دو شنبه ۱ دلو ۱۴۰۳
از خواب بیدار شدم. عکسهای بچه های که از گرشنگی مرده هنوز از ذهنم نمیرود. از آن وقت موج غمگینی در دلم آمد. صبح چند کار خورد را انجام دادم. بعد از ظهر، برای خودآموزی ترجمه کردم. شکر. چون که امروز شاگردان زیاد به کورس نمیآیند، من هم نیاز نداشتم که بروم. پس کار دیگر را هم انجام دادم. شکر. ۱
سه شنبه ۲ دلو ۱۴۰۳
پریروز استاد خط گفت که چهار شنبه هم کلاس داریم. پس برای آن کلاس، خواستم که خوشنویسی را تمرین کنم. قلمها را تراشیدم و بریدم. باید که پهنای قلم را کم از دو، یا بهتر ۱.۵ میلیمتر کنم. چندین بار تکرار کردم. نوک قلم خوب نه بود. یکی از قلمها بسیار کوتاه تر از پیش شد. قلم دیگر را بریدم و تراشیدم. راضی نیستم نه اما چاره ندارم. نوشتم. بیشتر از دو سه ساعت نوشتم و نوکش را تراشیدم و دوباره نوشتم. تکرار کردم. اما هنوز هم خوب نبود. وقتی که تمرین میکردم، بالای نوک قلم بسیار عصبانی شدم. ۱
چهار شنبه ۳ دلو ۱۴۰۳
صبح تمرین خوشنویسی را ادامه دادم. تقریبا سه ساعت نوشتم، خطم را تمام کردم. اگر به خط خود نمره بدهم از ۲۰ نمره، فکر میکنم که نمرهٔ خط من کمتر از چهار است. بالای نوک قلم و هم خودم که نمیتوانم خوب بتراشم عصبانی میشوم، کم است که بدم بیاید. بعد از نان چاشت، درس دری داشتم. آقای پشک و خانم گرگ صحبت کردند. خوب گذشت. از متن امروز بسیار لذت بردم. بعداً در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. بسیار سخت بود اما شکر. بعداً به بازار رفتم. ۱
پنج شنبه ۴ دلو ۱۴۰۳
سردرد بودم. وجود ریزش را احساس کردم. خنک خوردم. زمانیکه با شوهرم نان چاشت را میپختیم، صدای بلند را شنیدم. به طرفش دیدم، سمارق ریزه ریزه شده دور تابه و کف اطاق پراگنده شده بود. کوشش میکرد که جمع کند. کم بود که بالای سرش تابه داغ بیافتد. اما نه. شکر. فکر کردم که این «هیجان» است یا «بی نظمی.» ۱
جمعه ۵ دلو ۱۴۰۳
در هوا دیروز و امروز رطوبت زیاد بود. آن روزها درجه حرارت بالاتر از قبل بود اما سردی را احساس میکردم. ضمناً زمانیکه میخوابم یعنی دراز میکشم، کف دستهایم رو به پایین بود. اما دانستم کفها رو به بالا درست است. چون که از استعمال زیادی مدتی سمارتفون یا کامپیوتر، بدن کپ میشود، بهتر است که شانه و بازو هم به عقب خوابید. میخواهم بدنم را راست کنم. ۱
شنبه ۶ دلو ۱۴۰۳
صبح چندین کار را انجام دادم. امروز کمی گرم بود. صبح و دیگر کار ها را به راحتی ادامه دادم. شکر. ۱
یک شنبه ۷ دلو ۱۴۰۳
دلم آرامی یافت. خوشنویسی را آرام تمرین کردم. از تمرین خوشحال شدم. متوجه شدم که موازنهٔ هورمون من درست شد. شکر. ۱
دو شنبه ۸ دلو ۱۴۰۳
هوا بارانی بود. خنک خوردم. کار بررسی را انجام دادم. کار ترجمهٔ دیگر که هر ماه انجام میدهم هم آمد. شکر. برای درسهای کورس امروز و آنلاین فردا هم اسناد را پیش خواندم و ترجمه کردم. شکر. شام به کورس میروم. شکر. ۱
سه شنبه ۹ دلو ۱۴۰۳
هوا آفتابی اما هنوز سرد بود. اسناد را یک یک ترجمه کردم. آرامی یافتم. برای درس کورس امروز، اسناد را خواندم و متوجه شدم که مشکل دیجیتال یا کلود این است که امکان دارد دیتاهایش تا ابد از دست برود. بعضی کاغذها باقی میماند اما زمانیکه برق میرود، دیتا هم میرود. ۱
چهار شنبه ۱۰ دلو ۱۴۰۳
صبح و شام و شب دو تا کار ترجمه را انجام دادم. یکی از آنها را تمام کردم و فرستادم. دیگرش را باید فردا تمام کنم و پس فردا بفرستم. خواستم که امروز با پشک جان بیشتر صحبت کنم. پشک لبخند زده اما برایم قسمی معلوم شد که گریه میکرد. چیزهای را که در دلش است فکر میکنم. . ۱
پنج شنبه ۱۱ دلو ۱۴۰۳
از صبح تا شب اسناد دو برابر از همیشه را ترجمه کردم پس کمی خسته شدم اما آرامی یافتم. شکر. فردا آن را پیش از اینکه بفرستم میبینم. از دیروز چیزی را که فکر می کنم و نمیدانم درست است یا نه، اما شاید کمی بفهمم. ۱
جمعه ۱۲ دلو ۱۴۰۳
از صبح تا دیگر اسناد ترجمه را دو سه بار نگاه کردم، خواندم و اصلاح کردم پس فرستادم. شکر. بعداً برای درس کورس، علم جغرافیای جاپان و جهان و تاریخ خصوصاً جاپان را خواندم. سؤالهایشان را جواب دادم. شام به کورس رفتم. شکر. ۱
شنبه ۱۳ دلو ۱۴۰۳
چون که این هفته کمی مصروف بودم، تا نه و نیم بجه خوابیدم. شکر. هوا بارانی بود. آهسته آهسته بعضی چیزها را انجام دادم. آواز باران مرا غمگین اما آرام کرد. شکر. ۱
یک شنبه ۱۴ دلو ۱۴۰۳
چون که کمی جای خالی را خواستم بسازم، خانه را پاک کردم. شکر. دیگر خوشنویسی را تمرین کردم. در کلاس به استادم درباره گوشت قلم صحبت کردم. مشورت داد. شکر. ۱
دو شنبه ۱۵ دلو ۱۴۰۳
دیشب زمانیکه نمونهٔ شامپو مجانی را استعمال کردم، سردردی داشتم. چون که بویش شدید است، همه روز سرم درد میکند. خبر غمگین را دیدم. امروز به کورس نرفتم. شکر. ۱
سه شنبه ۱۶ دلو ۱۴۰۳
چیز را فکر میکردم. روزهای گذشته را به یادم آورد. شام به کورس رفتم. باد بسیار تند میوزید. ۱
چهار شنبه ۱۷ دلو ۱۴۰۳
هوا کمی آفتابی شد. شکر. اما برای من بسیار سرد بود. امروز با کسی فکرها و نظرهایما را مبادله کردیم تا یک دیگر را بفهمیم. ازش بسیار تشکر. کمی آرامی یافتم. شکر. ۱
پنج شنبه ۱۸ دلو ۱۴۰۳
امروز هوا هنوز هم سرد بود. یک اشتباه را که کرده بودم متوجه شدم. برای مشتری بسیار معذرت میخواهم. شام به کورس میروم. ۱
جمعه ۱۹ دلو ۱۴۰۳
برای بلاگ، مقالهای نوشتم و آپلودش کردم. شکر. بعداً اسناد دری ترجمه شده به کامپیوتر نوشتم. شکر. شام به کورس رفتم. هوا بسیار سرد بود. باد تند هم میوزید. ۱
شنبه ۲۰ دلو ۱۴۰۳
امروز لباسها را شستم و خشک کردم. در اینجا، تا زمستان سال گذشته، هوا سرد اما آب نل کمی گرم بود. اما امسال هوا و آب هم بسیار سرد بود. این سردی هوای چیبا را به یادم آورد. ۱
یک شنبه ۲۱ دلو ۱۴۰۳
امروز دلیری کردم و فکرم را برای شان واضح فرستادم. شکر. هنوز جواب نگرفته ام. ضمنا برای کلاس خوشنویسی تمرین کردم. میخواهم که جزییات را به دقت بنویسم. شکر. ۱
دو شنبه ۲۲ دلو ۱۴۰۳
از دو نفر جوابها آمد. یکی گفت که منظورتان را فهمیدم. دیگر گفت: خوب! شکر. صبح سند کوتاه را ترجمه کردم. فکر کردم که خوب انجام دادم اما دوباره نگاه و اصلاح کردم پس فرستادم. بعداً برای درس هفته آینده، اسناد را خواندم و ترجمه کردم تا آرامی بیابم. شام به کورس رفتم. چون که دو شاگرد نآمدند، برای شاگردان دیگر، دو ساعت درس دادم. شکر. ۱
سه شنبه ۲۳ دلو ۱۴۰۳
امروز روز بنیانگذاری کشور و تعطیل رسمی بود. دو نگرانی داشتم. یکی از آنها درباره هدیه روز ولنتاین به پدرم شیرینی اوکیناوای را روان کردم اما ندانستم کی میرسد. پس به دکان تلفن کردم. گفت: «امروز میفرستمش.» شکر. دیگری درباره چوب ها بود. خواستم که از آنها الماری تیار کنم. سرساعت چوب ها رسید. شکر. بعدً با شوهرم الماری را جور کردیم. بیشتر از دو ساعت طول کشیدم. شکر. شام کار ترجمه را انجام دادم. ۱
چهار شنبه ۲۴ دلو ۱۴۰۳
هوا بهتر و گرمتر شد اما داخل اطاق هنوز هم سرد بود. پس از کمپل استفاده میکنم. زمانیکه آب یا قهوه یا چای پررنگ را مینوشم، خوشحال میشوم. صبح و دیگر ترجمه کردم. شام اسناد ترجمه شده را چک کردم. فردا هم ادامه میدهمش. ۱
پنج شنبه ۲۵ دلو ۱۴۰۳
امروز اسناد عربی را چک و نقاط کم را اصلاح کردم. ترجمه ممتاز بود. بعد از ظهر درس دری داشتم. با استادم صحبت کردم و ازش لذت بردم. شکر. ترجمهاش از دری به جاپانی هم همیشه به دردم میخورد. چه عالی است! در آینده میخواهم همانطور ترجمه کنم. شام به کورس رفتم و تقریبا ده بجه برگشتم. ۱
جمعه ۲۶ دلو ۱۴۰۳
از چهار بجه بیدار شدم اما در بستر ماندم. شش بجه بلند شدم و لباس عوض کردم پس با یک پیاله قهوه، کار دیروز را ادامه دادم. تقریباً هفت و نیم بجه فرستادم. شکر. شام به بازار رفتم. ۱
شنبه ۲۷ دلو ۱۴۰۳
هوا امروز گرمتر از دیروز بود. شکر. دلم آرام بود. ۱
یک شنبه ۲۸ دلو ۱۴۰۳
صبح پنج و نیم بجه بیدار شدم تا شوهرم را به ماراتون روان کنم. بعداً دوباره خوابیدم. نه و نیم بجه بیدار شدم وپس برای چای صبح و نان چاشت، غذای باسی دیشب را خوردم. شکر. کار بررسی را انجام دادم و برای کلاس خوشنویسی تمرین کردم. چون که شوهرم ماراتونش را تمام کرده و گرسنه برگشت، نان شب وقت را یکجا خوردیم. بعداً برای مدتی دو ساعت اسناد انگلیسی شاگرد را اصلاح کردم. شکر. ۱
دو شنبه ۲۹ دلو ۱۴۰۳
کار بررسی را انجام دادم. هوا آفتابی بود. آرامی یافتم. شکر. شام به کورس رفتم تا نه بجه به شاگردان درس دادم. ۱
۱
سه شنبه ۳۰ دلو ۱۴۰۳
سردی برگشت. اما اینجا گرمتر از جاهای دیگر جاپان است. اسناد عربی را دیدم. شکر. بعد از ظهر کلاس انگلیسی آنلاین داشتم. خوب گذشت. امروز هم شام به کورس میروم. ۱