dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

اسد ۱۴۰۳

 

 

 

          دو شنبه ۱ اسد  ۱۴۰۳
     هوای امروز هم گرم بود. کار ترجمه را دوباره نگاه کردم و فرستادم. شکر. کار بررسی را هم چیزی را که انجام دادم فرستادم. بعد از ظهر به کورس رفتم. دیگر باران شدید دو بار بارید و آفتابی شد. در هوا رطوبت زیاد بود.      ۱ا

 

            سه شنبه ۲ اسد  ۱۴۰۳
چون که هوا گرم است، آیس موناکا، یعنی شیرینی جاپانی را که دورنش آیس کریم است خوردم. یک موناکا برایم زیاد است. از این خاطر، هر روز یک سوم آن را میخورم. برایم این کافی است.        ۱ا

 

 

            چهار شنبه  ۳ اسد  ۱۴۰۳
باوجود اینکه ریزش کرده بودی، از صحبت و کمک کردن با من از دل و جانم بسیار ممنونم. ضمناً کار بررسی زیاد طول کشید، نمی دانم چه وقت تمام میشود.        ۱ا

 

            پنج شنبه  ۴ اسد  ۱۴۰۳
به کورس رفتم تا انگلیسی را درس بدهم. بعد از برگشت، کمی خسته شدم یا شاید از شاگردی ریزش گرفته باشم. بحاطری طوفان، اینجا باد تند هنوز هم میوزد.        ۱ا

 

            جمعه  ۵ اسد  ۱۴۰۳
ریزش را احساس کردم اما بد تر نشد. شکر. بیرون باد تند میوزد، حالم خوب تر شد. شاید باد ریزشم را هم برده باشد. شکر. بعوض شوهرم، صبح کورس را باز کردم و انگلیسی را درس دادم. تقریبا دو بجه شوهرم آمد و من رفتم. اما زمانیکه خانه رسیدم، متوجه شدم که کلیدهای کورس در جیبم استند! آه. چه روز است! بعد از کار خانه، دوباره به کورس رفتم تا کلی را بدهم. بعد از برگشتم، زمانیکه متوجه  شدم، بدون کولر مدت بیشتر از نیم ساعت خوابیده بودم.  آه.        ۱ا

 

            شنبه  ۶ اسد  ۱۴۰۳
بالاخره هوا آفتابی شد، لباس های زیاد را شستیم و خشک کردیم. شکر. بعداً کار خانگی دری را نوشتم و به استاد فرستادم. شکر. متوجه شدم که اصلاحش را  هم در عین روز گرفتم. ازش بسیار ممنونم. شام تقریباً سه ساعت کار را انجام دادم. شکر.        ۱ا

 

            یک شنبه  ۷ اسد  ۱۴۰۳
نمیدانم چرا اما تا حالا خبر ندارم. چون که امروز برای کلاس خوشنویسی  تمرین کردم اما کلاس دایر نشد. آه. چاره ندارم.        ۱ا

 

 

            دو شنبه  ۸ اسد  ۱۴۰۳
صبح شش بجه از خواب بیدار شدم. پس دو کار را انجام دادم و فرستادم. بعد از چای صبح، با شوهرم به کورس رفتم تا انگلیسی را درس بدهم. دو ساعت بعد، برگشتم. در راه، برای نان چاشت تاکویاکی را خریدم. بعد از ظهر  درس دری داشتم. خوب گذشت. نیم ساعت بعد، در کلاس خوشنویسی هم شرکت کردم. چیزی را که متوجه نشده بودم فهمیدم. شکر.        ۱ا

 

            سه شنبه  ۹ اسد  ۱۴۰۳
یک نقطه را فکر کردم. بعد از نان چاشت، درس آنلاین انگلیسی داشتم. بعداً کار بررسی را انجام دادم. نمیدانم اما این روز ها مردم قرطاسیه های دکانم را خریدند. شکر.        ۱ا

 

            چهار شنبه  ۱۰ اسد  ۱۴۰۳
صبح رویکش‌ها را شستم و خشک کردم. بعداً تقریباً دو ساعت کار بررسی را انجام دادم. قبل از ظهر به کورس رفتم تا برای امتحان شاگردی به انگلیسی صحبت کنم. سه و نیم ساعت بعد، برگشتم. در راه، به بازار رفتم. بسیار عرق کردم. بعداً دوباره لباس ها را شستم زمانیکه کار دیگر را انجام دادم. شکر.        ۱ا

 

 

            پنج شنبه  ۱۱ اسد  ۱۴۰۳
صبح حواسم پرت بود. بعد از ظهر  حواسم هنوز هم پرت بود. اما یادم آمد که روز کلاس خوشنویسی را به امروز شام تغییر داده بودم، حواسم را جمع و آمادگی گرفتم.  بعد از کلاس، کار بررسی را ادامه دادم. شکر.        ۱ا

 

            جمعه ۱۲ اسد  ۱۴۰۳
صبح بعوض شوهرم به کورس رفتم و صنف را پاک کردم تا دو بجه درس دادم. بعد از آن نان چاشت را خوردم و برگشتم. هوا بسیار گرم بود. شاید کمی خسته شدم. بعداً کار بررسی را ادامه دادم. حواسم بعضی اوقات  پرت بود. شکر.        ۱ا

 

 

            شنبه ۱۳ اسد  ۱۴۰۳
صبح برای کار خانگی دری، اسناد را ترجمه کردم و پس به استادم فرستادم. شکر.  کمی خسته بودم، اما امروز آرامی یافتم. شکر.        ۱ا

 

 

            یک شنبه ۱۴ اسد  ۱۴۰۳
صبح لباس ها را شستم و خشک کردم. بعد از نان چاشت، خوشنویسی را تمرین کردم و پس در کلاس خط شرکت کردم. زمانیکه استاد خط درس میداد، شنیدم که باران شدید می بارید. بعد از کلاس، متوجه شدم که لباس‌ها نیم تر شد! آه. چاره ندارم. پس همآنطور بیرون انها را ماندم.        ۱ا

 

 

            دو شنبه ۱۵ اسد  ۱۴۰۳
صبح دو ساعت کار بررسی را انجام دادم. باران شدید بارید و تمام شد. این باز هم تکرار شد. بعد از ظهر به کورس رفتم. انجا بیشتر از سه ساعت درس دادم و برگشتم. پس قبل و بعد از نان شب کار بررسی را ادامه دادم و فرستادم. شکر.       ۱ا

 

            سه شنبه ۱۶ اسد  ۱۴۰۳
صبح متوجه شدم که وزارت خارجه دربارهٔ سفر به کشورهای شرق میانه، اطلاع داد. سطح خطر آنجا بالا تر شد! آه. گفت «برای مردم جاپان، سفر به آنجا منع است.» بسیار غمگین شدم. پس به شرکت هواپیمائی تلفن کردم.  .        ۱ا

 

            چهار شنبه ۱۷ اسد  ۱۴۰۳
کسی گفت «منتظر استم تا موج دیگر بیآید.» چه شعر است! صبح و دیگر و شام و شب آنجا و اینجا کار را انجام دادم. شکر.        ۱ا

 

            پنج شنبه ۱۸ اسد  ۱۴۰۳
بعد از ظهر به کورس رفتم. در راه برگشت، به بازار رفتم. زمانیکه برای حساب، در صف بودم، داخل بازار بسیار ازدحام بود و مردی که بازویش خال سوزنی رنگارنگ داشت به من نزدیک شد. نخواستم که در صف او را داخل کنم، پیش رفتم. پس به من شیشه‌ تیلفونش را نشان داد. او توریست چینی بود و میخواست بداند در کجا میتواند با پول نقد بپردازد. برایش نشان دادم و او رفت. مردم دیگر زیاد بودند اما نمیدانم چرا از من پرسید. اما شکر.        ۱ا

 

            جمعه ۱۹ اسد  ۱۴۰۳
خانه را پاک کردم و کار بررسی را انجام دادم. زیاد طول کشید. مانده نباشم! شکر. شب بعد از شنیدن خبر زلزله نگران شدم. امیدوارم که حال شان خوب باشد.        ۱ا

 

            شنبه ۲۰ اسد  ۱۴۰۳
چند کار خانه را انجام دادم. شام، کار خانگی دری را هم تمام کردم و به استادم فرستادم. تیکت طیاره  را کنسل کردم. بسیار غمگین استم اما چاره ندارم. شکر.     ۱ا

 

            یک شنبه ۲۱ اسد  ۱۴۰۳
کمی آرامی یافتم. غمگین استم اما چاره ندارم. خوشنویسی را تمرین کردم. شکر.         ۱ا

 

            دو شنبه ۲۲ اسد  ۱۴۰۳
برای درس آنلاین انگلیسی فردا، اسناد را خواندم و ترجمه کردم. شام یک کتاب را خواندم. نامش «زوال بشری» است. این کتاب داستان خود نویسندهٔ جاپانی، اوسامو دازای، است. بسیار غمگین اما قشنگ بود.         ۱ا

 

            سه شنبه ۲۳ اسد  ۱۴۰۳
بعد از ظهر، درس آنلاین انگلیسی را انجام دادم. شکر. بعداً با شوهرم که این هفته کار ندارد، به کتاب فروشی رفتم. دربارهٔ ایران دو کتاب را خریدم. حالا به ایران نمیتوانم بروم پس کتاب ها را میخوانم. شکر.         ۱ا

 

            چهار شنبه ۲۴ اسد  ۱۴۰۳
خوشنویسی را تمرین کردم اما تمرین کافی نبود. بعد از ظهر درس دری داشتم. از درس مثل که دلم را مینوازد لذت بردم. بسیار ممنونم. شکر. بعداً باز هم تمرین را ادامه دادم. یکی از بهترین ها را فرستادم اما خوب نبود. تصمیم گرفتم که تمرین را ادامه بدهم. شکر.         ۱ا

 

            پنج شنبه ۲۵ اسد  ۱۴۰۳
دیشب چیزهای رنگا رنگ را فکر کردم، کمخواب بودم. امروز کار بررسی جدید را انجام دادم. شب فرستادم. شکر. بعداً خوشنویسی را تمرین کردم. شکر.         ۱ا

 

            جمعه ۲۶ اسد  ۱۴۰۳
چون که موهایم رسید، موهای سفید هم ندیده میشوند. به شوهرم گفتم. «دیگر موهایم را سیاه رنگ نه بلکه مش روشن می کنم.» گفت. «خوشش ندارم. اگر مش میکنی، مانند زنان اوساکا میشوی. خوشش ندارم. » گفتم. «تصمیم گرفتم که مش کنم. چون که خودم میپردازم نه تو، حق تصمیم را من دارم.» گفت «چاره ندارم.» شکر. نیمشب قبل از خواب، زمانیکه ساعت زنگی را برابر میکردم، پیام‌ را که به حساب کار رسید دیدم. کاش نمیدیدم! یک جانبه،مرا سرزنش میکرد. پس به او توضیح دادم و درباهٔ پیامش پرسیدم. این بار هم بیخواب شدم.         ۱ا

 

            شنبه ۲۷ اسد  ۱۴۰۳
تمام شب کمخواب بودم. چاره ندارم. صبح پیام شرکت را باز کردم که میگفت: «معذرت میخواهم. اشتباه از من بود.» فکر کردم که خوب است که اشتباهش را از دل پاکش اقرار کرد،  احساس میکنم که من برایش شاید جزیی باشم یعنی مهم نباشم. در مدتی تعطیل این هفته، درباره آن زیاد فکر میکنم. شکر.         ۱ا
            یک شنبه ۲۸ اسد  ۱۴۰۳
در این روزها، زباله بزرگ پیش دروازه لفت بود. هر بار که در لفت داخل میشدم، آنرا میدیدم و خواستم که آن را پاک کنم. پس امشب زمانیکه به زباله‌دانی بیرون رفتم، آن را هم پاک کردم. شکر. دلم هم کمی پاک شد! شکر.         ۱ا

 

            دو شنبه ۲۹ اسد  ۱۴۰۳
چون که این هفته به ایران میخواستم بروم، اما نتوانستم، در اوکیناوا یک هفته تعطیل میگیرم. امروز فیلم فارسی را خواستم ببینم اما نشد. این دیسک من بلورای بود، اما کامپیوتر من بلورای نه بلکه دیویدی مقبول است. در خانه با فقط آلت تلویزیون بلورای را میتوانم ببینم اما بیشتر از ۵ سال پیش، آن آلت نیم خراب میشد. اگر یک بلورای را داخل کنم، بیشتر از ۳ سال (!) کشیدنش طول کشید. پس نمیتوانم داخل کنم و ببینمش. پس درهای شیشهٔ الماری را با دستمال‌های تر و خشک پاک کردم. زیبا شد. شکر.         ۱ا

 

            سه شنبه ۳۰ اسد  ۱۴۰۳
صبح باران شدید بارید پس تمام شد. لباس ها را شستم و زیر آفتاب خشک شان کردم. چندین کتاب را که میخواستم بخوانم بالاخره خواندم. دیگر خانه را پاک کردم. شکر.         ۱ا

 

            چهار شنبه ۳۱ اسد  ۱۴۰۳
امروز هم خانه را پاک کردم. بعد از ظهر درس دری داشتم. از استادم این بار هم از با دقت و ادب درس دادن دری خیلی ممنونم. شکر. بعداً در کلاس خوشنویسی شرکت کردم. ویدیو بسیار درشت بود. انترنت بین اینجا و آنجا خصوصا امروز خوب نبود اما شکر.         ۱ا