dari dari dari

アフガニスタン、ダリー語について

عقرب ۱۴۰۳

 

 

             چهار شنبه ۱ عقرب  ۱۴۰۳
آه! وقت مثل برق گذشت! امروز اول ماه عقرب بود! هوا در اوکیناوا هنوز هم گرم بود. ضمناً چون که دو روز پیش، صورت پرداختن فیس برق آمد. تقریبا دو برابر ماه گذشته شده بود! یا شش برابر ماه حوت یا حمل  بود! اولین بار آن مبلغ را دیدم! آه. به شرکت تلفن کردم و تغییر صاحب قراردار را طلب کردم تا با کارت من بپردازم. بعد از ظهر درس دری داشتم. چندین چیز را صحبت کردیم. بسیار خوب گذشت.  شکر.      ا

 

             پنج شنبه ۲ عقرب  ۱۴۰۳
باران شدید بارید. همه روز حواسم پراکنده بود. چندین چیز را انجام دادم اما فکر میکنم که هیچ چیز را تمام نکردم... چون که آدم  کمپیوتر نیست، همینطور روز هم است.      ا

 

             جمعه ۳ عقرب  ۱۴۰۳
مثل دیگر روزها امروز هم کار را انجام دادم و شام به کورس رفتم. سروصدای کمپاین کاندیدان انتخابات پارلمان بلند بود. چندین بار نام خود را تکرار میکردند.  گوش خراش بود. باوجود این که در گوش‌هایم پنبه گذاشتم، صدایشان را هنوز هم می شنیدم. آه اما شکر.      ا

 

             شنبه ۴ عقرب  ۱۴۰۳
چون که تا دیروز هوا بارانی بود اما  امروز صبح آفتابی شد، لباس‌های چندروزه   را شستم و خشک کردم. شکر. بعداً داستان کوتاه دری را ترجمه کردم و به استادم فرستادم. شکر. در عین وقت شوهرم مسابقه بیسبال را میدید. از این که تیم دوستدارش در مسابقه امروز پیروز شد، خوشحال شد.  بعداً به بازار رفتیم. بعداً خوشنویسی را تمرین کردم و بعداً کار بررسی را انجام دادم. شکر.      ا

 

 

             یک شنبه ۵ عقرب  ۱۴۰۳
صبح لباس‌ها را شستم و خشک کردم. بعداً برای انتخابات پارلمان رأی دادم. برای خوشنویسی تمرین کردم. شکر. بعد از ظهر، کار بررسی را ادامه دادم. شب نتیجهٔ انتخابات را هنوز هم نمیدانم. شکر.      ا

 

 

             دو شنبه ۶ عقرب  ۱۴۰۳
آواز زار زار گریه کرده از گوش من نمیرود. دیشب زمانیکه شاور می گرفتم، از هوتل مقابل اطاق من، آواز بلند و بسیار غمگین گریهٔ یک زن به گوشم رسید. حتی ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه بعد، هم زار زار میگریست و فریاد میزد. در مدتی اینکه تقریباً ۱۵ دقیقه موهایم را خشک کردم، دیگر آواز آن زن شنیده نمیشد. چرا گریه می کرد؟ نمیدانم کیست اما امیدوارم که حالش به تدریج بهتر شده باشد. شکر.      ا

 

 

             سه شنبه ۷ عقرب  ۱۴۰۳
درس آنلاین انگلیسی را دادم. شکر. چون که طوفان نزدیک می آید، باران شدید میبارد.      ا
             چهار شنبه ۸ عقرب  ۱۴۰۳
صبح و شام و شب کار بررسی را انجام دادم. بعد از ظهر درس دری داشتم. چون استادم گفت که مقابل کلکینها نشسته، رویش بسیار نورانی بود! از خواندن داستان کوتاه با او لذت بردم. استاد، از وقت و زحمت تان بسیار ممنونم.      ا

 

             پنج شنبه ۹ عقرب  ۱۴۰۳
دیشب ۵ ماهی خورد «ایواشی» را بریان کردم. پس از سر تا دم دوتا را تمام خوردم. تلخ اما مزه‌دار هم بود. شکر. زمانیکه ظرف شوهرم را دیدم، ماهی خورد  پراکنده بود. استخوان و پوست پراکنده بود. گفتم «فردا این را برای دفتر خاطرات مینویسم.» گفت «خوش ندارم. میترسم.»      ا

 

 

             جمعه ۱۰ عقرب  ۱۴۰۳
هوا هنوز هم گرم بود. فکر کردم که خزان آمد اما نه. درجه حرارت هنوز هم بیشتر از ۳۰ بود. امسال گرمتر از سال گذشته است.      ا

 

             شنبه ۱۱ عقرب  ۱۴۰۳
از گرمی عرق کردم پس از خواب بیدار شدم. این روزها همآنطور بیدار میشوم. شاید یائسه شوم. هر بار به کورس می‌روم، تنها من با پکه خودم را باد می‌زنم. شاگردان گرمی نمیکردند. آه. چاره ندارم. اما شکر.      ا

 

             یک شنبه ۱۲ عقرب  ۱۴۰۳
تا هشت و نیم بجه خوابیدم. شکر. صبح کار ترجمه را انجام دادم. بعداً برای کلاس خوشنویسی تمرین کردم. چون که دیشب سرمشق جدید را نوشتم، وقلمم خوب نبود، قبل از نوشتن امروز، چندین بار قلم را تراش کردم. بهتر شد اما هنوز کافی نبود. در تراشیدن قلم هم باید پیشرفت کنم. شکر.      ا

 

 

             دو شنبه ۱۳ عقرب  ۱۴۰۳
چونکه در نیمشب بیدار شدم، صبح هم تا بعد از هشت بجه خوابیدم. حالم خوب نبود اما لباس‌ها را شستم و خشک کردم. بعد از ظهر ترجمه کردم. شکر.      ا

 

 

             سه شنبه ۱۴ عقرب  ۱۴۰۳
اسناد ترجمه شده را نگاه کردم. پس اسناد بررسی شده را هم به جاپانی ترجمه کردم. شام به کورس رفتم. بعد از نه بجه برگشتم. کمی خنک خوردم.      ا

 

 

             چهار شنبه ۱۴ عقرب  ۱۴۰۳
صبح کار ترجمه را دوباه دیدم و فرستادم. شکر. بعداً ترجمهٔ دیگر را ادامه دادم. بعد از ظهر درس دری داشتم. با استادم درباره زبان پشتو صحبت کردم. استادم از من پرسید: «برای رفع خستگی و ماندگی چندروزه، چی میکنید؟» جواب دادم: «قهوه مینوشم.» راستش را بگویم که معمولاً در یک روز از سه تا پنج پیاله قهوه مینوشم! شما برای رفع خستگی وماندگی، چی میکنید؟  شکر.      ا

 

             پنج شنبه ۱۵ عقرب  ۱۴۰۳
صبح موسم خزان برگشت. شکر. هوا سرد تر شد. بعد از ظهر کار را ادامه دادم. از دیروز چندین نقطه را چرت میزنم. هیچ کس مال من نیست. هیچ باد یا نسیم هم مال من نسیت همه  آزاد استند.      ا

 

 

             جمعه ۱۶ عقرب  ۱۴۰۳
خواب دیدم که با کسی وعده دادم و میخواستم به آنجا بروم اما قطار مرا به جای دیگر برد. یک ساعت قبل از وعده به او تلفن کردم اما یک زن ناشناس با زبان ناشناس جواب داد. تلفن را قطع کردم. آن خواب را دوبار تکرار دیدم. بالآخره با کس دیدار کردم. او گفت: «موهایتان کمی سفید شده. امانمودت میدهد.» آه. خواب عجیب بود.      ا

 

 

             شنبه ۱۷ عقرب  ۱۴۰۳
باران شدید بارید. صبح کامپیوتر خراب شد. زمانیکه روشنش کردم، فوراً گل شد و شیشه‌اش سیاه شد. سه ساعت چندین بار تکرار شد. آه. ضمناً وقت داکتر را ریزرف کردم.      ا

 

 

             یک شنبه ۱۸ عقرب  ۱۴۰۳
چون که برنامهٔ من برهم خورد، کارها را یک یک انجام دادم. شکر. بعد از ظهر، برای کلاس خوشنویسی، تمرین کردم. شکر.      ا

 

 

             دو شنبه ۱۹ عقرب  ۱۴۰۳
چون کار بررسی را انجام دادم و به شرکت اسناد و بل را یک یک فرستادم. شکر. بعداً به کورس رفتم.      ا

 

 

             سه شنبه ۲۰ عقرب  ۱۴۰۳
بعد از ظهر کلاس آنلاین انگلیسی را انجام دادم. شب به کورس رفتم. هوا کمی بارانی بود. شب هوا کمی خنک شد اما صبح و روز هنوز هم گرم بود.      ا

 

             چهار شنبه ۲۱ عقرب  ۱۴۰۳
چون که کامپیوتر خراب شد، سه روز روشنش نکردم. در آن روزها با کامپیتر دیگر کار رمیکردم. شکر. امشب زمانیکه وقت داشتم، بعد از سه روز آن را روشن کردم. خوب بود! با عجله، فایل‌های دری و چند کار را به یواس بی کاپی کردم. شکر. امروز چون درس دری نداشتم، دلتنگ شدم.      ا

 

 

             پنج شنبه ۲۲ عقرب  ۱۴۰۳
چون که دو روز پیش شوهرم سرما خورد و عطسه میزند، از دیروز گلوی من هم کمی درد میکند پس من ماسک را پوشیدم. امروز حالت گلویم بدتر شد اما هنوز حالم خوب بود. صبح و شب کار را انجام دادم. بعد از ظهر پیش داکتر رفتم. با کامره «زیمنس» رحمم را  دیدیم. داکتر گفت «از یائسگی هنوز دور استید» داکتر مرا دوا داد. این داکتر مهربان بود. شکر.      ا

 

 

             جمعه ۲۳ عقرب  ۱۴۰۳
صبح و دیگر کار بررسی را انجام دادم و فرستادم. شکر. داستان کوتاه دری را ترجمه کردم. ازش لذت بردم. بعداً به کورس رفتم و تقریبا ده بجه برگشتم. شکر.      ا

 

             شنبه ۲۴ عقرب  ۱۴۰۳
کار خانگی دری را ادامه دادم و دیگر آن را به استادم فرستادم. شکر. بعداً کار بررسی را  انجام دادم. شکر.      ا

 

 

             یک شنبه ۲۵ عقرب  ۱۴۰۳
برای کلاس خوشنویسی مشق کردم. بعد از نان چاشت، کاربررسی را انجام دادم. شام برای کلاس آنلاین انگلیسی، اسناد را ترجمه کردم. زمانیکه زبان و حروف را لمس میکنم، آرامی می‌یابم. شکر.      ا

 

 

             دو شنبه ۲۶ عقرب  ۱۴۰۳
کار بررسی را انجام دادم. شام به کورس رفتم و بعد از ده بجه برگشتم.      ا

 

 

             سه شنبه ۲۷ عقرب  ۱۴۰۳
کار بررسی را ادامه دادم. بعد از ظهر در کلاس آنلاین انگلیسی درس دادم. شکر. بعداً به کورس رفتم.      ا

 

 

             چهار شنبه ۲۸ عقرب  ۱۴۰۳
امروز هم کار بررسی را انجام دادم. بسیار وقت دربر گرفت. چون که این سه روز، کمی مصروف بودم، وقت نوشتن دفتر خاطرات را نداشتم. یکجا برای سه روز  نوشتم. مژده کامیابی شاگرد برایم رسید. بسیار خوشحال شدم و آرامی یافتم. شکر.      ا

 

 

             پنج شنبه ۲۹ عقرب  ۱۴۰۳
کار بررسی را ادامه دادم و تمام کردم. الحمدلله! آه. شام آرامی یافتم. شکر.      ا

 

 

             جمعه ۳۰ عقرب  ۱۴۰۳
صبح برای دکانم چند چیز را انجام دادم. شکر. بعد از ظهر، درس دری داشتم. خوشحال شدم. یک داستان کوتاه را تا آخر خواندیم. شکر. بعداً به کورس رفتم.      ا

 

             شنبه ۳۱ عقرب  ۱۴۰۳
صبح لباس‌ها را شستم و خانه را پاک کردم. پس برای درس دری، کارخانگی را آماده کردم. از همیشه ناوقت‌تر شد. از استادم معذرت خواستم. بعداً برای کار ترجمه نو را کمی انجام دادم. شکر.      ا