بعد از نان شب، نگاه کردن اسناد ترجمه را ادامه دادم. شکر. ۱ا
جمعه ۱۱ جوزا ۱۴۰۳
صبح برای کار سفر مجلس آلاین داشتم. هیاجانی بودم. بعداً اسناد ترجمه را دوباره نگاه کردم و فرستادم. کار دیگر را هم تمام کردم و فرستادم. شکر. شام به کورس رفتم. شکر. ۱ا
شنبه ۱۲ جوزا ۱۴۰۳
برای کار خانگی دری، داستان را خواندم و ترجمه کردم. نمیدانم این داستان کوتاه به کجا میرود. ۱ا
یک شنبه ۱۳ جوزا ۱۴۰۳
میخواهم عصابانی نشوید. تا حالا بعضی اوقات متاسفانه فکر میکردم که هیچکس به حکایت من جدی گوش نمیدهد. دلیلش شاید از دوران کودکی من باشد. اما امروز متوجه شدم که فقط من اینطور احساس میکنم. چون که خصوصاً خودم به آواز دلم گوش نمیدادم. مهمتر اینست که من خودم چطور به حکایتم گوش میدهم نه دیگران. شکر. ۱ا
دو شنبه ۱۴ جوزا ۱۴۰۳
چون که از کار آنجا تشویش داشتم، اسناد را دوباره خواندم. بعداً کار بررسی را انجام دادم و شام به کورس رفتم. ضمنا فال این ماه میگوید که «تا نیم ماه جولای متولدین سنبله به جای دور میروند. آنجا چیزی بسیار عجیب واقع خواهد شد.» شکر. ۱ا
سه شنبه ۱۵ جوزا ۱۴۰۳
کار بررسی را انجام دادم. بعد از ظهر، درس دری داشتم. از صحبت کردن با استادم لذت بردم. طبعاً درس هم بسیار واضح و مفید بود. شکر. بعد از درس به کورس رفتم. چون که امروز ناوقت تر از اینکه گمان میکردم به خانه بر گشتم اما نه. زیرا این متن را چهار شنبه نوشتم. ۱ا
چهار شنبه ۱۶ جوزا ۱۴۰۳
چندین نقطه را آماده کردم. برای کار سفر، کاردک میوه را خریدم. آنجا به بازار میروم و سیب را میخواهم بخورم. ۱ا
پنج شنبه ۱۷ جوزا ۱۴۰۳
کار بررسی را تمام کردم و فرستادم. شکر. بعد از نان چاشت، اسناد مجلس را خواندم. سخت بود. اسناد باقی را فردا میخوانم. شکر. ۱ا
جمعه ۱۸ جوزا ۱۴۰۳
برای کار سفر چند نقطه را چک کردم. چون که چندین سال به کشورهای خارجی نرفته ام، به شرکت کارت کریدت پیام فرستادم تا آنجا هم این را بتوانم استفاده کنم. شکر. ۱ا
شنبه ۱۹ جوزا ۱۴۰۳
برای سفر، بکسم را وزن کردم. تا سی کیلو اجازه دارم. حالا چیزی کم سی گیلو شده. باید تصمیم بگیرم که فرهنگ دری ببرم یا نه. ۱ا
یک شنبه ۲۰ جوزا ۱۴۰۳
بالآخره، از ناها به ناریتا رسیدم. شکر. فردا از ناریتا به آنجا میروم. بکس بسیار سنگین بود، پس در میدان هوایی ناریتا، متوجه شدم که پوش رابری تایر های بکسم پاره پاره شد! آه!! چه است!؟ تمام پوش رابری رفتند! فکر کردم که استعمال این چمندانم بعد از ۵ یا ۶ سال است. رابرش کهنه شد. چاره ندارم. اما شکر. ۱ا
دوشنبه و سه شنبه ۲۱ و ۲۲ جوزا ۱۴۰۳
بهر حال به مقصود رسیدم. شنیدم که مردم سویس از خاموشی یا آرامی خوششان میآید. در شهر، مردم بسیار آرام و تا حالا که دیدم، هیچ کس با آواز بلند صحبت نمیکند. بسیار زیبا اما بی صوت بود. تا حالا غوغا ندارد. شکر. ۱ا
چهارشنبه و پنج شنبه ۲۳ و ۲۴ جوزا ۱۴۰۳
از دیروز در مجلس ها شرکت کردم و پس اسناد را به جاپانی نوشتم و فرستادم. شکر. مثل این که پیش تخیل کرده بودم، یک روز به سه بخش؛ یعنی وقتهای شرکت مجالس، نوشتن اسناد و خوابیدن تقسیم شد. . ۱ا
جمعه، شنبه و یک شنبه ۲۵، ۲۶ و ۲۷ جوزا ۱۴۰۳
چون که خسته بودم، شنبه جمعه بعد از کار، مستقیماً خوابیدم. شنبه و یک شنبه، بیشتر خوابیدم. پس به دریاچه لیمان تنها رفتم تا فواره آب ژنو را ببینم. پایینش رفتم و بالا دیدم. زیبا بود. هوا ملایم بود. ضمناً اینجا مردم با زبان فرانسوی صحبت میکنند. چونکه من تقریباً هیچ فرانسوی نمیدانم، کمی دلم تنگ شد. اما هرجای که میروم، زبان عربی را میشنوم. ازش آرامی یافتم. شکر. ۱ا
دو شنبه و سه شنبه ۲۸ و ۲۹ جوزا ۱۴۰۳
هر صبح چای دم میکنم و با ترموز آب در مجلس شرکت میکنم. بعد از مجلس سند را مینویسم. هوا ژنو امروز بعد از ظهر بسیار گرم شد. ناگهان از بهار خنک به تابستان تبدیل شد. چون که هوتل که زندگی میکنم کولر ندارد، کلکین ها را باز کردم اما هنوز هم بسیار گرم بود. بهر حال شکر. ۱ا
چهار شنبه و پنج شنبه ۳۰ و ۳۱ جوزا و جمعه و شنبه ا و ۲ سرطان ۱۴۰۳
تا نمیشب پنج شنبه، کار را انجام دادم. پس از ژنو به چیبا برگشتم. شکر. فردا به اوکیناوا میروم. ۱ا