شنبه ۲۸ قوس ۱ جدی ۱۴۰۳
صبح کار خانگی دری را فرستادم. شکر. بعداً به نان فروشی مشهور در اوکیناوا رفتیم تا نان بخریم. ضمناً متوجه شدم که دفتر خاطرات دیروز را اشتباه کردم که لباس ها را «بلاس» نوشتم. آه. بعد از ظهر دو کار را انجام دادم. شکر.۱
یک شنبه ۲۹ قوس ۲ جدی ۱۴۰۳
صبح ترجمهٔ اسناد را ادامه دادم. شکر. بعد از ظهر برای کلاس خوشنویسی تمرین کردم. دو و نیم ساعت طول کشید. بعداً برای درس آینده در کورس، اسناد را خواندم و آمادگی گرفتم. بعد از نان شب، این دفتر خاطرات را مینویسم، طرف دیگر شوهرم برنامه مسابقهٔ کمیدی را میبیند و می خندد.۱
دو شنبه ۳۰ قوس ۳ جدی ۱۴۰۳
دیشب کارتهای تبریکی سال نو را نوشتم. نیمهٔ دیگر برنامهٔ کمدی را دیدم. خندیدم و لذت بردم. صبح نوشتن کارتها را ادامه دادم. بعد از ظهر، اسناد را ترجمه کردم. بعداً به کورس میروم. شکر.۱
سه شنبه ۴ جدی ۱۴۰۳
دیشب متوجه شدم که از نسیم جان نامه رسیده. بسیار خوشحال شدم. صبح آن را باز کردم و خواندم. چه زیبا است! بعداً کار را انجام دادم. پس به کورس رفتم.۱
چهار شنبه ۵ جدی ۱۴۰۳
صبح به بانک و بازار رفتم. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. داستان کوتاه را تا آخر خواندیم. بسیار خوب گذشت. بعداً کار ترجمه را ادامه دادم. شب متوجه شدم که در این دفتر خاطرات، روزهای تاریخ افغانستان را سه روز اشتباه کرده بودم. آه. چه اشتباه کردم. از خوانندگان بسیار معذرت میخواهم. امروز روز ۵ جدی است. بعداً «اگرچه نیست...» را تکرار کردم. شکر.۱
پنج شنبه ۶ جدی ۱۴۰۳
صبح و دیگر کار ترجمه را ادامه دادم. شکر. شام لباسها را داخل کردم. پس به کورس میروم. شکر. ۱
جمعه ۷ جدی ۱۴۰۳
اسناد ترجمه شده را دوباره نگاه کردم. چندین بار اصلاح کردم اما هنوز تمام نشد. شکر. شام به کورس رفتم. ۱
شنبه ۸ جدی ۱۴۰۳
خواب را دیدم که در سوریه آرامی یافته مردم متبسم را میبینم. بچهها و دخترها با مادرانشان لبخند میزنند. از خواب بیدار شدم فکر کردم که آن خواب بسیار شیرین بود. بعداً لباسها را شستم و خشک کردم. تا دیگر اسناد ترجمه شده را نگاه کردم و فرستادم. شکر. به بازار رفتم. هوا برای اینجا بسیار خنک بود. ۱
یک شنبه ۹ جدی ۱۴۰۳
کار بررسی را انجام و تمام کردم. شکر خدا! امروز روز آخر کار امسال بود. یک هفته پیش، از استاد خوشنویسی سرمشق جدید را طلب کردم اما هنوز نرسید. شاید مصروف باشد. ۱
دو شنبه ۱۰ جدی ۱۴۰۳
از اوکیناوا به چیبا رفتم. وقت بسیار طول کشید. سرمشقهای جدید را گرفتم. بسیار عجیب بود فقط بعد از اینکه دفتر خاطرات دیروز را نوشتم... اما شکر. ۱
سه شنبه ۱۱ جدی ۱۴۰۳
هوا سرد و آفتابی بود. چند کار خانهٔ خشویم را انجام دادیم. بریدن درختها دو سه ساعت طول کشید. اما شکر. چون که دیروز نتوانستم خوب بخوابم، اکنون بسیار خوابآلود استم. همهٔ روز خشویم صحبت کرد. برایش نفس کشیدن و صحبت کردن یک چیز است. ۱
چهار شنبه ۱۲ جدی ۱۴۰۳
سال نو مبارک باد. امروز از خانه خشویم به خانه پدر و مادرم رفتیم. شکر. ۱
پنج شنبه ۱۳ جدی ۱۴۰۳
به خانه، برادرم و خانمش هم آمدند. وقت بسیار خوش گذشت. شکر. ۱
جمعه ۱۴ جدی ۱۴۰۳
از چیبا به اوکیناوا برگشتم. شکر. ۱
شنبه ۱۵ جدی ۱۴۰۳
صبح تا دیگر چند کار را انجام دادم. شکر. در بین دیگر کارها پیش داکتر پوست یا جلد رفتم تا مرهم جلد را بگیرم. شکر. شام تا شب کار خانگی دری را انجام دادم. شکر. ۱
یک شنبه ۱۶ جدی ۱۴۰۳
از صبح تا شام اسناد را ترجمه کردم. بعد از ظهر همسایه بالای ما چیزی را اره میکرد. بیش از سه ساعت اره کرد. صدایش بلند بود. بعداً برای کورس اسناد را پیش خواندم. شکر. ۱
دو شنبه ۱۷ جدی ۱۴۰۳
صبح برای کورس و درس آنلاین انگلیسی، چندین سند را خواندم و ترجمه کردم. شکر. ضمناً متوجه شدم که سطح خطر آنجا پایین تر شد! آه. شکر. بعداً کار ترجمه را ادامه دادم. شام به کورس میروم. شکر. ۱
سه شنبه ۱۸ جدی ۱۴۰۳
اسناد را ترجمه کردم. بعد از ظهر درس انگلیسی آنلاین داشتم. خوب گذشت. بعداً به کورس رفتم. تقریباً ده بجه برگشتم. شکر. ۱
چهار شنبه ۱۹ جدی ۱۴۰۳
کار ترجمه را ادامه دادم. بعد از ظهر درس دری داشتم. باوجود اینکه حالش هنوز کامل خوب نشده، درس داد. از استادم بسیار ممنونم و سپاسگزارم. شکر. ۱
پنج شنبه ۲۰ جدی ۱۴۰۳
صبح لباسهای زیاد را شستم و خشک کردم. شکر. ترجمه را ادامه دادم. بعداً به معبد شینتو رفتیم تا به خدا تعظیم کنیم. بعد از برگشتم، ترجمه را ادامه دادم. با سند برآورد و بل، به عین کس مهم دو میل فرستادم. شکر. بعد از آن اسناد ترجمه شده را دوباره نگاه کردم. دو و نیم ساعت طول کشید. ۱
جمعه ۲۱ جدی ۱۴۰۳
هوا سردتر از دیروز بود. خنک خوردم. فکر کردم که خانه را گرم کنم یا نه. جاکت و دستکش را پوشیدم و از کمپل هم استفاده میکنم. اما هنوز گرم نشدم. صبح اسناد ترجمه شده را دوباره نگاه کردم و فرستادم. شکر. بعد از نان چاشت، اسناد دری را خواندم و ترجمه کردم. شکر. بعداً به کورس میروم. ۱
شنبه ۲۲ جدی ۱۴۰۳
صبح کار خانگی دری را فرستادم. شکر. بعداً به دکان پیاده رفتم. در راه متوجه شدم که یک مرد در آفتاب دراز کشیده، ندانستم که مرده یا زنده بود. اما مردم دیگر رفتند و آمدند. بعد از اینکه کار را انجام دادم، او را دو باره نگاه کردم. پاجاما به تن داشت و کمی حرکت میکرد. آه. زنده است! هوا آنقدر سرد است نمیدانم چرا بیرون خوابید. اما شکر. ۱
یک شنبه ۲۳ جدی ۱۴۰۳
تا نه بجه خوابیدم شکر. خواب دیدم که با قطار پر از ازدحام به جای دور رفته بودم. بیشتر از ده سال پیش بود. در خواب میخواستم که به محل کار در تاماچی، توکیو بروم، اما قطار به توریدی، ولایت إباراکی رسیده. و مردم زیاد به خط آهن پایین شده اند و به قطار دیگر بالا شدند. نمیخواستم به خط آهن پایین شوم، پس به پلاتفورم دیگر رفتم. متوجه شدم که من متعلم لیسه شده بودم! چه عجیب بود! ۱
دو شنبه ۲۴ جدی ۱۴۰۳
برای درس فردا، اسناد را ترجمه کردم. هوا امروز هم برای اینجا سرد بود. شکر. ۱
سه شنبه ۲۵ جدی ۱۴۰۳
برای درسهای کورس امروز، اسناد جاپانی را خواندم و آمادگی گرفتم. شکر. بعد از نان چاشت، درس آنلاین انگلیسی داشتم. خوب گذشت. بعداً اسناد ترجمه شده را دوباره نگاه و اصلاح کردم. فردا هم میبینمش. شام به کورس میروم. ۱
چهار شنبه ۲۶ جدی ۱۴۰۳
اسناد را سه بار تکرار خواندم و فرستادم. شکر. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. درس امروز به زودی تمام شد. شکر. بعد از آن، چون که اطاق گرم شد، خون به جوش آمد. حواسم پرت شد. بعداً به بازار میروم. ۱
پنج شنبه ۲۷ جدی ۱۴۰۳
امروز برای دکان من، از کتابها و کتابچهها عکس گرفتم. بعداً برایشان تشریح را یک یک نوشتم. بیشتر از شش ساعت طول کشید. فقط نیم چیزها را که میخواستم توانستم انجام دهم. اما شکر. کار خانگی دری، خوشنوسی و غیره را فردا یا پس فردا انجام میدهم. ۱
جمعه ۲۸ جدی ۱۴۰۳
خواب دیدم که من محصل دانشگاه استم و در کلاسی که خواستم شرکت کنم دیدم که آن کلاس یک یا دو ساعت پیش تمام شده. پس به کلاس دیگر رفتم اما شرکت نکردم. از خواب بیدار شدم. هر سه ماه، پیش داکتر دندان میروم. امروز آن روز بود. به خانم داکتر گفتم «چند روز پیش میان دو دندان پیشین خار بزرگ ماهی بند ماند و کوشش کردم اما نتوانستم بکشمش. دو روز بعد کشیدمش. آیا دو دندان پیشینم خوب استند؟» بعد از دیدن، گفت. «خوب است. مشکل ندارید.» بعد از برگشتم، چند کار را انجام دادم. شام به کورس رفتم و ده بجه برگشتم. شکر. ۱
شنبه ۲۹ جدی ۱۴۰۳
صبح کار خانگی دری را انجام دادم پس به استادم فرستادم. شکر. بعد از نان چاشت در سخنرانی درباره غزه و قتل عام در آنجا شرکت کردم. سخنران داکتر متخصص شرق میانه و ادبیات عربی بود. بعضی عکسها، عکسهای بچههای که از گرسنگی مرده بودند و وصیتنامههای شان بود. در ذهنم باقی ماند. ۱
۱
یک شنبه ۳۰ جدی ۱۴۰۳
امروز متوجه شدم که بیتاب یا عصبانی بودم، کوشش کردم که تنها باشم. برای دو تا خوشنویسی، تقریبا چهار ساعت طول کشید. شام در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. شکر. ۱